فیک:ساسنگ فن من پارت۹۹
پدرم درحالیکه هوسوک رو کنار خودش نشونده بود و شیرینی تعارف
میکرد لب زد:
-فکر نمیکردم دوست تهیونگ, آدم با شخصیتی مثل شما باشه
مادرم که انگار از دیدن یک آیدل دیگه تو خونه اش هیجان زده بود, تکه
میوه خشکی رو به سمت هوسوک گرفت و لب زد:
-پس شما هم تو همون کمپانی تهیونگ هستید؟
هوسوک با متانت تک تک جمالت پدر و مادرم رو جواب میداد و با هر
کلامی که به زبون میاورد باعث میشد تا صورت تهیونگی که کنار من با
فاصله نشسته بود, سرخ و سرختر بشه.
-بهت گفته بودم با این عوضی صحبت نکن. . .
برای لحظه ای ترسیدم و برای همین با صدای آرومی جواب دادم:
_اما مجبور شدم. . . مطمئنم وقتی بشنوی چیکارم داشته, درک میکنی که باید میرفتم
به سمتم برگشت و با اخم هایی که درهم گره کرده بود, گفت
-من هیچ وقت درک نمیکنم که دوست پسرم با دشمنم بره بیرون
برای لحظه ای ایستادم و بعد از تجزیه و تحلیل جمله ای که به زبون آورده
بود, بی اختیار لبخند دندون نمایی زدم و گفتم:
-دوست پسرت؟
نگاه تند و تیزی انداخت و کمی بیشتر به سمت من متمایل شد.
_فعلا بعنوان دوست پسرم میشناسنت. . . پس دیگه کاری رو بدون هماهنگی بامن انجام نده
جذبه ی کیم تهیونگ شوخی بردار نبود!
زمانیکه با اون جدیت با من صحبت میکرد و اخطار میداد, نمیتونستم جلوی
باال رفتن ضربانم رو بگیرم.
-چقدر گردنم درد میکنه. . .
پدرم درحالیکه با مادرم صحبت میکرد, این جمله رو ادا کرد و بدنبالش
دستش رو برای ماساژ پشت گردنش برد.
-آپا صبر کن. . . من ماساژ میدم
بلند شدم تا به سمت پدرم برم اما هوسوک قبل از من دست به کار شد و
گفت:
-اجازه بدید من اینکارو انجام بدم
و بعد با مالیمت شروع به ماساژ دادن گردن پدرم کرد.
تهیونگ مثل تمام اوقاتی که عصبی میشد, خنده ی کوتاهی کرد و با حرص
زیادی به صحنه ی رو به روش خیره شد.
-من اینکارو میکنم. . .
در طی یک اقدام بی سابقه, تهیونگ از جاش بلند شد و به سمت پدرم
رفت.
دست هوسوک رو به زور کنار زد و شروع به ماساژ دادن گردن پدرم کرد.
-یااااا. . . بذار هوسوک بکنه. . . داری خمیر ورز میدی مگه. . . عآآآآآ. . .
درد میکنه. . . لعنت بهت نکن. . .
دست تهیونگ رو پس زد و به سمتی که پشت مبل ایستاده بود, برگشت.
-دیوونه شدی؟ میخوای گردنمو قطع کنی؟
آیدل درحالیکه لبهاش رو جمع کرده بود, دستی پشت گردن خودش برد و
زمزمه کرد:
-ببخشید. . . بهتر انجامش میدم. . .
پدرم دستش رو دوباره پس زد و زمزمه کرد:
-از بین این همه آدم, این باید داماد من میشد. . .
اینبار با لبخند به سمت هوسوک برگشت و گفت:
-شما گفتید مجردید؟
________________________________
TAEHYUNG´S P.O.V
-خوب شد اومدی. . . داشتم دیوونه میشدم
جین درحالیکه چشمکی به یرین میزد, بی حواس لب زد:
-چی شده مگه؟
-چی شده؟ نمیبینی؟
نگاهی به هوسوک انداخت که بین خانم و آقای جئون گیر افتاده بود.
نیشخندی زد و زیر گوشم زمزمه کرد:
-حسودی میکنی خانواده ی شوهرت دارن به یکی دیگه توجه میکنن؟
لبهام رو کج کردم و چینی به دماغم دادم.
چرا من باید با این موجود دوست میبودم؟
-هیچ وقت ندیدم شعور لازمو از خودت نشون بدی. . .
بی توجه به من, شیرینی ای رو داخل دهنش چپوند و همونطور که میخورد
گفت:
میکرد لب زد:
-فکر نمیکردم دوست تهیونگ, آدم با شخصیتی مثل شما باشه
مادرم که انگار از دیدن یک آیدل دیگه تو خونه اش هیجان زده بود, تکه
میوه خشکی رو به سمت هوسوک گرفت و لب زد:
-پس شما هم تو همون کمپانی تهیونگ هستید؟
هوسوک با متانت تک تک جمالت پدر و مادرم رو جواب میداد و با هر
کلامی که به زبون میاورد باعث میشد تا صورت تهیونگی که کنار من با
فاصله نشسته بود, سرخ و سرختر بشه.
-بهت گفته بودم با این عوضی صحبت نکن. . .
برای لحظه ای ترسیدم و برای همین با صدای آرومی جواب دادم:
_اما مجبور شدم. . . مطمئنم وقتی بشنوی چیکارم داشته, درک میکنی که باید میرفتم
به سمتم برگشت و با اخم هایی که درهم گره کرده بود, گفت
-من هیچ وقت درک نمیکنم که دوست پسرم با دشمنم بره بیرون
برای لحظه ای ایستادم و بعد از تجزیه و تحلیل جمله ای که به زبون آورده
بود, بی اختیار لبخند دندون نمایی زدم و گفتم:
-دوست پسرت؟
نگاه تند و تیزی انداخت و کمی بیشتر به سمت من متمایل شد.
_فعلا بعنوان دوست پسرم میشناسنت. . . پس دیگه کاری رو بدون هماهنگی بامن انجام نده
جذبه ی کیم تهیونگ شوخی بردار نبود!
زمانیکه با اون جدیت با من صحبت میکرد و اخطار میداد, نمیتونستم جلوی
باال رفتن ضربانم رو بگیرم.
-چقدر گردنم درد میکنه. . .
پدرم درحالیکه با مادرم صحبت میکرد, این جمله رو ادا کرد و بدنبالش
دستش رو برای ماساژ پشت گردنش برد.
-آپا صبر کن. . . من ماساژ میدم
بلند شدم تا به سمت پدرم برم اما هوسوک قبل از من دست به کار شد و
گفت:
-اجازه بدید من اینکارو انجام بدم
و بعد با مالیمت شروع به ماساژ دادن گردن پدرم کرد.
تهیونگ مثل تمام اوقاتی که عصبی میشد, خنده ی کوتاهی کرد و با حرص
زیادی به صحنه ی رو به روش خیره شد.
-من اینکارو میکنم. . .
در طی یک اقدام بی سابقه, تهیونگ از جاش بلند شد و به سمت پدرم
رفت.
دست هوسوک رو به زور کنار زد و شروع به ماساژ دادن گردن پدرم کرد.
-یااااا. . . بذار هوسوک بکنه. . . داری خمیر ورز میدی مگه. . . عآآآآآ. . .
درد میکنه. . . لعنت بهت نکن. . .
دست تهیونگ رو پس زد و به سمتی که پشت مبل ایستاده بود, برگشت.
-دیوونه شدی؟ میخوای گردنمو قطع کنی؟
آیدل درحالیکه لبهاش رو جمع کرده بود, دستی پشت گردن خودش برد و
زمزمه کرد:
-ببخشید. . . بهتر انجامش میدم. . .
پدرم دستش رو دوباره پس زد و زمزمه کرد:
-از بین این همه آدم, این باید داماد من میشد. . .
اینبار با لبخند به سمت هوسوک برگشت و گفت:
-شما گفتید مجردید؟
________________________________
TAEHYUNG´S P.O.V
-خوب شد اومدی. . . داشتم دیوونه میشدم
جین درحالیکه چشمکی به یرین میزد, بی حواس لب زد:
-چی شده مگه؟
-چی شده؟ نمیبینی؟
نگاهی به هوسوک انداخت که بین خانم و آقای جئون گیر افتاده بود.
نیشخندی زد و زیر گوشم زمزمه کرد:
-حسودی میکنی خانواده ی شوهرت دارن به یکی دیگه توجه میکنن؟
لبهام رو کج کردم و چینی به دماغم دادم.
چرا من باید با این موجود دوست میبودم؟
-هیچ وقت ندیدم شعور لازمو از خودت نشون بدی. . .
بی توجه به من, شیرینی ای رو داخل دهنش چپوند و همونطور که میخورد
گفت:
۳.۱k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.