توت فرنگی p²
توت فرنگی p²
*صبح روز بعد*
کوک رفت سر کار ولی به تهیونگ قول داد که به خاطر تولد هیکو زود برمیگرده.
(نکته: کوک مدیر بیمارستان و مدیر دوم شرکت نامجونه، یعنی نامی و کوک شرک هستن)
تهیونگ از خواب بیدار شد و رفت لباسش و عوض کرد(اسلاید بعد) و رفت تا هیکو رو بیدار کنه. در اتاقش و باز کرد و رفت داخل، هیکو مثل یه جوجه ی کوچولو خوابیده بود.
تهیونگ: هیکو، پسرم نمیخوای بیدار شی فدات شم؟
هیکو: اوووم مامی.
تهیونگ: جون مامی! بلند شو امروز تولدته!
هیکو سریع از جاش بلند شد و روی تخت بالا و پایین پرید.
هیکو: آخجون تولدمه، آبا عمو جیمین و یونگی و جین و نامجون و جیهوپ هم میان؟
تهیونگ: آره میان.
هیکو یهو لباش آویزون شد.
تهیونگ: چی شد یهو؟ چرا اینجوری شدی تو؟ مگه الان خوشحال نبودی؟
هیکو: ایکاش یه خواهر و برادری داشتم. آبا میشه برام یه خواهر یا برادر بیاری. توروخدا، این آخرین خواستمه.
تهیونگ: اوووم ، حالا بلند شو برو دست و صورتت و بشور و برو پایین آجونا جون صبحانه درست کرده.
هیکو: اوهوم باشه.
تهیونگ: هیکو؟
هیکو: بله مامی؟
تهیونگ: ناراحت نشو دیگه ! باشه؟
هیکو: خیلی خوب باشه.
تهیونگ هم بلند شد و خواست بره کوک زنگ بزنه ولی چشاش سیاهی رفت و روی زانو هاش نشست.
آجوما: ارباب حالتون خوبه؟
تهیونگ: یه لیوان آب بهم بده لطفا.
هیکو: آبا حالت خوبه؟
تهیونگ: آ...آره نترس.
آجوما: ارباب اگر حالتون بده میتونم زنگ بزنم به آقا.
تهیونگ: نه...لازم نیست.
آجوما به تهیونگ کمک کرد تا بشینه روی مبل. تلفن هم زنگ خورد.
آجوما: آقاس.
تهیونگ: میشه تلفن و بدی، ممنون.
کوک: الو؟ سلام.
تهیونگ: سلام، چطوری؟ خوبی؟
کوک: آره خوبم مرسی. تو حالت خوبه؟
تهیونگ: آره خوبم.
کوک: هیکو چیکار میکنه؟
تهیونگ: خیلی خوشحال شد که امروز تولدشه. میگم بهتر نیست که بهش الان بگم؟
کوک: نه بیبی. بزار موقع ی کادو ها. یونگی زنگ زد.
تهیونگ: خوب....چی گفت؟
کوک: گفت که تولد هیکو رو امشب توی ویلای نزدیک دریا بگیریم.
تهیونگ: تو چی گفتی؟
کوک: گفتم که زنگ بزنم به تهیونگ باهاش هماهنگ کنم ببینم چی میشه! خوب نظر؟!!
تهیونگ: اوووم نمیدونم، یه چی بهشون بگو.
کوک: بگم باشه؟
تهیونگ: نمیدونم. کوک؟
کوک: جانم؟
تهیونگ: من خیلی میترسم.
کوک: از چی؟
تهیونگ: این نه تکون میخوره نه لگد میزنه. نکنه که مثل بچ هی قبلی....
کوک : دوباره این حرف و زد، تهیونگ؟
تهیونگ: بله؟
کوک: میخوای امروز بیای چکاب؟
تهیونگ: نمیدونم! شاید بیام. آره میام
کوک: آره بیا یه چکاب بده که دیگه ترست بریزه. آخه فدات شم چرا انقدر استرس میگری؟
تهیونگ: خوب چیکار کنم؟ یادت باشه که تقصیر توعه.
کوک: تقصیر من چیه؟ تو خودت گفتی که هیکو دوس داره هم بازی داشته باشه.
تهیونگ: خوب تو اون روزی. کان*دوم نزاشتی.
کوک: خیلی خوب باشه. من منتظرتم.
تهیونگ: خیلی خوب الان میام. خدافظ.
کوک: خدافظ
*صبح روز بعد*
کوک رفت سر کار ولی به تهیونگ قول داد که به خاطر تولد هیکو زود برمیگرده.
(نکته: کوک مدیر بیمارستان و مدیر دوم شرکت نامجونه، یعنی نامی و کوک شرک هستن)
تهیونگ از خواب بیدار شد و رفت لباسش و عوض کرد(اسلاید بعد) و رفت تا هیکو رو بیدار کنه. در اتاقش و باز کرد و رفت داخل، هیکو مثل یه جوجه ی کوچولو خوابیده بود.
تهیونگ: هیکو، پسرم نمیخوای بیدار شی فدات شم؟
هیکو: اوووم مامی.
تهیونگ: جون مامی! بلند شو امروز تولدته!
هیکو سریع از جاش بلند شد و روی تخت بالا و پایین پرید.
هیکو: آخجون تولدمه، آبا عمو جیمین و یونگی و جین و نامجون و جیهوپ هم میان؟
تهیونگ: آره میان.
هیکو یهو لباش آویزون شد.
تهیونگ: چی شد یهو؟ چرا اینجوری شدی تو؟ مگه الان خوشحال نبودی؟
هیکو: ایکاش یه خواهر و برادری داشتم. آبا میشه برام یه خواهر یا برادر بیاری. توروخدا، این آخرین خواستمه.
تهیونگ: اوووم ، حالا بلند شو برو دست و صورتت و بشور و برو پایین آجونا جون صبحانه درست کرده.
هیکو: اوهوم باشه.
تهیونگ: هیکو؟
هیکو: بله مامی؟
تهیونگ: ناراحت نشو دیگه ! باشه؟
هیکو: خیلی خوب باشه.
تهیونگ هم بلند شد و خواست بره کوک زنگ بزنه ولی چشاش سیاهی رفت و روی زانو هاش نشست.
آجوما: ارباب حالتون خوبه؟
تهیونگ: یه لیوان آب بهم بده لطفا.
هیکو: آبا حالت خوبه؟
تهیونگ: آ...آره نترس.
آجوما: ارباب اگر حالتون بده میتونم زنگ بزنم به آقا.
تهیونگ: نه...لازم نیست.
آجوما به تهیونگ کمک کرد تا بشینه روی مبل. تلفن هم زنگ خورد.
آجوما: آقاس.
تهیونگ: میشه تلفن و بدی، ممنون.
کوک: الو؟ سلام.
تهیونگ: سلام، چطوری؟ خوبی؟
کوک: آره خوبم مرسی. تو حالت خوبه؟
تهیونگ: آره خوبم.
کوک: هیکو چیکار میکنه؟
تهیونگ: خیلی خوشحال شد که امروز تولدشه. میگم بهتر نیست که بهش الان بگم؟
کوک: نه بیبی. بزار موقع ی کادو ها. یونگی زنگ زد.
تهیونگ: خوب....چی گفت؟
کوک: گفت که تولد هیکو رو امشب توی ویلای نزدیک دریا بگیریم.
تهیونگ: تو چی گفتی؟
کوک: گفتم که زنگ بزنم به تهیونگ باهاش هماهنگ کنم ببینم چی میشه! خوب نظر؟!!
تهیونگ: اوووم نمیدونم، یه چی بهشون بگو.
کوک: بگم باشه؟
تهیونگ: نمیدونم. کوک؟
کوک: جانم؟
تهیونگ: من خیلی میترسم.
کوک: از چی؟
تهیونگ: این نه تکون میخوره نه لگد میزنه. نکنه که مثل بچ هی قبلی....
کوک : دوباره این حرف و زد، تهیونگ؟
تهیونگ: بله؟
کوک: میخوای امروز بیای چکاب؟
تهیونگ: نمیدونم! شاید بیام. آره میام
کوک: آره بیا یه چکاب بده که دیگه ترست بریزه. آخه فدات شم چرا انقدر استرس میگری؟
تهیونگ: خوب چیکار کنم؟ یادت باشه که تقصیر توعه.
کوک: تقصیر من چیه؟ تو خودت گفتی که هیکو دوس داره هم بازی داشته باشه.
تهیونگ: خوب تو اون روزی. کان*دوم نزاشتی.
کوک: خیلی خوب باشه. من منتظرتم.
تهیونگ: خیلی خوب الان میام. خدافظ.
کوک: خدافظ
۴.۵k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.