𝐏𝟖
ا.ت
بعد نیم ساعت رسیدیم سالن عروسی..
وارد سالن ک شدیم که همه واسمون دست زدن..
بعد عروسی*
ا.ت
اخییششش بالاخره تموم شد..خسته شدمممم..
رفتیم و سوار ماشین شدیم..
جیمین:بنظرت چطور بود؟
ا.ت:افتضاح:/
جیمین:چرا:/؟
اوت:چون با تو اردواج کردم:|
جیمین:فک نمن من دوس داشتم بات ازدواج کنم😒🗿
ا.ت:...
جیمین:میدونستی باید بریم خونه خودمون؟
ا.ت:ن نمیدونستم😐
جیمین: حالا بدون:/
ا.ت: :|
دیگه تا خونه حرفی نزدیم..
رسیدیم..جیمین ماشینو پارک کرد و باهم پیاده شدیم..
رفتیم ب سمت در و جیمین کلیدو از جیبش درآورد و درو باز کرد..
جیمین:برو تو..
رفتم داخل..خونه خیلی خوشگلی بود..
جیمین:خوشگله؟
ا.ت:اهوم..خوشگله..
رفتیم داخل و من رفتم بالا تو اتاق..جیمینم پشت سرم اومد..
جیمین لباسو دراورد..محو بدنش شده بودممم
جیمین:چیه😐😏؟
ا.ت:هی..هیچی😑
جیمین:نکنه..
ا.ت:عههه بسته دیگه😑
جیمین:😂😏
جیمین لباسشو عوض کرد و رفت پایین..
منم میخواستم لباسمو عوض کنم..ولی نمیتونستم زیپشو باز کنممم...
خیلی تلاش کردم اما دستم ب زیپش نرسیددد..
چارهای نداشتم و جیمینو صدا زدم..
ا.ت:جیمیییییینننننن
جیمین:بلهههههه
ا.ت:بیاااااا
جیمین اومد بالا..
جیمین:بله؟
ا.ت:نمیتونم زیپ لباسمو باز کنم..بازش میکنی واسم؟
جیمین:اره..
جیمین زیپ لباسمو کشید پایین..
ا.ت: حالا برو بیرون🗿
جیمین نیش خند زد و رفت بیرون..
ا.ت:عوففف
لباسمو عوض کردم و ارایشمو پان مردم..موهامم باز کردم....
35 لایک
بایی
بعد نیم ساعت رسیدیم سالن عروسی..
وارد سالن ک شدیم که همه واسمون دست زدن..
بعد عروسی*
ا.ت
اخییششش بالاخره تموم شد..خسته شدمممم..
رفتیم و سوار ماشین شدیم..
جیمین:بنظرت چطور بود؟
ا.ت:افتضاح:/
جیمین:چرا:/؟
اوت:چون با تو اردواج کردم:|
جیمین:فک نمن من دوس داشتم بات ازدواج کنم😒🗿
ا.ت:...
جیمین:میدونستی باید بریم خونه خودمون؟
ا.ت:ن نمیدونستم😐
جیمین: حالا بدون:/
ا.ت: :|
دیگه تا خونه حرفی نزدیم..
رسیدیم..جیمین ماشینو پارک کرد و باهم پیاده شدیم..
رفتیم ب سمت در و جیمین کلیدو از جیبش درآورد و درو باز کرد..
جیمین:برو تو..
رفتم داخل..خونه خیلی خوشگلی بود..
جیمین:خوشگله؟
ا.ت:اهوم..خوشگله..
رفتیم داخل و من رفتم بالا تو اتاق..جیمینم پشت سرم اومد..
جیمین لباسو دراورد..محو بدنش شده بودممم
جیمین:چیه😐😏؟
ا.ت:هی..هیچی😑
جیمین:نکنه..
ا.ت:عههه بسته دیگه😑
جیمین:😂😏
جیمین لباسشو عوض کرد و رفت پایین..
منم میخواستم لباسمو عوض کنم..ولی نمیتونستم زیپشو باز کنممم...
خیلی تلاش کردم اما دستم ب زیپش نرسیددد..
چارهای نداشتم و جیمینو صدا زدم..
ا.ت:جیمیییییینننننن
جیمین:بلهههههه
ا.ت:بیاااااا
جیمین اومد بالا..
جیمین:بله؟
ا.ت:نمیتونم زیپ لباسمو باز کنم..بازش میکنی واسم؟
جیمین:اره..
جیمین زیپ لباسمو کشید پایین..
ا.ت: حالا برو بیرون🗿
جیمین نیش خند زد و رفت بیرون..
ا.ت:عوففف
لباسمو عوض کردم و ارایشمو پان مردم..موهامم باز کردم....
35 لایک
بایی
۷۱.۰k
۳۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.