به او گفتم ، میخواهم طرحی از کوه بکشم که مرا در آغوش بگیر
به او گفتم ، میخواهم طرحی از کوه بکشم که مرا در آغوش بگیرد .
گفت : برای چه ؟
گفتم : میترسم . من از صمیمی شدن با آدمها میترسم .
آدم ها از یک جایی در زندگی ات پیدا می شوند که فکرش را نمیکنی و بعد در جایی گم می شوند که شبها با خیال خامی بخوابی و صبحها با امید مضحکی بیدار شوی
گفت : تو در این شرايط چکار میکنی ؟
گفتم : مطمئن ام این جور وقتها من کر و لال شوم .
مکثی کرد و خیلی راحت در چشم های مضطربم نگاه کرد و گفت میخواهد برود
خب آدمی ست ديگر..!
گفت : برای چه ؟
گفتم : میترسم . من از صمیمی شدن با آدمها میترسم .
آدم ها از یک جایی در زندگی ات پیدا می شوند که فکرش را نمیکنی و بعد در جایی گم می شوند که شبها با خیال خامی بخوابی و صبحها با امید مضحکی بیدار شوی
گفت : تو در این شرايط چکار میکنی ؟
گفتم : مطمئن ام این جور وقتها من کر و لال شوم .
مکثی کرد و خیلی راحت در چشم های مضطربم نگاه کرد و گفت میخواهد برود
خب آدمی ست ديگر..!
۷۹۳
۲۵ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.