(عشق خونی)Part.25
از زیون نویسنده
پادشاه ها باهم صلح کردن و گفتن جشن بگیریم
جشنشون هم ۱ هفته دیگه قصر پادشاه جیما هست.
جیمین*ویو
پادشاه جاستین بهم گفت به پدرمم بگم که توی جشن باشه.
قبل از اینکه برم پیش ا/ت رفتم قصر پدرم.
رفتم داخل اتاقش.
اسم پدر جیمین پارک جونپی که پادشاه جونپی میگیم.
رفتم تو گفتم
جیمین:سلام پدر خیلی وقته ندیدمتون
پادشاه جونپی:منم میل به دیدنت نداشتم
جیمین:اینا دیگه واسم عادی شده
پادشاه جونپی:خودت نمیدونی هیچ چی رو
جیمین:پس بهم بگی دلیل اینکه این همه سال از بچه گی باهام بد رفتاری میکردی هیچ وقت نگفتی این بچه مادر نداره،من مادر نداشتم ولی پدر داشتم،الانم میخوام دلیل اون همه سال ر بدونم
پادشاه جونپی:اگه بهت بگم خیلی داغون میشی
جیمین:مگه این همه سال داغون شدنم فشار روحی که خوردم واست مهم بود بگو(صداش رو برد بالا پادشاه هم عصبانی شد)
پادشاه جونپی:دلیل این همه سال تویی
جیمین:بگو دیگه
پادشاه جونپی:تو پسر من نیستی
جیمین:(بعد کمی مکث)چی......
پادشاه جونپی:اره دلیل این همه سال تویی مادرت از یه مرد دیگه حامله بود،اون هم پادشاه جاستین بود.
جیمین:چی داری میگی داری میگی من پسر پادشاه جاستینم(با بغز)
پادشاه جونپی:اره فکر کردی اگه پسرم بودی اینطور رفتار میکردم باهات
جیمین:دروغ گو
پادشاه جونپی:چه بخوای چه نخوای واقیعت اینه
جیمین:اگه داری راست میگی پس چرا تا الان نکشتیش
پادشاه جونپی:چون منتظر یه فرصت برای قتل ام کردن اون و کل کشورش رو می خواستم اونم ۱هفته دیگس.
جیمین:تو چی داری میگی می خوای بهش حمله کنی
پادشاه جونپی:اره
جیمین:باشه(ولی می خواست ادماش رو جمع کنه و اماده باش منتظر حمله پادشاه جونپی باشه)
پایان این پارت
پادشاه ها باهم صلح کردن و گفتن جشن بگیریم
جشنشون هم ۱ هفته دیگه قصر پادشاه جیما هست.
جیمین*ویو
پادشاه جاستین بهم گفت به پدرمم بگم که توی جشن باشه.
قبل از اینکه برم پیش ا/ت رفتم قصر پدرم.
رفتم داخل اتاقش.
اسم پدر جیمین پارک جونپی که پادشاه جونپی میگیم.
رفتم تو گفتم
جیمین:سلام پدر خیلی وقته ندیدمتون
پادشاه جونپی:منم میل به دیدنت نداشتم
جیمین:اینا دیگه واسم عادی شده
پادشاه جونپی:خودت نمیدونی هیچ چی رو
جیمین:پس بهم بگی دلیل اینکه این همه سال از بچه گی باهام بد رفتاری میکردی هیچ وقت نگفتی این بچه مادر نداره،من مادر نداشتم ولی پدر داشتم،الانم میخوام دلیل اون همه سال ر بدونم
پادشاه جونپی:اگه بهت بگم خیلی داغون میشی
جیمین:مگه این همه سال داغون شدنم فشار روحی که خوردم واست مهم بود بگو(صداش رو برد بالا پادشاه هم عصبانی شد)
پادشاه جونپی:دلیل این همه سال تویی
جیمین:بگو دیگه
پادشاه جونپی:تو پسر من نیستی
جیمین:(بعد کمی مکث)چی......
پادشاه جونپی:اره دلیل این همه سال تویی مادرت از یه مرد دیگه حامله بود،اون هم پادشاه جاستین بود.
جیمین:چی داری میگی داری میگی من پسر پادشاه جاستینم(با بغز)
پادشاه جونپی:اره فکر کردی اگه پسرم بودی اینطور رفتار میکردم باهات
جیمین:دروغ گو
پادشاه جونپی:چه بخوای چه نخوای واقیعت اینه
جیمین:اگه داری راست میگی پس چرا تا الان نکشتیش
پادشاه جونپی:چون منتظر یه فرصت برای قتل ام کردن اون و کل کشورش رو می خواستم اونم ۱هفته دیگس.
جیمین:تو چی داری میگی می خوای بهش حمله کنی
پادشاه جونپی:اره
جیمین:باشه(ولی می خواست ادماش رو جمع کنه و اماده باش منتظر حمله پادشاه جونپی باشه)
پایان این پارت
۴.۷k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.