ازدواج اجباری: پارت5

صبح با نوری که توی صورتم میخورد از خواب بیدار شدم حوصله هیچی نداشتم بخواتر همبن رفتم توی گوشی. یه شماره ناشناس به من زنگ زده بود نمیدونستم کیه پس بیخیالش شدم یکم توی اینستا چرخیدم بعد اومدم بیرون رفتم پایین. دوباره مامان بابام خونه نبودم
یونا: هوففففف معلوم نیست کجان
دیشب برگشته بودن خونه چون نودل خورده بودن و ظرفش رو نشسته بودن پس مجبور شدم ظرف هارو بشورم
بعد از شستن ظرف ها خوشیم زنگ خورد همون ناشناس بود جواب دادم
یونا: سلام
ناشناس: سلام
یونا: شما
ناشناس: منم تهیونگ
یونا: اها تهیونگ بله کاری داشتی
تهیونگ: اره کجایی
یونا: خونه
تهیونگ: ساعت 12میکاپ ارتیست میرسه و ساعت 5هم. من میام دنبالت باشه
یونا: باشه
تهیونگ: بای بیب
یونا: بای
به ساعت نگاه کردم ساعت 1دقیقه مونده به 12.زنگ در به صدا در اومد
یونا: سلام☺️
میکاپ آرتیست: سلام من بورام هستم از دیدنتون خوشحالم
یونا: منم همینطور بفرمایید
رفتیم داخل اتاقم و کارش رو شروع کرد(قبل از اینکه کارش رو شروع کنه رفتم حموم)
تهیونگ ویو:
وایییییییییییی باورم نمیشه با کسی که دو ساله دوسش دارم میخوام ازدواج کنم
میکاپ آرتیست: اقای کیم میشه لطفا تکون نخورین
تهیونگ: بله ببخشید




بچه ها اینم پارت پنج
من سر اسم مشکل دارم مثلا یک ساعت به این فکر میکردم اسم میکاپ آرتیست یونا چی باشه. یکم اسم به من پیشنهاد بدین توی این فیک استفاده کنم