پارت ۱۳
#استری_کیدز
&تو رواپزشک فلیکس بودی نه؟! هیجین
+اره خودمم
یه پسر مو بلند مشکی رنگ، که لباس تیمارستان تنش بود رو بالاسرم دیدم
&ا.. آخرین چیزی که گفت چی بود؟! چیزی از من نگفت؟!
انگار بغض داشت
+متاسفم.. ولی من حتی نمی دونم تو کی هستی
&هیونجین.. هیونجینم.. چیزی از من بهت گفت
قطرات اشک رو توی چشمای پر از غمش میدم
+نه، نگفت
&ح.. حالش.. چطور بود؟! قبل.. قبل از
با ترکیدن بغضش حرفش قطع شد
+اصلا خوب نبود
پسر بلند شروع به گریه کردن کرد و سرش رو روی شونه ام گذاشت، نمی دونستم باید چیکار کنم، منم بغض کرده بودم
ج: هیونجین هیونگ، هیونگ
نگاهمو به سمت جیسونگ که داشت دوان دوان به سمت ما میامد دادم، هیونجین از بغلم بیرون اومد و با عصبانیت بهش زل زد
ه: چیه، چی می خوای جیسونگ
؟!
ج: هیونگ، لطفا بیا بریم توی اتاقت
دستش رو روی بازوی هیونجین گذاشت
ه: به من دست نزن جیسونگ، به من دست نزن، تو، تو میدونستی که اون مهره فلیکسه چرا، چرا نجاتش ندادی اخه لعنتی، مگه فلیکس برات بردار کوچکت نبود ها
ج: ه.. هیونگ، منم نمی دونستم، باور کن نمی دونستم، اگه می دونستم نمی ذاشتم
جیسونگم بغض کرده بود
ه: تو اگر می دونستیم کاری نمیکردی جیسونگ، دقیقا مثله سوهی
ج: من سعی کردم، سعی کردم نجاتش بدم هیونجین
تقریبا داد زد
ج: من.. من سعی، کردم
جیسونگ روی زانوهاش افتاد و شروع به گریه کرد
ه: ولی چرا بعدش ادامه دادی!؟ ترسیدی چان کاری که با من و فلیکس کرد با توام بکنه؟! ترسیدی توام مثله ووجین بمیری؟!
ج: ه.. هیونگ
با صدای آجزی لب زد
ه: من، فلیکس، ووجین کنار کشیدیم تو چرا نکشیدی؟! چرا جیسونگ ها چرا؟!
ج: کنار کشیدنم فایده نداشت، نداشت هیونگ
ه: تو هممونو تنها گذاشتی جیسونگ، الان چی هان؟! حتی الانم نمی خوای به این جهنم پایان بدی؟! ایناهاش قربانی بعدی اینجاست
با دست به من اشاره کرد
ج: هیونگ کاری از من بر نمیاد
صورت جیسونگ پر از اشک شده بود
ه:تو
به من نگاه کرد
ه: اینجا یه قَ..
&تو رواپزشک فلیکس بودی نه؟! هیجین
+اره خودمم
یه پسر مو بلند مشکی رنگ، که لباس تیمارستان تنش بود رو بالاسرم دیدم
&ا.. آخرین چیزی که گفت چی بود؟! چیزی از من نگفت؟!
انگار بغض داشت
+متاسفم.. ولی من حتی نمی دونم تو کی هستی
&هیونجین.. هیونجینم.. چیزی از من بهت گفت
قطرات اشک رو توی چشمای پر از غمش میدم
+نه، نگفت
&ح.. حالش.. چطور بود؟! قبل.. قبل از
با ترکیدن بغضش حرفش قطع شد
+اصلا خوب نبود
پسر بلند شروع به گریه کردن کرد و سرش رو روی شونه ام گذاشت، نمی دونستم باید چیکار کنم، منم بغض کرده بودم
ج: هیونجین هیونگ، هیونگ
نگاهمو به سمت جیسونگ که داشت دوان دوان به سمت ما میامد دادم، هیونجین از بغلم بیرون اومد و با عصبانیت بهش زل زد
ه: چیه، چی می خوای جیسونگ
؟!
ج: هیونگ، لطفا بیا بریم توی اتاقت
دستش رو روی بازوی هیونجین گذاشت
ه: به من دست نزن جیسونگ، به من دست نزن، تو، تو میدونستی که اون مهره فلیکسه چرا، چرا نجاتش ندادی اخه لعنتی، مگه فلیکس برات بردار کوچکت نبود ها
ج: ه.. هیونگ، منم نمی دونستم، باور کن نمی دونستم، اگه می دونستم نمی ذاشتم
جیسونگم بغض کرده بود
ه: تو اگر می دونستیم کاری نمیکردی جیسونگ، دقیقا مثله سوهی
ج: من سعی کردم، سعی کردم نجاتش بدم هیونجین
تقریبا داد زد
ج: من.. من سعی، کردم
جیسونگ روی زانوهاش افتاد و شروع به گریه کرد
ه: ولی چرا بعدش ادامه دادی!؟ ترسیدی چان کاری که با من و فلیکس کرد با توام بکنه؟! ترسیدی توام مثله ووجین بمیری؟!
ج: ه.. هیونگ
با صدای آجزی لب زد
ه: من، فلیکس، ووجین کنار کشیدیم تو چرا نکشیدی؟! چرا جیسونگ ها چرا؟!
ج: کنار کشیدنم فایده نداشت، نداشت هیونگ
ه: تو هممونو تنها گذاشتی جیسونگ، الان چی هان؟! حتی الانم نمی خوای به این جهنم پایان بدی؟! ایناهاش قربانی بعدی اینجاست
با دست به من اشاره کرد
ج: هیونگ کاری از من بر نمیاد
صورت جیسونگ پر از اشک شده بود
ه:تو
به من نگاه کرد
ه: اینجا یه قَ..
۸.۶k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.