ازدواج اجباری
𝙵𝚘𝚛𝚌𝚎𝚍 𝚖𝚊𝚛𝚛𝚒𝚊𝚐𝚎
(𝙿𝚊𝚛𝚝 7)
ات ویو
دیشب اصلا حواسمون به ساعت نبود که خداروشکر اخرای فیلم بود و تموم شد و سرش عرر زدم و بعدش خوابیدم.... کم کم چشمامو باز کردم و تو جام وول خوردم.... گوشیمو برداشتم و ساعت نگاه کردم.... چیییی ساعت 10 صبحهههه خواب موندم خیلی دیرم شدههه
( هول هولکی رفتم دستشویی و کارای لازم کردم و لباسامو پوشیدم و سوار ماشین شدم و رفتم اونجا.... با استرس وارد اتاقم شدم و بعدش رفتم در اتاق جئون زدم)
جونگ کوک: بیا تو ( سرش تو کامپیوتر)
ات: سلام رئیس من....
جونگ کوک: حوصله توضیح ندارم بیا اینجا بدو
ات: ( با حالت سوالی رفتم سمتش که یهو دستم گرفت و منو از پشت نشوند رو پاهاش) ... دارید... چ... چیکار میکنید
جونگ کوک: این برنامه چه مشکلی پیش اومده که نمیاره؟ برام درستش کن ( دستای ات رو گذاشت رو کیبورد و به کامپیوتر زل زده بود)
ات: ( خیلی تعجب کرده بود ولی بی اهمیت اون برنامه رو با یه کارایی درستش کرد و سریع از روی پاهاش بلند شد) تموم شد... امروز برنامه ی خاصی ندارید فقط باید به سایت kdf یه نگاه بندازید... میتونم برم؟
جونگ کوک: برو
ات ویو
از اونجا رفتم بیرون و بدو بدو رفتم تو اتاقم و درو بستم و نشستم رو صندلی کارم.... نفس نفس میزدم.... لعنتی اون بوی عطرش ادمو دیوونه میکنه.... اصلا به چه حقی منو نشوند رو پاهاش.... ای خدا ات بی اهمیت باش ( سعی کرد خودشو با یه چیزی مشغول کنه)
....
لیسا ویو
امروز یکم حوصلم سر رفته بود
با خودم گفتم بزار برای اولین بار برم تو شرکت ات پیشش ببینم چیکار میکنه
آماده شدم و لباسامو پوشیدم و یه آرایش ساده کردم و کیفمو برداشتم و سوار ماشین شدم و به سمت شرکت رفتم.... ماشین یه جا پارک کردم و عینکمو زدم و رفتم تو شرکت و از چند نفر پرسیدم اتاق ات طبقه ی چنده
سوار اسانسور شدم و رفتم طبقه 7
....
لیسا: ( اینور و اونور نگاه کرد و یدونه زد تو سرش) ای خدا من چقد اسکلم چرا نپرسیدم کدوم اتاق اته ( یهو یه پسره اومد سمتش)
هیسونگ: سلام خانم اینجا با کی کار دارید؟
(ذهن لیسا: جون بابا عجب دافیه)
لیسا: ( صداشو صاف کرد) ببخشید اتاق مین ات کجاست؟
هیسونگ: با ایشون چه نسبت و کاری دارید؟
لیسا: به شما مربوطه؟
هیسونگ: اتاق شماره 5 (از کنارش زد به شونش و رفت)
لیسا: ایشش پسره ی نفهم ( اروم)
..
هیسونگ ویو
داشتم از اتاق کوک در میومدم بیرون که یه دختر کم سن و سال خیلی خوشگل و کیوت دیدم و رفتم سمتش و ازش پرسیدم که چیکار داره ولی بعدا که اون حرفارو زد محکم زدم به شونش از عمد و یه نیشخند زدم و رفتم سمت اتاق جونگ کوک
..
( اتاق جونگ کوک)
جونگ کوک: یعنی چی که محموله ها بدستتون نرسیده ( عصبی داد)
سونو: ما نمیدونیم رئیس وقتی در ماشین باز کردیم هیچی توش نبود
جونگ کوک: یه کار بهتون سپردماااا ( عصبی داد)
(𝙿𝚊𝚛𝚝 7)
ات ویو
دیشب اصلا حواسمون به ساعت نبود که خداروشکر اخرای فیلم بود و تموم شد و سرش عرر زدم و بعدش خوابیدم.... کم کم چشمامو باز کردم و تو جام وول خوردم.... گوشیمو برداشتم و ساعت نگاه کردم.... چیییی ساعت 10 صبحهههه خواب موندم خیلی دیرم شدههه
( هول هولکی رفتم دستشویی و کارای لازم کردم و لباسامو پوشیدم و سوار ماشین شدم و رفتم اونجا.... با استرس وارد اتاقم شدم و بعدش رفتم در اتاق جئون زدم)
جونگ کوک: بیا تو ( سرش تو کامپیوتر)
ات: سلام رئیس من....
جونگ کوک: حوصله توضیح ندارم بیا اینجا بدو
ات: ( با حالت سوالی رفتم سمتش که یهو دستم گرفت و منو از پشت نشوند رو پاهاش) ... دارید... چ... چیکار میکنید
جونگ کوک: این برنامه چه مشکلی پیش اومده که نمیاره؟ برام درستش کن ( دستای ات رو گذاشت رو کیبورد و به کامپیوتر زل زده بود)
ات: ( خیلی تعجب کرده بود ولی بی اهمیت اون برنامه رو با یه کارایی درستش کرد و سریع از روی پاهاش بلند شد) تموم شد... امروز برنامه ی خاصی ندارید فقط باید به سایت kdf یه نگاه بندازید... میتونم برم؟
جونگ کوک: برو
ات ویو
از اونجا رفتم بیرون و بدو بدو رفتم تو اتاقم و درو بستم و نشستم رو صندلی کارم.... نفس نفس میزدم.... لعنتی اون بوی عطرش ادمو دیوونه میکنه.... اصلا به چه حقی منو نشوند رو پاهاش.... ای خدا ات بی اهمیت باش ( سعی کرد خودشو با یه چیزی مشغول کنه)
....
لیسا ویو
امروز یکم حوصلم سر رفته بود
با خودم گفتم بزار برای اولین بار برم تو شرکت ات پیشش ببینم چیکار میکنه
آماده شدم و لباسامو پوشیدم و یه آرایش ساده کردم و کیفمو برداشتم و سوار ماشین شدم و به سمت شرکت رفتم.... ماشین یه جا پارک کردم و عینکمو زدم و رفتم تو شرکت و از چند نفر پرسیدم اتاق ات طبقه ی چنده
سوار اسانسور شدم و رفتم طبقه 7
....
لیسا: ( اینور و اونور نگاه کرد و یدونه زد تو سرش) ای خدا من چقد اسکلم چرا نپرسیدم کدوم اتاق اته ( یهو یه پسره اومد سمتش)
هیسونگ: سلام خانم اینجا با کی کار دارید؟
(ذهن لیسا: جون بابا عجب دافیه)
لیسا: ( صداشو صاف کرد) ببخشید اتاق مین ات کجاست؟
هیسونگ: با ایشون چه نسبت و کاری دارید؟
لیسا: به شما مربوطه؟
هیسونگ: اتاق شماره 5 (از کنارش زد به شونش و رفت)
لیسا: ایشش پسره ی نفهم ( اروم)
..
هیسونگ ویو
داشتم از اتاق کوک در میومدم بیرون که یه دختر کم سن و سال خیلی خوشگل و کیوت دیدم و رفتم سمتش و ازش پرسیدم که چیکار داره ولی بعدا که اون حرفارو زد محکم زدم به شونش از عمد و یه نیشخند زدم و رفتم سمت اتاق جونگ کوک
..
( اتاق جونگ کوک)
جونگ کوک: یعنی چی که محموله ها بدستتون نرسیده ( عصبی داد)
سونو: ما نمیدونیم رئیس وقتی در ماشین باز کردیم هیچی توش نبود
جونگ کوک: یه کار بهتون سپردماااا ( عصبی داد)
۴.۹k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.