تکپارتی جیمین (درخواستی)
تکپارتی جیمین (درخواستی)
سلام من جئون ا. ت هستم... دوساله برای ارباب پارک کار میکنم... چون خونواده ام برای پول منو به اون فروختن... کاشکی همچنین خانواده ای نداشتم هعیی... صبح شد و صدای الارم گوشیم اومد... اصلا حوصله ی کار کردن رو ندارم
خدمتکار: سلام خانوم جئون... ارباب پارک کارتون دارن ا. ت: اها (خمیازه) باشه اومدم
رفتم پیش خدمتکارا
ا. ت: یکم برای ارباب صبحانه ای چیزی ببرین... خدمتکار دو: اخه میگن گرسنه نیستن ا. ت: تو به چیزایی که میگه باور نکن... اصلا بده خودم ببرم خدمتکار سه: چشم الان الساعه حاضره ا. ت: افرین
صبحونه رو حاضر کردند... توی سینی گذاشتم... و بردم برای ارباب... صدای بلندی از توی اتاقش میومد
جیمین: اهای مگه نگفتم برین دنبال یو مین شی... شماها رو برای چی گذاشتم هاننن (عربده و عصبانی) ا. ت: سلام ارباب... صبحانه براتون اوردم جیمین: نمیخواد... نمیخورم (سرد) ا. ت: اما نمیشه.... جیمین:(سینی رو انداخت روی زمین) گفتم نمیخوام... بگو که بیان اینا رو جمع کنن (داد) ا. ت: چشم... دیگه با من کاری ندارین جیمین: ا. ت ا. ت: بفرمایین جیمین: امشب دوست دخترم میشی ا. ت: جان جیمین: همین که گفتم... لباسات روهم میگم خدمتکارا بیارن دم در اتاقت
رفتم بیرون از اتاق... ساعت 5 و نیم بود باید هفت اماده باشم... با عجله گی رفتم یک دوش ده مینی گرفتم... چه لباس خوشگلی ارباب خیلی سلیقش خوبه... لباسمو پوشیدم ارایشم کردم... و رفتم بیرون
ا. ت: ارباب هنوز مهمونا نیومدن
ویو جیمین: غرق این دختر شده بودم چقدر اخه ادم میتونه خوشمل باشه...
ا. ت: ارباب صدامو میشنوین جیمین: هاااا... اره اره خب بریم... راستی اسمم جیمینه اونجا بهم بگو موچی ا. ت: مگه شما خوراکی هستین جیمین: نه حالا تو اونجوری بگو ا. ت: اها بله ار... یعنی موچی
(مهمونی) مهمون 1: اوه جیمین مبارک باشه جیمین: مرسی مهمون 2: چه دوست دختری داری... بده به ما ببریمش خونمون جیمین: خفه شو اون بیبی گرلمه
ا. ت ویو: با این حرفی که زد انگار یکم قلبم لرزید... یهو دیدم جیمین منو بوسید
ا. ت: ارباب چیکار میکنین (اروم) جیمین: گفتم که تو دوست دخترمی و دوست دارم... ا. ت عشق حقیقیم میای به خوبی و خوشی باهم ازدواج کنیم ا. ت: بله که میام
(ا. ت و جیمین باهم ازدواج کردن و به پای هم پیر شدن)
پایان
سلام من جئون ا. ت هستم... دوساله برای ارباب پارک کار میکنم... چون خونواده ام برای پول منو به اون فروختن... کاشکی همچنین خانواده ای نداشتم هعیی... صبح شد و صدای الارم گوشیم اومد... اصلا حوصله ی کار کردن رو ندارم
خدمتکار: سلام خانوم جئون... ارباب پارک کارتون دارن ا. ت: اها (خمیازه) باشه اومدم
رفتم پیش خدمتکارا
ا. ت: یکم برای ارباب صبحانه ای چیزی ببرین... خدمتکار دو: اخه میگن گرسنه نیستن ا. ت: تو به چیزایی که میگه باور نکن... اصلا بده خودم ببرم خدمتکار سه: چشم الان الساعه حاضره ا. ت: افرین
صبحونه رو حاضر کردند... توی سینی گذاشتم... و بردم برای ارباب... صدای بلندی از توی اتاقش میومد
جیمین: اهای مگه نگفتم برین دنبال یو مین شی... شماها رو برای چی گذاشتم هاننن (عربده و عصبانی) ا. ت: سلام ارباب... صبحانه براتون اوردم جیمین: نمیخواد... نمیخورم (سرد) ا. ت: اما نمیشه.... جیمین:(سینی رو انداخت روی زمین) گفتم نمیخوام... بگو که بیان اینا رو جمع کنن (داد) ا. ت: چشم... دیگه با من کاری ندارین جیمین: ا. ت ا. ت: بفرمایین جیمین: امشب دوست دخترم میشی ا. ت: جان جیمین: همین که گفتم... لباسات روهم میگم خدمتکارا بیارن دم در اتاقت
رفتم بیرون از اتاق... ساعت 5 و نیم بود باید هفت اماده باشم... با عجله گی رفتم یک دوش ده مینی گرفتم... چه لباس خوشگلی ارباب خیلی سلیقش خوبه... لباسمو پوشیدم ارایشم کردم... و رفتم بیرون
ا. ت: ارباب هنوز مهمونا نیومدن
ویو جیمین: غرق این دختر شده بودم چقدر اخه ادم میتونه خوشمل باشه...
ا. ت: ارباب صدامو میشنوین جیمین: هاااا... اره اره خب بریم... راستی اسمم جیمینه اونجا بهم بگو موچی ا. ت: مگه شما خوراکی هستین جیمین: نه حالا تو اونجوری بگو ا. ت: اها بله ار... یعنی موچی
(مهمونی) مهمون 1: اوه جیمین مبارک باشه جیمین: مرسی مهمون 2: چه دوست دختری داری... بده به ما ببریمش خونمون جیمین: خفه شو اون بیبی گرلمه
ا. ت ویو: با این حرفی که زد انگار یکم قلبم لرزید... یهو دیدم جیمین منو بوسید
ا. ت: ارباب چیکار میکنین (اروم) جیمین: گفتم که تو دوست دخترمی و دوست دارم... ا. ت عشق حقیقیم میای به خوبی و خوشی باهم ازدواج کنیم ا. ت: بله که میام
(ا. ت و جیمین باهم ازدواج کردن و به پای هم پیر شدن)
پایان
۱۳.۹k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.