وقتی بهش گفتی....)پارت ۲
#سونگمین
#استری_کیدز
نفس عمیقی کشیدی و آروم سرت رو تکون دادی...
به اطراف نگاهی انداختی...
توی اون موقع از روز تعداد مشتری های توی اون کافه ی نسبتاً بزرگ...کم بود و تو به همراه مرد یک گوشه از کافه نشسته بودین و در این باره که....باید زود تر از سونگمین جدا بشی حرف میزدین.
عذاب وجدان اینکه چندین ماه مرتبا به سونگمین دروغ میگفتی داشت اذیتت میکرد...
حتی چند دقیقه پیش هم بهش گفته بودی تنها توی خونه ای بدون اینکه خبر داشته باشه الان چند ماهه که با یک مرد دیگه توی رابطه رفتی و...عشقت نسبتاً به سونگمین از بین رفته.
نفس عمیقی کشیدی و سرت رو پایین انداختی.
درسته که تمام حس عشقت رو نسبت بهش از دست داده بودی اما...چطور میخواستی تمام اون سه سال رابطه رو فراموش کنی...
تو واقعاً یک زمانی عاشقش بودی
÷ هی....نگران نباش باشه ؟
نگاهت رو به دوباره به مرد دوختی و لبخند کمرنگی زدی و آروم سرت رو تکون دادی
همینطور که همدیگه رو با لبخند نگاه میکردین و دست همو گرفته بودین...
صدای باز شدن در کافه..نظرت رو جلب کرد...
نگاهت رو از در گرفتی و به سونگمینی که حالا...با شوک جلوی در ایستاده بود و به شما دو تا نگاه میکرد...مواجه شدی
+ س.. سونگمین
مرد با شنیدن صدات ونگاه ترسیدت که به جای دیگه ای بود...
متعجب شد و نگاهت رو دنبال کرد و حالا اونم متوجه ی سونگمین شده بود.
با دیدن اینکه چطور توی چشمای هم نگاه میکردین و لبخند میزدین و اینکه چطور دستای هم رو گرفتن بودین...نگاهی که بهش قول داده بودی فقط برای سونگیمنه...حالا تو با یک نفر دیگه داشتی انجامش میدادی...
و از همه بدتر...تو بهش دروغ گفته بودی
اشک توی چشماش جمع شد و بدون گفتن حتی یک کلمه...از کافه خارج شد...
سریع از روی مبل چرمیی که مقابلش میز قرار داشت بلند شدی
و به سمت در خروجی کافه راه افتادی...
+ سونگمیننن
اسم سونگمین رو که با قدم های محکمی به سمت ماشینش حرکت میکرد...با صدای بلندی صدا زدی اما....فقط آروم آروم اشک میریخت و توجهی به اینکه داری بهش نزدیک میشی نمیکرد
+ سونگمین لطفاً صبر کننن
با هر قدمی که بر میداشت...دستاش رو بیشتر مشت میکرد و چشماش بخاطر اشک و عصبانیت قرمز شده بود...
+ سونگمین....وایستا... لطفاً
هر طور شده خودت رو بهش رسوندی و دستش رو گرفتی که متوقف شد و صورت درمونده و عصبی و چشمان پر از اشکش رو بهت داد
_ زود باش...بهم توضیح بده
_ خواهش میکنم بهم توضیح بده و بگو همش یک توهم بوده...بگووووو
#استری_کیدز
نفس عمیقی کشیدی و آروم سرت رو تکون دادی...
به اطراف نگاهی انداختی...
توی اون موقع از روز تعداد مشتری های توی اون کافه ی نسبتاً بزرگ...کم بود و تو به همراه مرد یک گوشه از کافه نشسته بودین و در این باره که....باید زود تر از سونگمین جدا بشی حرف میزدین.
عذاب وجدان اینکه چندین ماه مرتبا به سونگمین دروغ میگفتی داشت اذیتت میکرد...
حتی چند دقیقه پیش هم بهش گفته بودی تنها توی خونه ای بدون اینکه خبر داشته باشه الان چند ماهه که با یک مرد دیگه توی رابطه رفتی و...عشقت نسبتاً به سونگمین از بین رفته.
نفس عمیقی کشیدی و سرت رو پایین انداختی.
درسته که تمام حس عشقت رو نسبت بهش از دست داده بودی اما...چطور میخواستی تمام اون سه سال رابطه رو فراموش کنی...
تو واقعاً یک زمانی عاشقش بودی
÷ هی....نگران نباش باشه ؟
نگاهت رو به دوباره به مرد دوختی و لبخند کمرنگی زدی و آروم سرت رو تکون دادی
همینطور که همدیگه رو با لبخند نگاه میکردین و دست همو گرفته بودین...
صدای باز شدن در کافه..نظرت رو جلب کرد...
نگاهت رو از در گرفتی و به سونگمینی که حالا...با شوک جلوی در ایستاده بود و به شما دو تا نگاه میکرد...مواجه شدی
+ س.. سونگمین
مرد با شنیدن صدات ونگاه ترسیدت که به جای دیگه ای بود...
متعجب شد و نگاهت رو دنبال کرد و حالا اونم متوجه ی سونگمین شده بود.
با دیدن اینکه چطور توی چشمای هم نگاه میکردین و لبخند میزدین و اینکه چطور دستای هم رو گرفتن بودین...نگاهی که بهش قول داده بودی فقط برای سونگیمنه...حالا تو با یک نفر دیگه داشتی انجامش میدادی...
و از همه بدتر...تو بهش دروغ گفته بودی
اشک توی چشماش جمع شد و بدون گفتن حتی یک کلمه...از کافه خارج شد...
سریع از روی مبل چرمیی که مقابلش میز قرار داشت بلند شدی
و به سمت در خروجی کافه راه افتادی...
+ سونگمیننن
اسم سونگمین رو که با قدم های محکمی به سمت ماشینش حرکت میکرد...با صدای بلندی صدا زدی اما....فقط آروم آروم اشک میریخت و توجهی به اینکه داری بهش نزدیک میشی نمیکرد
+ سونگمین لطفاً صبر کننن
با هر قدمی که بر میداشت...دستاش رو بیشتر مشت میکرد و چشماش بخاطر اشک و عصبانیت قرمز شده بود...
+ سونگمین....وایستا... لطفاً
هر طور شده خودت رو بهش رسوندی و دستش رو گرفتی که متوقف شد و صورت درمونده و عصبی و چشمان پر از اشکش رو بهت داد
_ زود باش...بهم توضیح بده
_ خواهش میکنم بهم توضیح بده و بگو همش یک توهم بوده...بگووووو
۴۳.۲k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.