my dear patient part 3
ا/ت ویو:
+میشه...میشه بزاری برم پیش داداشم؟...خواهش میکنم...
_باشه...باشه مشکلی نیست...
میخوای برسونمت؟
+نه...نه میخوام راه برم...
_باشه..
راه افتادمو به سمت خونه هوپی رفتم
اینقدر گریه کرده بودم که کل چشام قرمز شده بودو زیرشون پف کرده بود...
چرا این اتفاقا باید برای من بیفته؟؟
مگه چه اشتباهی کردم؟
مگه چیکار کردم که لایق همچین چیزی باشم؟؟...
زنگ در خونه هوپو زدم...باید باهاش حرف میزدم ...باید بهش میگفتم...داشتم دیوونه میشدم...
(علامت هوپ÷)
÷سانشاینممممم
بالاخره اومدییی
دلم خیلی برات...*قیافه ا/ت رو دید
ا/ت؟؟ا/ت عزیزم چیزی شده؟؟
*پریدم بغلم
گریه کردم فقططط گریه کردم ساعت ها گریه کردم تا اروم شدم
÷سانشاینم..حالا بهم میگی چی باعث شده اینطوری گریه کنی؟؟
+*سرمو تکون دادم
بهت میگم...و..ولی قول بده خیلی ناراحت نشی...
÷ا/ت داری نگرانم میکنی چی شده کیوتی؟
وایسا...دقت که کردم از دست راستت داری استفاده میکنی...تو مگه دست چپ نبودی؟دستت چیزیش شده؟
+هوپی...من...من مریضم...
÷چه مریضی ای؟؟
+مریضی خاله رو دارم...
÷چی...چی؟؟چی داری میگی شوخی میکنی دیگه نه؟؟
+ن..نه هوپی...شوخی نیست...
÷پاشوو...پاشو باید بریم دکتر من باور نمیکنم...زود باشش چرا نشستییی
+چی میخوای بشنوی هوپی؟
میخوای اینارو از زبون اون بشنوی؟
احتیاجی نیست ...بیا جواب ازمایش
÷*همرو خوند و با چشمای خیس به سمت ا/ت نگاه کرد
ا/ت این یه شوخیه مسخرس؟؟
این اتفاق برای تو نیوفتاده نه؟؟
دستت...دستتو واقعا نمیتونی تکون بدی؟؟
+اره نمیتونم...تا دیروز میتونستم...ولی امروز بعد خدمت کردن به کوک...دیگه نشد...
÷خدمت کردن؟؟
اون...اون باعثش شده ؟؟؟
من اون عوضی رووو
+اروم باش هوپی...
اون فقط میخواد از پیشش نرم...
÷پس براش ماجرا رو بگو!
بزار بدونه!
+نه هوپی...
نمیخوام بفهمه...
میخوام...بگم که دوباره باهم باشیم...تا از این مدتی که مونده استفاده کنم...تا بهم خوشبگذره...
÷به اون فکر کن ا/ت...کوک نابود میشه...
+نمیدونم هوپی...دیگه نمیدونم چیکار کنم...(لبخند تلخ)سرعتش خیلی بالا رفته...اون یکی دستمم...ضعیف شده...
÷ا/ت بیخیال...تروخدا اینکارو با من نکن...تو که خوب میدونی اگه تو نباشی نابود میشم...
+هوپی...اتفاقه ...می افته...عیبی نداره...
*بغلش کرد و هر دوشونو گریه کردن
بعد از مدتی دوباره به سمت عمارت کوک راه افتاد
تا بهش دو تا چیزو بگه...
یک...اینکه حاملس....توی اون دوماه که از هم جدا شده بودن حامله بوده...از دکترا پرسیده بوده که ارث این بیماری بهش میرسه یا نه...ارث بهش میرسید...ولی اون حق نداشت حق زندگی رو از بچش بگیره...
پس ...هیچ کاری نکرد و تصمیم گرفت به دنیا بیارتش..
دو راجب بیماریش برای کوک بگه...
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
+میشه...میشه بزاری برم پیش داداشم؟...خواهش میکنم...
_باشه...باشه مشکلی نیست...
میخوای برسونمت؟
+نه...نه میخوام راه برم...
_باشه..
راه افتادمو به سمت خونه هوپی رفتم
اینقدر گریه کرده بودم که کل چشام قرمز شده بودو زیرشون پف کرده بود...
چرا این اتفاقا باید برای من بیفته؟؟
مگه چه اشتباهی کردم؟
مگه چیکار کردم که لایق همچین چیزی باشم؟؟...
زنگ در خونه هوپو زدم...باید باهاش حرف میزدم ...باید بهش میگفتم...داشتم دیوونه میشدم...
(علامت هوپ÷)
÷سانشاینممممم
بالاخره اومدییی
دلم خیلی برات...*قیافه ا/ت رو دید
ا/ت؟؟ا/ت عزیزم چیزی شده؟؟
*پریدم بغلم
گریه کردم فقططط گریه کردم ساعت ها گریه کردم تا اروم شدم
÷سانشاینم..حالا بهم میگی چی باعث شده اینطوری گریه کنی؟؟
+*سرمو تکون دادم
بهت میگم...و..ولی قول بده خیلی ناراحت نشی...
÷ا/ت داری نگرانم میکنی چی شده کیوتی؟
وایسا...دقت که کردم از دست راستت داری استفاده میکنی...تو مگه دست چپ نبودی؟دستت چیزیش شده؟
+هوپی...من...من مریضم...
÷چه مریضی ای؟؟
+مریضی خاله رو دارم...
÷چی...چی؟؟چی داری میگی شوخی میکنی دیگه نه؟؟
+ن..نه هوپی...شوخی نیست...
÷پاشوو...پاشو باید بریم دکتر من باور نمیکنم...زود باشش چرا نشستییی
+چی میخوای بشنوی هوپی؟
میخوای اینارو از زبون اون بشنوی؟
احتیاجی نیست ...بیا جواب ازمایش
÷*همرو خوند و با چشمای خیس به سمت ا/ت نگاه کرد
ا/ت این یه شوخیه مسخرس؟؟
این اتفاق برای تو نیوفتاده نه؟؟
دستت...دستتو واقعا نمیتونی تکون بدی؟؟
+اره نمیتونم...تا دیروز میتونستم...ولی امروز بعد خدمت کردن به کوک...دیگه نشد...
÷خدمت کردن؟؟
اون...اون باعثش شده ؟؟؟
من اون عوضی رووو
+اروم باش هوپی...
اون فقط میخواد از پیشش نرم...
÷پس براش ماجرا رو بگو!
بزار بدونه!
+نه هوپی...
نمیخوام بفهمه...
میخوام...بگم که دوباره باهم باشیم...تا از این مدتی که مونده استفاده کنم...تا بهم خوشبگذره...
÷به اون فکر کن ا/ت...کوک نابود میشه...
+نمیدونم هوپی...دیگه نمیدونم چیکار کنم...(لبخند تلخ)سرعتش خیلی بالا رفته...اون یکی دستمم...ضعیف شده...
÷ا/ت بیخیال...تروخدا اینکارو با من نکن...تو که خوب میدونی اگه تو نباشی نابود میشم...
+هوپی...اتفاقه ...می افته...عیبی نداره...
*بغلش کرد و هر دوشونو گریه کردن
بعد از مدتی دوباره به سمت عمارت کوک راه افتاد
تا بهش دو تا چیزو بگه...
یک...اینکه حاملس....توی اون دوماه که از هم جدا شده بودن حامله بوده...از دکترا پرسیده بوده که ارث این بیماری بهش میرسه یا نه...ارث بهش میرسید...ولی اون حق نداشت حق زندگی رو از بچش بگیره...
پس ...هیچ کاری نکرد و تصمیم گرفت به دنیا بیارتش..
دو راجب بیماریش برای کوک بگه...
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جونگکوک
۶.۲k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.