سناریو توکیو ریونجرز از باجی [پارت ۱۰]
سناریو توکیو ریونجرز از باجی [پارت ۱۰]
پارت آخر
*سپس*
خب میرین سراغ کادو ها
سنجو برات یه دستبند گرفته بود
اِما برات یه گوشواره پروانه ای گرفته بود
مایکی برات یه بالشت شبیه دورایاکی خریده بود
میتسویا یه لباس که خودش دوخته بودو بهت داد
دراکن برات یه گل سر گرفته بود
چیفویو برات یه دکوری خیلی کیوتتتتت گرفته بود
ولی باجی برات چیزی نگرفته بود ولی کسی به روش نیورد
بعد از خوردن کیک و مخلفات دیگر رفتین همه باهم کارت بازی کردین
*سپس تر*
همه رفتن خونه شون ولی....
باجی :من یکم دیگه میمونم بعد میرم
ا/ت: مشکلی نیست هرچقد خواستی میتونی بمونی☺️(با لبخندی بسیار گشاد اینو گفتی)
یه لحظه رفتی تو اتاقت که موهاتو مرتب کنی
باجی هم داشت پشت سرت میومد ولی تو متوجهش نشده بودی
موهاتو درس کردی خواستی از اتاق بری بیرون که باجیو دیدی
ا/ت: بـ باجی...تو اینجا بودی؟
باجی : آره ، راستی اتاق قشنگیه
ا/ت: ممنون -
باجی: من برای تولدت بهت کادو ندادم..............الان.... میخوام کادوتو بدم........ولی.......کادوت چیزه خاصیه...........الان هم همرامه
ا/ت: ولی الان چیزی دستت نیست و نه لباست نه شلوارت جیب نداره...... پس کجاس؟.........(در این لحظه باجی لبخندی خاص میزند).......نکنه تو..........منظورت..........چیییییییییی؟
اومد نزدیکت کمرتو گرفت و
باجی: آره منظورم دقیقا همینه
ا/ت: و ولی.....تو.....چیزه.....آخه.....
باجی: حرف نزن ، تولد بدون کادو نمیشه که
......... شروع هنتای...........
به آرومی لباستو در آورد
(باجی بر خلاف اخلاق سگیش با کسی که دوسش داره مهربون رفتار میکنه)
و پس از اینکه باجیو لخـ*ت کردی
باهم رفتین رو تخت و نماز خوندین و دعا کردین
بعد که نمازتون تموم شد
رفتی حموم و...
رفتی پیش باجی که رو مبل نشسته بود و منتظر بود تا تو بیای
باجی: برات مشکلی که پیش نیومد نه؟
ا/ت: نه چیزیم نیست خوبم
ا/ت: ولی چرا اینکارو با من کردی؟
باجی: میخواستم یه چیزه متفاهم باشه که هیچ وقت فراموشش نکنی.
ا/ت: منظورت متفاوته؟
باجی : آره همون
ا/ت: هیچوقت فراموشش نمی کنم ، ممنون از کادوی متفاهمت ( میخواس ادای باجیو در بیاره که گفت متفاهم)
باجی:🗿
ا/ت:😄
باجی: انقد بهم نخند پدرگوربهههههه
ا/ت: (در حال جررر خوردن از خنده)باشه باشه
باجی هم خندش گرف
بعد باجی رفت خونش و تو نیز با رضایت از کادوی متفاهمت( ادمین همچنان روی این کلمه قفلی است) گرفتی کپیدی
▪️The end ▪️
خب بنظرم سناریو رو اینجا تموم کنیم و با تشکر از کسایی که تا الان هم از این سناریو و هم در کل از پیجم حمایت میکردن✨💫 ✨
پارت آخر
*سپس*
خب میرین سراغ کادو ها
سنجو برات یه دستبند گرفته بود
اِما برات یه گوشواره پروانه ای گرفته بود
مایکی برات یه بالشت شبیه دورایاکی خریده بود
میتسویا یه لباس که خودش دوخته بودو بهت داد
دراکن برات یه گل سر گرفته بود
چیفویو برات یه دکوری خیلی کیوتتتتت گرفته بود
ولی باجی برات چیزی نگرفته بود ولی کسی به روش نیورد
بعد از خوردن کیک و مخلفات دیگر رفتین همه باهم کارت بازی کردین
*سپس تر*
همه رفتن خونه شون ولی....
باجی :من یکم دیگه میمونم بعد میرم
ا/ت: مشکلی نیست هرچقد خواستی میتونی بمونی☺️(با لبخندی بسیار گشاد اینو گفتی)
یه لحظه رفتی تو اتاقت که موهاتو مرتب کنی
باجی هم داشت پشت سرت میومد ولی تو متوجهش نشده بودی
موهاتو درس کردی خواستی از اتاق بری بیرون که باجیو دیدی
ا/ت: بـ باجی...تو اینجا بودی؟
باجی : آره ، راستی اتاق قشنگیه
ا/ت: ممنون -
باجی: من برای تولدت بهت کادو ندادم..............الان.... میخوام کادوتو بدم........ولی.......کادوت چیزه خاصیه...........الان هم همرامه
ا/ت: ولی الان چیزی دستت نیست و نه لباست نه شلوارت جیب نداره...... پس کجاس؟.........(در این لحظه باجی لبخندی خاص میزند).......نکنه تو..........منظورت..........چیییییییییی؟
اومد نزدیکت کمرتو گرفت و
باجی: آره منظورم دقیقا همینه
ا/ت: و ولی.....تو.....چیزه.....آخه.....
باجی: حرف نزن ، تولد بدون کادو نمیشه که
......... شروع هنتای...........
به آرومی لباستو در آورد
(باجی بر خلاف اخلاق سگیش با کسی که دوسش داره مهربون رفتار میکنه)
و پس از اینکه باجیو لخـ*ت کردی
باهم رفتین رو تخت و نماز خوندین و دعا کردین
بعد که نمازتون تموم شد
رفتی حموم و...
رفتی پیش باجی که رو مبل نشسته بود و منتظر بود تا تو بیای
باجی: برات مشکلی که پیش نیومد نه؟
ا/ت: نه چیزیم نیست خوبم
ا/ت: ولی چرا اینکارو با من کردی؟
باجی: میخواستم یه چیزه متفاهم باشه که هیچ وقت فراموشش نکنی.
ا/ت: منظورت متفاوته؟
باجی : آره همون
ا/ت: هیچوقت فراموشش نمی کنم ، ممنون از کادوی متفاهمت ( میخواس ادای باجیو در بیاره که گفت متفاهم)
باجی:🗿
ا/ت:😄
باجی: انقد بهم نخند پدرگوربهههههه
ا/ت: (در حال جررر خوردن از خنده)باشه باشه
باجی هم خندش گرف
بعد باجی رفت خونش و تو نیز با رضایت از کادوی متفاهمت( ادمین همچنان روی این کلمه قفلی است) گرفتی کپیدی
▪️The end ▪️
خب بنظرم سناریو رو اینجا تموم کنیم و با تشکر از کسایی که تا الان هم از این سناریو و هم در کل از پیجم حمایت میکردن✨💫 ✨
۲.۳k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.