قصر یا دریا پارت ۱
قصر یا دریا پارت ۱
داستان از زبان روژ
اه لعنتی چرا کاپیتان شدو منو واسه جاسوسی فرستاد آخه چرا منه بی نوا
(روژ الان توی یه کشتی دوزد دریایی هست البته خودشم دزد دریایه ومده برای جاسوسی )توی همین فکرا بودم که کاپیتان این کشتی خراب شده گفت :رسیدیم بریم برای قارت بقیه افراد تا اینو شنیدن داد زدن "من توی زهنم خفه شین دیگه "بعد از چند لحظه کشتی وایسا و افراد ارشه مثل مورو ملخ ریختن بیرون وبه جون روستاییا افتادن حتا به یه عروسکم رحم نمی کردن همه را بر می داشتن ومی بردن توی کشتی
به افرادی که مقاومت نمی کردن هم آسیب می رسوندن چه برسه به بقیه
اوضاع همین جوری بود که یه نفر داد زد ؟؟؟:دارین چه غلطی می کنین
همه برگشتیم به سمت اون فرد
یه جوجه تیغی آبی بود تیغاش مثل الماس می درخشید درسته لباساش خوب نبودن ولی چهره قشنگی داشت
یکی از افراد گفت به چه جورعتی این حرفو زدی وبهش حمله کرد وقتی رسید اون جا یه مشت محکم نوش جان کرد
باید بگم انتظارشو داشتم اگه کسی نتونه بجنگه چرا باید این حرفو بزنه آخه بعدم همه ریختن روش (نیم ساعت بعد)
یا خدا این نیم ساعت تاقت آورد ولی بازم دست گیر شد همه خسته بودن
کاپیتان:دیگه بسه برمی گردیم این جوجه تیغی یه قنیمت بزرگه وبعد چند نفر کشون کشون بردنش بعدشم همه افراد سوار کشتی شدن
کاپیتان:حرکت می کنیم
(دوساعت بعد داخل کشتی)
داستان از زبان سونیک
لعنتی داشتم از مسابقه بر می گشتم قبول شده بودما( اگه مقدمه را خوده باشین جریان مسابقه را می دانین)
داشتم خودم و اونا رو لعنت می کردم که
یکی از افرا کشتی که به نظر می آمد ماونه اومد وگفت :هی خارپشت بهتر خودتو آماده کنی قرار کلی ازت پول در بیاریم حیف که دهنم بستست مگر نه جوابش را می دادم ....
(خوب اینم پارت اول توی پارت بعد شدو قراره کلی قوقا به راه بندازه راستی نظر بدین خدا حافظ)
داستان از زبان روژ
اه لعنتی چرا کاپیتان شدو منو واسه جاسوسی فرستاد آخه چرا منه بی نوا
(روژ الان توی یه کشتی دوزد دریایی هست البته خودشم دزد دریایه ومده برای جاسوسی )توی همین فکرا بودم که کاپیتان این کشتی خراب شده گفت :رسیدیم بریم برای قارت بقیه افراد تا اینو شنیدن داد زدن "من توی زهنم خفه شین دیگه "بعد از چند لحظه کشتی وایسا و افراد ارشه مثل مورو ملخ ریختن بیرون وبه جون روستاییا افتادن حتا به یه عروسکم رحم نمی کردن همه را بر می داشتن ومی بردن توی کشتی
به افرادی که مقاومت نمی کردن هم آسیب می رسوندن چه برسه به بقیه
اوضاع همین جوری بود که یه نفر داد زد ؟؟؟:دارین چه غلطی می کنین
همه برگشتیم به سمت اون فرد
یه جوجه تیغی آبی بود تیغاش مثل الماس می درخشید درسته لباساش خوب نبودن ولی چهره قشنگی داشت
یکی از افراد گفت به چه جورعتی این حرفو زدی وبهش حمله کرد وقتی رسید اون جا یه مشت محکم نوش جان کرد
باید بگم انتظارشو داشتم اگه کسی نتونه بجنگه چرا باید این حرفو بزنه آخه بعدم همه ریختن روش (نیم ساعت بعد)
یا خدا این نیم ساعت تاقت آورد ولی بازم دست گیر شد همه خسته بودن
کاپیتان:دیگه بسه برمی گردیم این جوجه تیغی یه قنیمت بزرگه وبعد چند نفر کشون کشون بردنش بعدشم همه افراد سوار کشتی شدن
کاپیتان:حرکت می کنیم
(دوساعت بعد داخل کشتی)
داستان از زبان سونیک
لعنتی داشتم از مسابقه بر می گشتم قبول شده بودما( اگه مقدمه را خوده باشین جریان مسابقه را می دانین)
داشتم خودم و اونا رو لعنت می کردم که
یکی از افرا کشتی که به نظر می آمد ماونه اومد وگفت :هی خارپشت بهتر خودتو آماده کنی قرار کلی ازت پول در بیاریم حیف که دهنم بستست مگر نه جوابش را می دادم ....
(خوب اینم پارت اول توی پارت بعد شدو قراره کلی قوقا به راه بندازه راستی نظر بدین خدا حافظ)
۱.۲k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.