رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
♡ فصل اول ♡
ادامه پارت ¤ ³⁸ ¤
________________________________________
بغض کرده به حرفاش که هرکدومشون عذاب آور بود گوش میدادم
که یهو دستشو برد بالا که بهم سیلی بزنه ولی دستش رو یکی گرفت
به صاحب دست نگاه کردم دیدم این یوپه
این یوپ : چطور جرعت میکنی روش دست بلند کنی ؟؟ اخراج
هاری : اما اون اول شروع کرد
این یوپ : ببند اون دهن کثیفتو از اولش اینجا بودم ، جلو من اینجوری بلبل زبونی نمیکردی
همین که گفتم اخراج برو گمشو از عمارتم بیرون همین الان
هاری : واقعا میخوای به خاطر این دختره از عمارت بندازیم بیرون ؟؟
این یوپ : خیلی ح ف میزنی گمشو بیرون
با بغض بهش خیره شدم بدون هیچ توجهی برگشت تو اتاقش
دلم خیلی براش تنگ شد یه لحظه ، اصن طاقت ندارم اینجوری ببینمش که باهام بد رفتار کنه
________________________________
مث این که آماندا قصد نداره خوشحال باشه :)
♡ فصل اول ♡
ادامه پارت ¤ ³⁸ ¤
________________________________________
بغض کرده به حرفاش که هرکدومشون عذاب آور بود گوش میدادم
که یهو دستشو برد بالا که بهم سیلی بزنه ولی دستش رو یکی گرفت
به صاحب دست نگاه کردم دیدم این یوپه
این یوپ : چطور جرعت میکنی روش دست بلند کنی ؟؟ اخراج
هاری : اما اون اول شروع کرد
این یوپ : ببند اون دهن کثیفتو از اولش اینجا بودم ، جلو من اینجوری بلبل زبونی نمیکردی
همین که گفتم اخراج برو گمشو از عمارتم بیرون همین الان
هاری : واقعا میخوای به خاطر این دختره از عمارت بندازیم بیرون ؟؟
این یوپ : خیلی ح ف میزنی گمشو بیرون
با بغض بهش خیره شدم بدون هیچ توجهی برگشت تو اتاقش
دلم خیلی براش تنگ شد یه لحظه ، اصن طاقت ندارم اینجوری ببینمش که باهام بد رفتار کنه
________________________________
مث این که آماندا قصد نداره خوشحال باشه :)
۲.۸k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.