رمان: 𝚋𝚛𝚒𝚐𝚑𝚝 𝚏𝚞𝚝𝚞𝚛𝚎🦋🪐( آینده ی روشن)
رمان: 𝚋𝚛𝚒𝚐𝚑𝚝 𝚏𝚞𝚝𝚞𝚛𝚎🦋🪐( آینده ی روشن)
پارت5
از دید ات:
اون پسره داشت نگام میکرد چرا داشت نگام میکرد؟! چرا اینق سریع رف تو اسانسور؟( اینارو تو ذهنش میگف )همینطوری تو فکر بودم ک یونا گف بیا بریم جواب رو بگیریم کلی استرس داشتم نمیدونستم چیکا کنم مث بچه ها دست یونا رو گرفتم و ب سمت سالن رفتیم
مصاحبه گر:خب کارتون خیلی خوب بود و قبول شدین
ات:جیخخخخخخخخخخخهخخخخخخخخ
یونا:ععررررر ات قبول شدیییییییی
ات:ععررررررر باورم نمیشههههه خب از کی میتونم شروع ب کار کنم؟ ( با هیجان و ذوق)
مصاحبه گر:از فردا
ات و یونا:ممنون
ات:یوناااا خعلی خوشحالمممممم
یونا:واییییی منممممم
ات و یونا ازهم خدافزی کردن
یونا رف سر کارش و ات داشت ب سمت در بیرونی میرفت
ویو ات
داشتم میرفتم ک ی پسره جلو روم سبز شد
پسره:هاییییی عام فک کنم کارمند جدید اینجایی مگ نه؟! تو کدوم بخشی؟
ات:عامم صلام بله کارمند جدیدم بخش عکاسی
پسره: خوشبختم پس همکار جدیدمون هستی منم داخل بخش عکاسیم
ات:عاها همچنین
پسره:خب میتونم شماره تون رو داشته باشم؟! عام البته اگ ناراحت نمیشین و فقط برای کار
ات:عامممم نه بفرمایید(........... )شمارشه مثلا
پسره:و اسمتون؟!من جونگ مینگ هستم
ات:خشبختم منم ات( باهم دست دادن)
جونگ مینگ:خب میخواید برین؟!
ات:عام بله
جونگ مینگ: عام خب بفرمایید
ات:ممنون و خدافز
جونگ مینگ:خدافز
( اون دختره خعلی جذاب و سک*سیه برا خودم میکنمش( تو ذهنش)
ات تاکسی گرفت و رفت خونه در رو باز کرد و رفت داخل مینسو با عجله اومد پیش ات
مینسو:اتتتتت چی شدددد؟!
ات:خب قبول نشدم 😔😂
مینسو:اشکالی نداره اما میکشمت عوضیییییی حالا چیکا کنیممممم
ات:اوه اوه باش قبول شدم واقعن نمیدونستم همچین خواهری دارم....
مینسو:واقعنی قبول شدیییییییی؟ ببخشید یکم عصبانی شدم چون از قیافت معلوم بود دروغ میگی( باخنده)
ات:واقعا که( با پوزخند)
مینسو:من برم سجو هارو بیارم ک جشن بگیریمممم ب یونا هم خبر میدم
ات:باش منم غذا سفارش میدم
مینسو:آخ جوننننننن
20 مین بعد( همه وسایل پذیرایی و جشن اماده شده بود و یونا هم اومده بود)
ات:خببببببع سریالمم گذاشتم بخوریمممممم
مینسو:ب سلامتی آجی جونم
یونا: ب سلامتیییییی
( باهم نوشیدند)
خب جشن هم گرفتن خودتون ی چیزی تصور کنین
پایان پارت 5
( امیدوارم خوشتون اومده باشه🙃🥺)
پارت5
از دید ات:
اون پسره داشت نگام میکرد چرا داشت نگام میکرد؟! چرا اینق سریع رف تو اسانسور؟( اینارو تو ذهنش میگف )همینطوری تو فکر بودم ک یونا گف بیا بریم جواب رو بگیریم کلی استرس داشتم نمیدونستم چیکا کنم مث بچه ها دست یونا رو گرفتم و ب سمت سالن رفتیم
مصاحبه گر:خب کارتون خیلی خوب بود و قبول شدین
ات:جیخخخخخخخخخخخهخخخخخخخخ
یونا:ععررررر ات قبول شدیییییییی
ات:ععررررررر باورم نمیشههههه خب از کی میتونم شروع ب کار کنم؟ ( با هیجان و ذوق)
مصاحبه گر:از فردا
ات و یونا:ممنون
ات:یوناااا خعلی خوشحالمممممم
یونا:واییییی منممممم
ات و یونا ازهم خدافزی کردن
یونا رف سر کارش و ات داشت ب سمت در بیرونی میرفت
ویو ات
داشتم میرفتم ک ی پسره جلو روم سبز شد
پسره:هاییییی عام فک کنم کارمند جدید اینجایی مگ نه؟! تو کدوم بخشی؟
ات:عامم صلام بله کارمند جدیدم بخش عکاسی
پسره: خوشبختم پس همکار جدیدمون هستی منم داخل بخش عکاسیم
ات:عاها همچنین
پسره:خب میتونم شماره تون رو داشته باشم؟! عام البته اگ ناراحت نمیشین و فقط برای کار
ات:عامممم نه بفرمایید(........... )شمارشه مثلا
پسره:و اسمتون؟!من جونگ مینگ هستم
ات:خشبختم منم ات( باهم دست دادن)
جونگ مینگ:خب میخواید برین؟!
ات:عام بله
جونگ مینگ: عام خب بفرمایید
ات:ممنون و خدافز
جونگ مینگ:خدافز
( اون دختره خعلی جذاب و سک*سیه برا خودم میکنمش( تو ذهنش)
ات تاکسی گرفت و رفت خونه در رو باز کرد و رفت داخل مینسو با عجله اومد پیش ات
مینسو:اتتتتت چی شدددد؟!
ات:خب قبول نشدم 😔😂
مینسو:اشکالی نداره اما میکشمت عوضیییییی حالا چیکا کنیممممم
ات:اوه اوه باش قبول شدم واقعن نمیدونستم همچین خواهری دارم....
مینسو:واقعنی قبول شدیییییییی؟ ببخشید یکم عصبانی شدم چون از قیافت معلوم بود دروغ میگی( باخنده)
ات:واقعا که( با پوزخند)
مینسو:من برم سجو هارو بیارم ک جشن بگیریمممم ب یونا هم خبر میدم
ات:باش منم غذا سفارش میدم
مینسو:آخ جوننننننن
20 مین بعد( همه وسایل پذیرایی و جشن اماده شده بود و یونا هم اومده بود)
ات:خببببببع سریالمم گذاشتم بخوریمممممم
مینسو:ب سلامتی آجی جونم
یونا: ب سلامتیییییی
( باهم نوشیدند)
خب جشن هم گرفتن خودتون ی چیزی تصور کنین
پایان پارت 5
( امیدوارم خوشتون اومده باشه🙃🥺)
۲.۹k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.