ازدواج اجباری
#part5
خیلی خسته بودم داشتم زیپ لباسمو باز میکردی که دیدم تهیونگ لباساشو عوض و بدون در زدن امد داخل اتاق
ا.ت: هوی کجا سر تو انداختی پایین میای تو برو بیرون
تهیونگ: لازم نکرده که تو به من بگی چی کار کنم چی کار نکنم
رفت روی تخت دراز کشید و چشماشو بس چند دیقه همین جوری داشتم نگاش میکردم دیدم که اصلا به خودش تکونی هم نداده
یه لباس راحتی برداشتم و رفتم تو حموم عوض کردم و امدم بیرون
*ویو تهیونگ
روی تخت دراز کشیده بودم که دیدم ا.ت رفت تو حموم فکر کردم میخاد حموم کنه اما زود امد بیرون و از اتاق رفت بیرون
ویو ا.ت
لباسامو با هزار بدبختی عوض کردم و از حموم امدم بیرون که دیدم تهیونگ هنوز روی تخته
از اتاق امدم بیرون خیلی کنجکاو بودم کل خونرو ببینم داشتم تو راه رو قدم میزدم که چشمم خورد یه یه در قهوی رنگ که با بقیه درا فرق میکرد.
تا خاستم درو باز کنم که یکی محکم دستمو کشید خیلی دردم گرفت و جیغ زدم که دیدم تهیونگه.
ا.ت: چیکار میکنی دیونه دستم شکست
تهیونگ: کی بهت اجازه داد که بیای طرف این در(خیلی جدی و کمی داد)
ا.ت: مگه واسه امدن به اینجا هم باید از تو یکی اجازه بگیرم
تهیونگ: پس چی تو حتا میری دستشویم باید از من اجازه بگیری
ا.ت: نه بابا اون وقت جنابالی کی باشی که بخای به من دستور بدی
تهیونگ: مثل اینکه خیلی دوست داری بدونی من کیم؟(تهدید آمیز)
با این حرفش یه خورده ترسیدم ولی به رو خودم نیاوردم
ا.ت: خب بابا حالا چرا اعصبی میشی مگه چی گفتم بعدشم این دست منو ول کن که داره میشکنه
تهیونگ: ول نمیکنم میخای چی کار کنی
ا.ت: ولکن
تهیونگ: نمیکنم
ا.ت: ولنمیکنی
تهیونگ: اگه ول نکنم چی کار میکنی
ا.ت: از بابا شدن محرومت میکنم(نیشخند)
تهیونگ: چی...
حرفم نصفه موند که ا.ت با زانوش محکم زد تو د.یگم دستشو ول کردم و افتادم رو زمین که ا.ت فرار کرد منم داشتم مشتمو فوت میگردم.
تهیونگ: ا.ت دعوا کن نگیرمت(الفاتحه😂)
ا.ت: اگه میتونی بیا بگیر
سری رفتم تو همون اتاق و درو قفل کردم که نتونه بیاد
روی تخت دراز کشیده بودم و چشام داشت بسته میشود که یه دفه دستگیره در اتاق به تو وحشی یانه کشیده شود از جام پریدم.
تهیونگ: ا.ت بازبون خوش این درو وا میکنی
ا.ت: اگه نکنم
تهیونگ: درو میشکنم
ا.ت: اگه میتونی بشکون
مثل وحشی یا داشت درو میکوبید و دستگیره درو بالا و پایین میکرد.....
(خماریی لامصب بد چیزیه😂)
خیلی خسته بودم داشتم زیپ لباسمو باز میکردی که دیدم تهیونگ لباساشو عوض و بدون در زدن امد داخل اتاق
ا.ت: هوی کجا سر تو انداختی پایین میای تو برو بیرون
تهیونگ: لازم نکرده که تو به من بگی چی کار کنم چی کار نکنم
رفت روی تخت دراز کشید و چشماشو بس چند دیقه همین جوری داشتم نگاش میکردم دیدم که اصلا به خودش تکونی هم نداده
یه لباس راحتی برداشتم و رفتم تو حموم عوض کردم و امدم بیرون
*ویو تهیونگ
روی تخت دراز کشیده بودم که دیدم ا.ت رفت تو حموم فکر کردم میخاد حموم کنه اما زود امد بیرون و از اتاق رفت بیرون
ویو ا.ت
لباسامو با هزار بدبختی عوض کردم و از حموم امدم بیرون که دیدم تهیونگ هنوز روی تخته
از اتاق امدم بیرون خیلی کنجکاو بودم کل خونرو ببینم داشتم تو راه رو قدم میزدم که چشمم خورد یه یه در قهوی رنگ که با بقیه درا فرق میکرد.
تا خاستم درو باز کنم که یکی محکم دستمو کشید خیلی دردم گرفت و جیغ زدم که دیدم تهیونگه.
ا.ت: چیکار میکنی دیونه دستم شکست
تهیونگ: کی بهت اجازه داد که بیای طرف این در(خیلی جدی و کمی داد)
ا.ت: مگه واسه امدن به اینجا هم باید از تو یکی اجازه بگیرم
تهیونگ: پس چی تو حتا میری دستشویم باید از من اجازه بگیری
ا.ت: نه بابا اون وقت جنابالی کی باشی که بخای به من دستور بدی
تهیونگ: مثل اینکه خیلی دوست داری بدونی من کیم؟(تهدید آمیز)
با این حرفش یه خورده ترسیدم ولی به رو خودم نیاوردم
ا.ت: خب بابا حالا چرا اعصبی میشی مگه چی گفتم بعدشم این دست منو ول کن که داره میشکنه
تهیونگ: ول نمیکنم میخای چی کار کنی
ا.ت: ولکن
تهیونگ: نمیکنم
ا.ت: ولنمیکنی
تهیونگ: اگه ول نکنم چی کار میکنی
ا.ت: از بابا شدن محرومت میکنم(نیشخند)
تهیونگ: چی...
حرفم نصفه موند که ا.ت با زانوش محکم زد تو د.یگم دستشو ول کردم و افتادم رو زمین که ا.ت فرار کرد منم داشتم مشتمو فوت میگردم.
تهیونگ: ا.ت دعوا کن نگیرمت(الفاتحه😂)
ا.ت: اگه میتونی بیا بگیر
سری رفتم تو همون اتاق و درو قفل کردم که نتونه بیاد
روی تخت دراز کشیده بودم و چشام داشت بسته میشود که یه دفه دستگیره در اتاق به تو وحشی یانه کشیده شود از جام پریدم.
تهیونگ: ا.ت بازبون خوش این درو وا میکنی
ا.ت: اگه نکنم
تهیونگ: درو میشکنم
ا.ت: اگه میتونی بشکون
مثل وحشی یا داشت درو میکوبید و دستگیره درو بالا و پایین میکرد.....
(خماریی لامصب بد چیزیه😂)
۴.۶k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.