سناریو
ازدواج اجباری
پارت 4
رفتم حموم تو وان حموم داشتم فکرمیکنم این دو وسه روز همش تو فکرم
اومدم بیرون موهامو سشوار کردم وبا دستگاه موهامو لول کردم
) نکته : موهای ا. ت تا زانوش هسته)
روتین پوستی انجام دادم ، میکاپ کردم لباس پوشیدم و
با یه کت چرم و کفشمو پوشیدم( اسلاید بعدی)
گوشیم گرفتم جونگ کوک زنگ زد رفتم پایین
کوک: سلام
ا. ت: سلام
کوک تو ذهنش : چقدر خوشگله
نشستم تو ماشینس
تا برسیم به اونجا درباره شغل علایق این چیزا حرف زدیم
آدم دوست داشتنیه اما نه باز دوست ندارم باهاش ازدواج کنم
گفت که تو رستوران هم با جوری رفتار کنیم که انگار همو دوست داریم
گفتم اوکی
رفتیم بالا نشستیم
بعد شام حلقه از جیبش در آورد زانو زد
کوک : ا . ت با من ازدواج میکنی
مثلا دستمو گذاشتم روی دهنم که عاشقشم
ا. ت: اره
دستمو جلو آوردم و انگشتر گذاشت تو دستم همه دست زدن
رفتیم تو ماشین
جونگ کوک: چقدر خوب نقش بازی کرد بودیم
ا. ت؛ : آره ما باید بازیگر میشدیم حیف شدیم
جونگ کوک: آره😂
ا. ت: چقدر هم بقیه خوب باور کردن 😁😂
بهتر الان زنگ بزنم به مامانم بگم
جونگ کوک: بگو
زنگ زدم گفت که خیلی خوشحال شدم قراره که بیان کره برای عروسی
از این مسخره بازیا
و بابام گفت باید یه عروسی ایران باید بگیریم
گفتم حالا بیاین کره اینجا عروسی بگیرم بعد شیش ماه یا یه سال عروسی
هم میگیریم عقد اینجا عروسی یه سال دیگه ایران
تلفن قطع کردم
یه هوففف
جونگ کوک: چی گفت
ا. ت: خوشحال شد، گفت هفته بعد میان کره و عقد گفتن اینجا عروسی ایران
عروسی هم بعد یکسال خودم گفتم( دیگه همتون دیدین که عروسی یکسال بعد میگیرن بیشترا)
جونگ کوک: اوکی
رسیدم خونه
رو به جونگ کوک: لطفا جلو خانواده م طوری رفتار کن که همو دوست داریم
دوست دارم ناراحت شن که دختر شون اجباری ازدواج کرد
خواهش میکنم ازت
جونگ کوک: باشه
رفتم داخل خونه چایی گرفتم خوردم لباس اینا عوض کردم گرفتم خوابیدم
پارت 4
رفتم حموم تو وان حموم داشتم فکرمیکنم این دو وسه روز همش تو فکرم
اومدم بیرون موهامو سشوار کردم وبا دستگاه موهامو لول کردم
) نکته : موهای ا. ت تا زانوش هسته)
روتین پوستی انجام دادم ، میکاپ کردم لباس پوشیدم و
با یه کت چرم و کفشمو پوشیدم( اسلاید بعدی)
گوشیم گرفتم جونگ کوک زنگ زد رفتم پایین
کوک: سلام
ا. ت: سلام
کوک تو ذهنش : چقدر خوشگله
نشستم تو ماشینس
تا برسیم به اونجا درباره شغل علایق این چیزا حرف زدیم
آدم دوست داشتنیه اما نه باز دوست ندارم باهاش ازدواج کنم
گفت که تو رستوران هم با جوری رفتار کنیم که انگار همو دوست داریم
گفتم اوکی
رفتیم بالا نشستیم
بعد شام حلقه از جیبش در آورد زانو زد
کوک : ا . ت با من ازدواج میکنی
مثلا دستمو گذاشتم روی دهنم که عاشقشم
ا. ت: اره
دستمو جلو آوردم و انگشتر گذاشت تو دستم همه دست زدن
رفتیم تو ماشین
جونگ کوک: چقدر خوب نقش بازی کرد بودیم
ا. ت؛ : آره ما باید بازیگر میشدیم حیف شدیم
جونگ کوک: آره😂
ا. ت: چقدر هم بقیه خوب باور کردن 😁😂
بهتر الان زنگ بزنم به مامانم بگم
جونگ کوک: بگو
زنگ زدم گفت که خیلی خوشحال شدم قراره که بیان کره برای عروسی
از این مسخره بازیا
و بابام گفت باید یه عروسی ایران باید بگیریم
گفتم حالا بیاین کره اینجا عروسی بگیرم بعد شیش ماه یا یه سال عروسی
هم میگیریم عقد اینجا عروسی یه سال دیگه ایران
تلفن قطع کردم
یه هوففف
جونگ کوک: چی گفت
ا. ت: خوشحال شد، گفت هفته بعد میان کره و عقد گفتن اینجا عروسی ایران
عروسی هم بعد یکسال خودم گفتم( دیگه همتون دیدین که عروسی یکسال بعد میگیرن بیشترا)
جونگ کوک: اوکی
رسیدم خونه
رو به جونگ کوک: لطفا جلو خانواده م طوری رفتار کن که همو دوست داریم
دوست دارم ناراحت شن که دختر شون اجباری ازدواج کرد
خواهش میکنم ازت
جونگ کوک: باشه
رفتم داخل خونه چایی گرفتم خوردم لباس اینا عوض کردم گرفتم خوابیدم
۶.۶k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳