Korean war
PART³²
& یونا راجع بحث تو و کیم گفت بهم..یه فکری دارم
+ چه فکری؟
£ من و ژنرال پارک خیلی فکر کردیم و به این نتیجه رسیدیم
& که به تو تمام فنون سربازی رو یاد بدیم
£ اینجوری فرمانده تحت تاثیر قرار میگیره
& و میذاره اینجا بمونی
+ واو ازتون ممنونم ، از چه زمانی تمرین هارو شروع کنیم؟
£ همین امروز بعد ناهار ، اشپز اصلی هم برگشته ، من دیگه میتونم برگردم سر پست اصلیم
+ پست اصلیت چی بوده؟
£ من مسئول آموزش سرباز های تازه واردم
+ واوو این خیلی خوبه بازم میتونیم کنار هم باشیم
.
.
.
مکس برعکس همیشه ، خیلی جدی بود ، با قدم هایی محکم کنار صف سرباز های تازه وارد راه میرفت و با صدایی بلند صحبت میکرد
£ شما اومدید اینجا که آماده نبرد بشید، میدون جنگ جای شوخی برداری نیست ، کوچیک ترین خطایی میتونه علاوه بر جون خودتون ، جون اطرافیان تون رو هم به خطر بندازه ، پس شوخی ، خنده و... اینجا ممنوعه! شما تا حد مرگ اینجا تمرین میکنید ، چون همونطور که خبر دارید هرچه سریعتر باید نیرو های جدید آماده بشن و جای نیروهایی که الان تو مرز هستن رو بگیرن ، ما تو وضعیت بسیار بدی هستیم ، رفتار تک تک شما میتونه سرنوشت این جنگ رو تغییر بده ، پس تمام انرژی و نیرو تون رو بذارید و بهترین خودتون رو نشون بدید ، مفهومه؟
همه سرباز ها یک صدا گفتند "بله قربان "
£ شما باید بدن فوق العاده ورزیده ای داشته باشید و بسیار چالاک باشید، ابزار ها و سلاح های ما تقریبا رو به اتمام هستن پس نیروی بدنی و توانایی های فیزیکی شما نقش بسیار مهمی داره
مکس تقریبا یک ساعتی سخنرانی کرد ، همه از ایستادن زیر آفتاب خسته شده بودند و کم کم غر غر هاشون شروع شده بود که با داد مکس همه از جا پریدند
£ یک ساعت زیر آفتاب وایسادید و غر میزنید؟ تو جنگ ساعت ها زیر آفتاب باید بمونید ، در ضمن تمام تمرین هاتون همینجا برگزار میشه ، حالا بدوید ،
مکس صندلی ای گذاشت و نشست روش و سرباز ها دورش میدویدند، تقریبا ده دور دویدن که دیگه انرژی ای براشون نمونده بود ، تعدادی وسط زمین از شدت سردرد و گرما غش کرده بودند، یه سری ها خون دماغ شده بودند ، مکس با دیدن کوک که هنوز داشت میدوید تعجب کرد
& یونا راجع بحث تو و کیم گفت بهم..یه فکری دارم
+ چه فکری؟
£ من و ژنرال پارک خیلی فکر کردیم و به این نتیجه رسیدیم
& که به تو تمام فنون سربازی رو یاد بدیم
£ اینجوری فرمانده تحت تاثیر قرار میگیره
& و میذاره اینجا بمونی
+ واو ازتون ممنونم ، از چه زمانی تمرین هارو شروع کنیم؟
£ همین امروز بعد ناهار ، اشپز اصلی هم برگشته ، من دیگه میتونم برگردم سر پست اصلیم
+ پست اصلیت چی بوده؟
£ من مسئول آموزش سرباز های تازه واردم
+ واوو این خیلی خوبه بازم میتونیم کنار هم باشیم
.
.
.
مکس برعکس همیشه ، خیلی جدی بود ، با قدم هایی محکم کنار صف سرباز های تازه وارد راه میرفت و با صدایی بلند صحبت میکرد
£ شما اومدید اینجا که آماده نبرد بشید، میدون جنگ جای شوخی برداری نیست ، کوچیک ترین خطایی میتونه علاوه بر جون خودتون ، جون اطرافیان تون رو هم به خطر بندازه ، پس شوخی ، خنده و... اینجا ممنوعه! شما تا حد مرگ اینجا تمرین میکنید ، چون همونطور که خبر دارید هرچه سریعتر باید نیرو های جدید آماده بشن و جای نیروهایی که الان تو مرز هستن رو بگیرن ، ما تو وضعیت بسیار بدی هستیم ، رفتار تک تک شما میتونه سرنوشت این جنگ رو تغییر بده ، پس تمام انرژی و نیرو تون رو بذارید و بهترین خودتون رو نشون بدید ، مفهومه؟
همه سرباز ها یک صدا گفتند "بله قربان "
£ شما باید بدن فوق العاده ورزیده ای داشته باشید و بسیار چالاک باشید، ابزار ها و سلاح های ما تقریبا رو به اتمام هستن پس نیروی بدنی و توانایی های فیزیکی شما نقش بسیار مهمی داره
مکس تقریبا یک ساعتی سخنرانی کرد ، همه از ایستادن زیر آفتاب خسته شده بودند و کم کم غر غر هاشون شروع شده بود که با داد مکس همه از جا پریدند
£ یک ساعت زیر آفتاب وایسادید و غر میزنید؟ تو جنگ ساعت ها زیر آفتاب باید بمونید ، در ضمن تمام تمرین هاتون همینجا برگزار میشه ، حالا بدوید ،
مکس صندلی ای گذاشت و نشست روش و سرباز ها دورش میدویدند، تقریبا ده دور دویدن که دیگه انرژی ای براشون نمونده بود ، تعدادی وسط زمین از شدت سردرد و گرما غش کرده بودند، یه سری ها خون دماغ شده بودند ، مکس با دیدن کوک که هنوز داشت میدوید تعجب کرد
۸.۳k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.