داستان تک پارتی سوکوکو
داستان تک پارتی]
روزی عادی در مافیا:
-هوی چویا
+چته روانی
-شنیدم کسایی که کوتاهن احتمال اینکه سرطان بگیرن بیشتره
+تمهههههه دیوار کوتاه تر از من پیدا نکردی همیشه منو اذیت میکنی؟
-فک نکنم از تو کوتاه ترم وجود داشته باشه
+من همجوره از تو قوی ترم تو فقط حرف میزنی
-باشه پس بیا یه شرط بزاریم.
-من دهنمو با نوار چسب میبندم و تو باید شکستم بدی.
+باشه فقط باید بریم توی اتاق تو تا کسی نفهمه.برام افت داره
-قبوله
چند دقیقه بعد]
اعضای مافیا در حال زد شدن از کنار اتاق دازای بودند که صداهایی شنیدند.
+عاحح...اروم تر...بسه دیگه...عاححح
تاچیهارا:این صدای..چویا سان نیست؟
من:بنظرم دازای نقش ددی رو بازی میکنه..
هیروتسو در حال افسوس خوردن
اکوتاگاوا:از دازای سان بیشتر انتظار داشتم
+عاحححححححححححححح
سکوت*
من:بهتره...بهتره بریم...
اکو:موافقم...
در جلسه ی موری سان:
موری:خب همه هستید...دازای و چویا کجان؟
تاچیهارا:خب....
ذهن من:تاچیهارا خفه
ذهن اکو:تاچیهارا گاله رو ببند
هیگوچی:تاچیهارا ترو جدت نگو
هیروتسو:تاچیهارا گه نخور
و کویو که از هیچی خبر ندارد در سکوت نشسته است
تاچیهارا:اونا دارن...
ذهن اکو:تاچیهارا بدون مردی
ذهن هیگوچی:تاچیهارا زهر مارر
ذهن هیروتسو:چی میشد وجود نداشتی
تاچیهارا:اونا دارن توی اتاق...
من:وایسید!
همه سکوت میکنند
موری:چیه هینا چانن؟
من:امم چیزه...چیز...
ذهن هیگوچی:تو میتونی!
دهن اکو:همینطور ادامه بده
ذهن هیروتسو:گامباره هینا
تاچیهارا زیر میز وصیت نامه ی خود رامینویسد
من:اونارفتن خرید!
موری:خرید؟
ذهن اکو:خاک تو سرت
ذهن هیگوچی:ازت نا امید شدم
ذهن هیروتسو:اینم شد بهونه؟
موری:خب...اوکیه...ادامه میدیم...
در همان لحضه:
+عاحححححححححححححححححححححححح
موری:مگه چویا سان خرید نبود
من:اممم چیزه...
هیگوچی:بیخیال!اینا داشتن همدیگه رو بیققققق میکردن!اینم صدای اه چویاعه!
ناگهان هیگوچی فهمید چه گوهی خورده.
موری سان مانند خر مرا میزد
اکو رفت تا هیگوچی رو جر بده
و هیروتسو هم پاشو کرده بود تو حلق تاچیهارا
(چویا و دازای وارد میشوند)
همه:سکوت
موری:پس تو بودی که عاح عاح میکردی..
+هن؟
-کویو:دازای خوش گذشت؟
|
|
|
|
|
|
|
و از سرورانی که مارا در این مراسم یاری نموده اند متشکریم😐
روزی عادی در مافیا:
-هوی چویا
+چته روانی
-شنیدم کسایی که کوتاهن احتمال اینکه سرطان بگیرن بیشتره
+تمهههههه دیوار کوتاه تر از من پیدا نکردی همیشه منو اذیت میکنی؟
-فک نکنم از تو کوتاه ترم وجود داشته باشه
+من همجوره از تو قوی ترم تو فقط حرف میزنی
-باشه پس بیا یه شرط بزاریم.
-من دهنمو با نوار چسب میبندم و تو باید شکستم بدی.
+باشه فقط باید بریم توی اتاق تو تا کسی نفهمه.برام افت داره
-قبوله
چند دقیقه بعد]
اعضای مافیا در حال زد شدن از کنار اتاق دازای بودند که صداهایی شنیدند.
+عاحح...اروم تر...بسه دیگه...عاححح
تاچیهارا:این صدای..چویا سان نیست؟
من:بنظرم دازای نقش ددی رو بازی میکنه..
هیروتسو در حال افسوس خوردن
اکوتاگاوا:از دازای سان بیشتر انتظار داشتم
+عاحححححححححححححح
سکوت*
من:بهتره...بهتره بریم...
اکو:موافقم...
در جلسه ی موری سان:
موری:خب همه هستید...دازای و چویا کجان؟
تاچیهارا:خب....
ذهن من:تاچیهارا خفه
ذهن اکو:تاچیهارا گاله رو ببند
هیگوچی:تاچیهارا ترو جدت نگو
هیروتسو:تاچیهارا گه نخور
و کویو که از هیچی خبر ندارد در سکوت نشسته است
تاچیهارا:اونا دارن...
ذهن اکو:تاچیهارا بدون مردی
ذهن هیگوچی:تاچیهارا زهر مارر
ذهن هیروتسو:چی میشد وجود نداشتی
تاچیهارا:اونا دارن توی اتاق...
من:وایسید!
همه سکوت میکنند
موری:چیه هینا چانن؟
من:امم چیزه...چیز...
ذهن هیگوچی:تو میتونی!
دهن اکو:همینطور ادامه بده
ذهن هیروتسو:گامباره هینا
تاچیهارا زیر میز وصیت نامه ی خود رامینویسد
من:اونارفتن خرید!
موری:خرید؟
ذهن اکو:خاک تو سرت
ذهن هیگوچی:ازت نا امید شدم
ذهن هیروتسو:اینم شد بهونه؟
موری:خب...اوکیه...ادامه میدیم...
در همان لحضه:
+عاحححححححححححححححححححححححح
موری:مگه چویا سان خرید نبود
من:اممم چیزه...
هیگوچی:بیخیال!اینا داشتن همدیگه رو بیققققق میکردن!اینم صدای اه چویاعه!
ناگهان هیگوچی فهمید چه گوهی خورده.
موری سان مانند خر مرا میزد
اکو رفت تا هیگوچی رو جر بده
و هیروتسو هم پاشو کرده بود تو حلق تاچیهارا
(چویا و دازای وارد میشوند)
همه:سکوت
موری:پس تو بودی که عاح عاح میکردی..
+هن؟
-کویو:دازای خوش گذشت؟
|
|
|
|
|
|
|
و از سرورانی که مارا در این مراسم یاری نموده اند متشکریم😐
۳.۸k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.