گس لایتر/پارت ۸۳
از زبان نویسنده:
لبخند روی صورت جونگکوک رو میدید...به خوبی میدونست این کارش عمدیه!
بورام:خیلی مغروری!
فقط یه ذره بی اعتنایی من باعث شد این همه بهت بر بخوره و سریع تلافی کردی!... اونوقت انتظار داری تمام اتفاقات دیشبو نادیده بگیرم!!
جونگکوک: باشه...
حالا که اینقد ناراحتی... فک میکنم بهتره یه حال و هوایی عوض کنی...
حالا کجا میخوای بری؟
بورام: مگه برات مهمه؟!
از زبان جونگکوک:
خیلی خوب میدونستم دلش میخواست چی بشنوه...
جونگکوک: آره...
مهمه!
یه دفعه گوشیم زنگ خورد... از بورام فاصله گرفتم و گوشیمو از جیبم درآوردم... اوما بود:
جونگکوکا...
قبل رفتن به خونه بیا دفتر من باید ببینمت
_ باشه
از زبان نویسنده:
گوشیو مجددا انداخت توی جیبش و خیره به چشمای بورام کم کم ازش فاصله گرفت:
باید برم...
بورام: هی...پاسپورتمو بده!
پاسپورت رو بهش برگردوند...و عقب عقب ازش دور شد:
کمی از مرخصیت برای منم بزار!
و با همون پوزخند گوشه ی لبش از خونه بیرون رفت...
از زبان نایون:
به دفتر کارم اومد... و روبروم نشست:
چی باعث شد ازم بخواین بیام؟
- بی مقدمه میگم...
جونگکوکا
من پیش تراپیستی رفتم که تو و بورام پیشش میرین!
تعجب توی صورتش به خوبی مشهود بود...
جونگکوک:چرا؟!
-میخواستم وضعیت اختلالت و پیگیری کنم... گفت بعد از برگشتت از واشنگتن با بورام پیشش رفتی و گفتی که مشکلت تقریبا حل شده!
به ندرت حالت بد میشه...
اگرم بشه انقد ضعیفه که حتی به دارو هم نیاز پیدا نمیکنی!
جونگکوک: خب آره!...
چی باعث شد برین پیشش؟!
-از اونجا که هیچی به من نمیگی!
مجبور شدم!
در ضمن...
شب مهمونی جلوی همه بایول رو بوسیدی... و بر خلاف همیشه اتفاقی نیوفتاد!
جونگکوک: آره...
من خوبم
-پس اگه تموم شده... بورام هم باید بره!
قرارمون رو که یادته؟
فقط برای کمک به درمانت بورام رو بهت پیشنهاد دادم...
سکوت کرد!!!
سکوتش منو میترسوند!
نایون: بهش میگی...
درسته؟!
با اطمینان و لحن محکمی جواب داد:
نه!
از زبان جونگکوک:
اوما خنده ی عصبی ای کرد:
نه؟؟
یعنی چی نه؟!
تو حالا داری بچه دار میشی!
بورام نمیتونه توی زندگیت بمونه!!!
جونگکوک: هنوز در موردش تصمیمی نگرفتم اوما... بعدا دربارش فک میکنم
- من مادرتم
خوب میشناسمت!
این یعنی نمیخوای دربارش فک کنی!!!
جونگکوک:
شما نگران چیزی نباشید
-جونگکوک!!!
انقدر در مورد این موضوع خونسرد نباش! باید مراقب جایگاهی که داری باشی...روز به روز در حال پیشرفتی...
بورام یه تهدید محسوب میشه!
جونگکوک: آره...
شما یادم دادید جاه طلب باشم!
برای حفظ چیزی ک میخوام به بایول نیاز دارم...
اما در مورد بورام!
لبخند روی صورت جونگکوک رو میدید...به خوبی میدونست این کارش عمدیه!
بورام:خیلی مغروری!
فقط یه ذره بی اعتنایی من باعث شد این همه بهت بر بخوره و سریع تلافی کردی!... اونوقت انتظار داری تمام اتفاقات دیشبو نادیده بگیرم!!
جونگکوک: باشه...
حالا که اینقد ناراحتی... فک میکنم بهتره یه حال و هوایی عوض کنی...
حالا کجا میخوای بری؟
بورام: مگه برات مهمه؟!
از زبان جونگکوک:
خیلی خوب میدونستم دلش میخواست چی بشنوه...
جونگکوک: آره...
مهمه!
یه دفعه گوشیم زنگ خورد... از بورام فاصله گرفتم و گوشیمو از جیبم درآوردم... اوما بود:
جونگکوکا...
قبل رفتن به خونه بیا دفتر من باید ببینمت
_ باشه
از زبان نویسنده:
گوشیو مجددا انداخت توی جیبش و خیره به چشمای بورام کم کم ازش فاصله گرفت:
باید برم...
بورام: هی...پاسپورتمو بده!
پاسپورت رو بهش برگردوند...و عقب عقب ازش دور شد:
کمی از مرخصیت برای منم بزار!
و با همون پوزخند گوشه ی لبش از خونه بیرون رفت...
از زبان نایون:
به دفتر کارم اومد... و روبروم نشست:
چی باعث شد ازم بخواین بیام؟
- بی مقدمه میگم...
جونگکوکا
من پیش تراپیستی رفتم که تو و بورام پیشش میرین!
تعجب توی صورتش به خوبی مشهود بود...
جونگکوک:چرا؟!
-میخواستم وضعیت اختلالت و پیگیری کنم... گفت بعد از برگشتت از واشنگتن با بورام پیشش رفتی و گفتی که مشکلت تقریبا حل شده!
به ندرت حالت بد میشه...
اگرم بشه انقد ضعیفه که حتی به دارو هم نیاز پیدا نمیکنی!
جونگکوک: خب آره!...
چی باعث شد برین پیشش؟!
-از اونجا که هیچی به من نمیگی!
مجبور شدم!
در ضمن...
شب مهمونی جلوی همه بایول رو بوسیدی... و بر خلاف همیشه اتفاقی نیوفتاد!
جونگکوک: آره...
من خوبم
-پس اگه تموم شده... بورام هم باید بره!
قرارمون رو که یادته؟
فقط برای کمک به درمانت بورام رو بهت پیشنهاد دادم...
سکوت کرد!!!
سکوتش منو میترسوند!
نایون: بهش میگی...
درسته؟!
با اطمینان و لحن محکمی جواب داد:
نه!
از زبان جونگکوک:
اوما خنده ی عصبی ای کرد:
نه؟؟
یعنی چی نه؟!
تو حالا داری بچه دار میشی!
بورام نمیتونه توی زندگیت بمونه!!!
جونگکوک: هنوز در موردش تصمیمی نگرفتم اوما... بعدا دربارش فک میکنم
- من مادرتم
خوب میشناسمت!
این یعنی نمیخوای دربارش فک کنی!!!
جونگکوک:
شما نگران چیزی نباشید
-جونگکوک!!!
انقدر در مورد این موضوع خونسرد نباش! باید مراقب جایگاهی که داری باشی...روز به روز در حال پیشرفتی...
بورام یه تهدید محسوب میشه!
جونگکوک: آره...
شما یادم دادید جاه طلب باشم!
برای حفظ چیزی ک میخوام به بایول نیاز دارم...
اما در مورد بورام!
۲۶.۸k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.