part³⁶
part³⁶
قرار در شرکت 🖇️
ویو جیمین
داشتیم قدم میزدیم که به یه پارک رسیدیم یونا بهم گفت که میخواد بره داخل پارک منم قبول کردم وارد پارک شدیم همچنان داشتیم قدم میزدیم اصلا حواسم به دو رو بر نبود تو فکر بودم... دو دل بودم که بهش بگم یا نه
جیمین:یونا
یونا:،هوم
جیمین:سردت نیست
یونا:نه خوبم
جیمین:خب..من میخواستم بهت یه چیزی بگم
یونا: اتفاقا منم میخواستم یه چیزی بهت بگم
جیمین:خب اول تو بگو
یونا:باشه
یونا:خوب....م..من...راستش...خوب من عاشقت شدم
جیمین:...چی...راست میگی...(خوشحال بودم که این حس دوطرفه است)
یونا:اوهوم
جیمین :یونااااا چرا گفتی...
یونا:ها..چی..منظورت چیه
جیمین:منظورم اینه که منم عاشقتم
یونا:چ..چی
جیمین:کلی تمرین کرده بودم تا بهت اعتراف کنم هر روز توی اینترنت دنبال جمالت عاشقانه بودم...
یونا:(میخنده)
جیمین:(خنده)
جیمین آروم آروم صورتشو نزدیک صورت یونا میکنه و بهش میگه
جیمین:اجازه دارم
یونا:اوهوم
ادمین :بعد جیمین ل.ب.ا.ش رو..روی ل.ب.ا.ی یونا میزاره شروع به م.ک.ی.د.ن میکنه و یونا ام همکاری میکنه
بعد حدود بیست ثانیه
یونا:(لبخند)...
جیمین:(لبخند)بیا بریم قهوه بگیریم
یونا:باشه
میرن سمت فروشگاهی که رو به روی پارک
ویو یونا
داشتم بال در می آوردم خیلی خوشحال بودم واسه همین یه لبخند بزرگ روی صورتم جا گرفته بود بهترین روز زندگیم بود
جیمین:میخوای بقیه راجب رابطمون بدونن الان دیگه باهمیم
یونا:خوب نه فعلا
جیمین:اوم منم موافقم...ولی مطمئنم لونا و سونای فضول متوجه میشن
یونا:پس باید خیلی مراقب باشیم(لبخند)
جیمین:انگشتشو میزنه روی بینی یونا....کیوت(لبخند)
جیمین:بریم دیگه
یونا:باشه
بعد دست تو دست هم میرن به سمت فروشگاه
وارد فروشگاه شدن بعد اینکه قهوه هاشون رو گرفتن و پولش رو حساب کردن تصمیم گرفتن برن خونه...بعد چند مین به ماشین میرسن و سوارش میشن و میرن خونه
جیمین ویو
کلید ها رو از داخل جیبیم برداشتم و در رو باز کردم همین که وارد خونه شدیم هر چهارتاشون دست به سینه داشتن به ما نگاه میکردن
یونا:چتونه
سونا:کجا بودین
جیمین:چرا باید بهت جواب پس بدم برو کنار خوابم میاد
لونا:بگووووو. کجاااااا بودیییینننننن
یونا:یااااااا داد نزننننن
لونا:خودتم داریییی داد میزنی
کوک:بسههههه
تهیونگ :هعیییی تو چرااااا داد میزنی
کوک:تو ام داری داد میزنی
سونا و جیمین:(دارن میخندن)
پرش زمانی چند مین بعد
ادمین:دعواشون تموم شده بود همشون رو مبل های پذیرایی نشسته بودن با اخم بهم نگاه میکردن
تهیونگ:خوب حالا بهم بگو کجا بودین
جیمین:خو..
تهیونگ:تو نه یونا تو بگو
جیمین:ایشش
یونا:خوب ما صبح که بیدار شدیم شما نبودین بعد اینکه ناهار خوردیم بعد ظهر تصمیم گرفتیم بریم بیرون تا یکم هوا بخوریم همونجا هم شام خوردیم بعد اومدیم خونه
کوک:خیلی خوب بلند شید بریم بخوابیم
پرش زمانی فردا صبح
ویو جونگ کوک
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم گوشیم رو از میز کوچیکی که کنار تخت بود برداشتم به صحفه اش نگاهی انداختم مدیر کانگ بود جواب دادم
جونگ کوک:......
اسکی ممنوع ❌
قرار در شرکت 🖇️
ویو جیمین
داشتیم قدم میزدیم که به یه پارک رسیدیم یونا بهم گفت که میخواد بره داخل پارک منم قبول کردم وارد پارک شدیم همچنان داشتیم قدم میزدیم اصلا حواسم به دو رو بر نبود تو فکر بودم... دو دل بودم که بهش بگم یا نه
جیمین:یونا
یونا:،هوم
جیمین:سردت نیست
یونا:نه خوبم
جیمین:خب..من میخواستم بهت یه چیزی بگم
یونا: اتفاقا منم میخواستم یه چیزی بهت بگم
جیمین:خب اول تو بگو
یونا:باشه
یونا:خوب....م..من...راستش...خوب من عاشقت شدم
جیمین:...چی...راست میگی...(خوشحال بودم که این حس دوطرفه است)
یونا:اوهوم
جیمین :یونااااا چرا گفتی...
یونا:ها..چی..منظورت چیه
جیمین:منظورم اینه که منم عاشقتم
یونا:چ..چی
جیمین:کلی تمرین کرده بودم تا بهت اعتراف کنم هر روز توی اینترنت دنبال جمالت عاشقانه بودم...
یونا:(میخنده)
جیمین:(خنده)
جیمین آروم آروم صورتشو نزدیک صورت یونا میکنه و بهش میگه
جیمین:اجازه دارم
یونا:اوهوم
ادمین :بعد جیمین ل.ب.ا.ش رو..روی ل.ب.ا.ی یونا میزاره شروع به م.ک.ی.د.ن میکنه و یونا ام همکاری میکنه
بعد حدود بیست ثانیه
یونا:(لبخند)...
جیمین:(لبخند)بیا بریم قهوه بگیریم
یونا:باشه
میرن سمت فروشگاهی که رو به روی پارک
ویو یونا
داشتم بال در می آوردم خیلی خوشحال بودم واسه همین یه لبخند بزرگ روی صورتم جا گرفته بود بهترین روز زندگیم بود
جیمین:میخوای بقیه راجب رابطمون بدونن الان دیگه باهمیم
یونا:خوب نه فعلا
جیمین:اوم منم موافقم...ولی مطمئنم لونا و سونای فضول متوجه میشن
یونا:پس باید خیلی مراقب باشیم(لبخند)
جیمین:انگشتشو میزنه روی بینی یونا....کیوت(لبخند)
جیمین:بریم دیگه
یونا:باشه
بعد دست تو دست هم میرن به سمت فروشگاه
وارد فروشگاه شدن بعد اینکه قهوه هاشون رو گرفتن و پولش رو حساب کردن تصمیم گرفتن برن خونه...بعد چند مین به ماشین میرسن و سوارش میشن و میرن خونه
جیمین ویو
کلید ها رو از داخل جیبیم برداشتم و در رو باز کردم همین که وارد خونه شدیم هر چهارتاشون دست به سینه داشتن به ما نگاه میکردن
یونا:چتونه
سونا:کجا بودین
جیمین:چرا باید بهت جواب پس بدم برو کنار خوابم میاد
لونا:بگووووو. کجاااااا بودیییینننننن
یونا:یااااااا داد نزننننن
لونا:خودتم داریییی داد میزنی
کوک:بسههههه
تهیونگ :هعیییی تو چرااااا داد میزنی
کوک:تو ام داری داد میزنی
سونا و جیمین:(دارن میخندن)
پرش زمانی چند مین بعد
ادمین:دعواشون تموم شده بود همشون رو مبل های پذیرایی نشسته بودن با اخم بهم نگاه میکردن
تهیونگ:خوب حالا بهم بگو کجا بودین
جیمین:خو..
تهیونگ:تو نه یونا تو بگو
جیمین:ایشش
یونا:خوب ما صبح که بیدار شدیم شما نبودین بعد اینکه ناهار خوردیم بعد ظهر تصمیم گرفتیم بریم بیرون تا یکم هوا بخوریم همونجا هم شام خوردیم بعد اومدیم خونه
کوک:خیلی خوب بلند شید بریم بخوابیم
پرش زمانی فردا صبح
ویو جونگ کوک
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم گوشیم رو از میز کوچیکی که کنار تخت بود برداشتم به صحفه اش نگاهی انداختم مدیر کانگ بود جواب دادم
جونگ کوک:......
اسکی ممنوع ❌
۴.۵k
۰۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.