دزیره ویکوک
زن با لبخند سرش رو تکون داد و بلند شد:
_ راستی چند سالته؟
_ هجده سالمه.
_ موفق باشی عزیزم... من باید برم ایستگاه ژولیت. فعال
خدانگهدار، همشهری.
جونگکوک که منظور زن از همشهری رو که توی کتاب دزیره
به کار برده میشد، فهمیده بود؛ لبخندی زد و سرش رو تکون
داد:
_ ممنونم...
کتابش رو باز کرد و با خودکار کنار صفحه شروع به یادداشت
کرد:
" مردم به مرور زمان خودمانی تر میشن...رنگهای نژاد پرستی
توی فرانسه کمتر از زمانیه که با خانواده ام به پاریس رفته
بودیم... امروز اما... روز بهتریه هوا آفتابیه... ایستگاه دزیره
خلوته... و زندگیه من در فرانسه ادامه داره..."
جئون جونگکوک، 25 اکتبر 1990
.....................
خوب این هم قسمت اول اومیدوارم خوشتون اومده باشه
_ راستی چند سالته؟
_ هجده سالمه.
_ موفق باشی عزیزم... من باید برم ایستگاه ژولیت. فعال
خدانگهدار، همشهری.
جونگکوک که منظور زن از همشهری رو که توی کتاب دزیره
به کار برده میشد، فهمیده بود؛ لبخندی زد و سرش رو تکون
داد:
_ ممنونم...
کتابش رو باز کرد و با خودکار کنار صفحه شروع به یادداشت
کرد:
" مردم به مرور زمان خودمانی تر میشن...رنگهای نژاد پرستی
توی فرانسه کمتر از زمانیه که با خانواده ام به پاریس رفته
بودیم... امروز اما... روز بهتریه هوا آفتابیه... ایستگاه دزیره
خلوته... و زندگیه من در فرانسه ادامه داره..."
جئون جونگکوک، 25 اکتبر 1990
.....................
خوب این هم قسمت اول اومیدوارم خوشتون اومده باشه
۲.۶k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.