p5
p5
ا.ت ویو
چقد نرم و راحت بود
+ چرا خودتو به انسان ها نشون نمیدی
_ ازشون خوشم نمیاد
+ من اومدم خونه تو پس تو هم میای خونه من همین امروز
_ باش
این چند ساعت کلی فیلم دیدیم
و الان داریم میریم خونه ی من
میخوام به شرکت اسیپی تحویل بدم کوک رو
اما ته دلم میگه بعدا پشیمون میشم نمیدونم راستش دودل ام
همه جای خونه رو تله کار گذاشتیم و مامور های اسیپی تو خونه قایم شدن
وارد خونه شدیم
کوک نشست رو مبل
مبل چسب داشت و کوک چسبید به مبل
رفتم روبرو اش نشستم رو پاش
+ کوک من معذرت میخوام من آدم بدی نیستم ( بغض)
_ منظورت چیه ( خنده)
+ اون جوری که فکر میکنی نیست تو دوست منی بهت خیانت نکردم فقط کاری که درست بود و انجام دادم (بغض)
_ منظورت و متوجه نمیشم ( لبخند)
از رو پاش بلند شدم
+ وقت رفتنه منو ببخش
مامور ها اومدن کوک متعجب بود
بلندش کردن داشتن میبردنش
کوک گریه میکرد و با داد میگفت
_ ا.ت نه کمکم کن نزار ببرنم کمک ( داد و گریه)
قلبم تیر میکشید اما از اول هم هدف من همین بود
الان یه هفته اس که کوک و بردن
دلم براش خیلی تنگ شده
رفتم به رودخونه
اونقدر به اعماق رودخونه رفتم تا به کلبه رسیدم و رفتم داخل
یه کتاب و کاغذ پیدا کردم
تو کاغذ نوشته بود
《 ا.ت با همه فرق داره اون اذیتم نمیکنه ، بهش اعتماد دارم 》
تو کتاب هم درباره شرکت اس ای پی نوشته بود
تازه فهمیدم چه اشتباه بزرگی مرتکب شدم
باید هرچه سریعتر به کمک کوک برم
آماده شدم و رفتم سمت شرکت اس ای پی
خیلی حرفه ای وارد شدم
ساعت ۱ بود همه جا تاریک
یه چراغ قوه تو دستم داشتم
به یه راهرو رسیدم که پر اتاق بود
رو در اتاق ها اسم نوشته بودن
بالاخره کوک رو پیدا کردم با سوزن در اتاق و باز کردم
کوک به زنجیر بسته شده بود
پاهاش رو به تنه چوب بسته بودن
دستاش کش اومده بود و پوستش مثل گچ شده بود ، بدنش یخ و زخمی بود
گونه اش و نوازش کردم که باعث شد بیدار شه
+ هیس اومدم اینجا تا باهم ازشون فرار کنیم (زمزمه)
_ ا.ت منو تنها نزار (زمزمه)
+ ببخشید (زمزمه )
دستش رو باز کردم همینطور پاهاش و
بدنش لخت بود فقط یه شلوار داشت
دستش و گرفتم و از شرکت خارج شدیم
سوار موتور شدیم و رفتیم سمت خونه
کوک از پشت بغلم کرده بود
داشتم میرفتم که کوک موتور رو نگه داشت
+ چیه
_ میخوام برم رودخونه
+ نه ....
ا.ت ویو
چقد نرم و راحت بود
+ چرا خودتو به انسان ها نشون نمیدی
_ ازشون خوشم نمیاد
+ من اومدم خونه تو پس تو هم میای خونه من همین امروز
_ باش
این چند ساعت کلی فیلم دیدیم
و الان داریم میریم خونه ی من
میخوام به شرکت اسیپی تحویل بدم کوک رو
اما ته دلم میگه بعدا پشیمون میشم نمیدونم راستش دودل ام
همه جای خونه رو تله کار گذاشتیم و مامور های اسیپی تو خونه قایم شدن
وارد خونه شدیم
کوک نشست رو مبل
مبل چسب داشت و کوک چسبید به مبل
رفتم روبرو اش نشستم رو پاش
+ کوک من معذرت میخوام من آدم بدی نیستم ( بغض)
_ منظورت چیه ( خنده)
+ اون جوری که فکر میکنی نیست تو دوست منی بهت خیانت نکردم فقط کاری که درست بود و انجام دادم (بغض)
_ منظورت و متوجه نمیشم ( لبخند)
از رو پاش بلند شدم
+ وقت رفتنه منو ببخش
مامور ها اومدن کوک متعجب بود
بلندش کردن داشتن میبردنش
کوک گریه میکرد و با داد میگفت
_ ا.ت نه کمکم کن نزار ببرنم کمک ( داد و گریه)
قلبم تیر میکشید اما از اول هم هدف من همین بود
الان یه هفته اس که کوک و بردن
دلم براش خیلی تنگ شده
رفتم به رودخونه
اونقدر به اعماق رودخونه رفتم تا به کلبه رسیدم و رفتم داخل
یه کتاب و کاغذ پیدا کردم
تو کاغذ نوشته بود
《 ا.ت با همه فرق داره اون اذیتم نمیکنه ، بهش اعتماد دارم 》
تو کتاب هم درباره شرکت اس ای پی نوشته بود
تازه فهمیدم چه اشتباه بزرگی مرتکب شدم
باید هرچه سریعتر به کمک کوک برم
آماده شدم و رفتم سمت شرکت اس ای پی
خیلی حرفه ای وارد شدم
ساعت ۱ بود همه جا تاریک
یه چراغ قوه تو دستم داشتم
به یه راهرو رسیدم که پر اتاق بود
رو در اتاق ها اسم نوشته بودن
بالاخره کوک رو پیدا کردم با سوزن در اتاق و باز کردم
کوک به زنجیر بسته شده بود
پاهاش رو به تنه چوب بسته بودن
دستاش کش اومده بود و پوستش مثل گچ شده بود ، بدنش یخ و زخمی بود
گونه اش و نوازش کردم که باعث شد بیدار شه
+ هیس اومدم اینجا تا باهم ازشون فرار کنیم (زمزمه)
_ ا.ت منو تنها نزار (زمزمه)
+ ببخشید (زمزمه )
دستش رو باز کردم همینطور پاهاش و
بدنش لخت بود فقط یه شلوار داشت
دستش و گرفتم و از شرکت خارج شدیم
سوار موتور شدیم و رفتیم سمت خونه
کوک از پشت بغلم کرده بود
داشتم میرفتم که کوک موتور رو نگه داشت
+ چیه
_ میخوام برم رودخونه
+ نه ....
۳.۶k
۲۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.