وقتی همه ازت میپرسن:) پارت 3
تو دانشگاه انقد حالم بد بودکه غذا نخوردم و برگشتم خونه. نشستم پای
لپ تاپ و شروع کردم فیلم غمگین دیدن. انقد گریه کردم که زیر چشم قرمز شد. یکم شروع به فکر کردن کردم. راستش یک حقیقتی بود که هیشکی نمیدونست م... من... من ایرانی هستم. اره هنوز حتی به ته هم
نگفته بودم. و یک شناسنامه و یک اسم جدید ثبت کردم. انقد عصبی بودم که دلم میخواست برم ایرانو همچیو تموم کنم. اما میدونستم اینجوری کل ارزو هام از 10 سالگی نابود میشد. ته اومد خونه منم رفتم
توی اتاق.
ته:کجایی؟
سونگ:به تو چه (به فارسی)
ته:چی گفتی؟
سونگ خدایا! (خیلی اروم)
لپ تاپ و شروع کردم فیلم غمگین دیدن. انقد گریه کردم که زیر چشم قرمز شد. یکم شروع به فکر کردن کردم. راستش یک حقیقتی بود که هیشکی نمیدونست م... من... من ایرانی هستم. اره هنوز حتی به ته هم
نگفته بودم. و یک شناسنامه و یک اسم جدید ثبت کردم. انقد عصبی بودم که دلم میخواست برم ایرانو همچیو تموم کنم. اما میدونستم اینجوری کل ارزو هام از 10 سالگی نابود میشد. ته اومد خونه منم رفتم
توی اتاق.
ته:کجایی؟
سونگ:به تو چه (به فارسی)
ته:چی گفتی؟
سونگ خدایا! (خیلی اروم)
۴.۲k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.