"ᴜɴᴋɴᴏᴡɴ ᴛᴏʀᴛᴜʀᴇʀ"
"ᴜɴᴋɴᴏᴡɴ ᴛᴏʀᴛᴜʀᴇʀ"
"ویو راشل"
جیمین : وای راشی ببند دهنتو عزیزم.....اون باید میمرد که یاد بگیره یبار بخشیدم ،ولی اینبار نه...من جواب خیانتو با مرگ میدم...اوکی؟...تو که نمیخوای یه وقت بهم خیانت کنی هان؟
سری از رو تخت بلند شدم و به سمت در رفتم ،
بازشوو باز شووو لعنتییی
درو باز کردم، دوییدم طبقه پایین کل خونه ساکت و تاریک تر از صبح بود
به سمت در ورودی رفتم و از اون خارج شدم تو اون حیاط سرد و تاریک به جلو دوییدم، که صدایه پارس سگ امد،سرعتمو بیشتر کردم که یه دفعه از پشت کشیده شدم
..: هوی تو کی هستی فسقلی؟
یکی از اون ادمایه غوله جیمین بود
یه سگ بزرگ و سیاهه داشت به سمتمون میومدد
راشل: تروخداا اون سگو ازم دور کنننن
..: نه دیگه اون سگ ادمایه ناشناسو تیکه تیکه میکنه..تو ام جزءاونا
راشل: نه لطفااااا
یه دفعه سگه وایسادو به پشت سرش نگاه کرد
که جیمین با همون سرو و وضع و اون موهایه جذاب لعنتیشش و یه بطری شیشه ایی تو دستش به سمتمون میومد
جلویه اون سگه زانو زد ،و برعکس چند دقیقه قبل اون سگه با دیدن جیمین کیوت و بامزه شد
جیمین: چطوری اسکات؟...
یکم نازش کرد
جیمین: پاشو برو ا...این دختره مامانته ..نباید ازیتش کنی باشه؟
سگه پارس کردو برگشت تو اون تاریکیه اطراف
جیمین بلند شدو بالاخره نگاهشو بهم دوختپ
جیمین: هویی...بزارش زمین
مرده ازم جدا شد
مرده: ببخشید فک کردم شاید.
جیمین: لطفا تو فکر نکن ...گمشو حالا
داشتم به اطراف نگاه میکردم که یه وقت سگه نیاد،یه دفعه سرمو به جلو چرخوندم که جیمین جلو صورتم خم شده بود
جیمین: نترسس اون دیگه نمیاد
تازه یادم امد من باید برم،برگشتم تا به خروجی برم کهه بازوم گرفته شد ....
جیمین: این چه کاریه دختر جونن..؟!
وایی خدا
زدم زیر گریه
راشل: تروخدا دست از سرم برداررر
جیمین: اخه چرا؟!....منکه دوست دارم تو ام مططمعنن دوسم داری این مسخره بازیا چیه؟
راشل : نه من دوست ندارم ازتمتنفرممم
جیمین دستشو باز کرد
جیمین: اوکی ، برو،ولی من میدونم تحش برایه منیی.....در ضمن من اینجا منتظرمم...امید وارم خودت زودتر برایه پیشم موندن اقدام کنی...در این خونه همیشه برات بازه...ولی
منتظر نگاش کردم
جیمین: فقط دعا کن اون روز که برمیگیردی جایگزین نیوورده باشم برات راشیی...میبینمت
و پشت بهم کردو به سمت خونه رفت
الان یعنی من برم؟
خودم برگردم اینجا چون بهش علاقه دارم؟!
چه مزخرفاتی
از اون خونه خارج شدم ...هر لحظه توقعه داشتم از یجا پیداش شه و بگه فک کردی همچی تموم شدد؟ و دوباره برم اونجاا
باورم نمیشه یعنی تموم؟
نه پیام و نه تحدید؟
"۴ ماه بعد "
رو کاناپه لش کرده بودم و شبکه هارو عوض میکردم
امروز روز تعطیل بود حداقل روزایی که کلاس داشتم برایه یه لحظه به اون فکر نمیکردمم...ولی
"ویو راشل"
جیمین : وای راشی ببند دهنتو عزیزم.....اون باید میمرد که یاد بگیره یبار بخشیدم ،ولی اینبار نه...من جواب خیانتو با مرگ میدم...اوکی؟...تو که نمیخوای یه وقت بهم خیانت کنی هان؟
سری از رو تخت بلند شدم و به سمت در رفتم ،
بازشوو باز شووو لعنتییی
درو باز کردم، دوییدم طبقه پایین کل خونه ساکت و تاریک تر از صبح بود
به سمت در ورودی رفتم و از اون خارج شدم تو اون حیاط سرد و تاریک به جلو دوییدم، که صدایه پارس سگ امد،سرعتمو بیشتر کردم که یه دفعه از پشت کشیده شدم
..: هوی تو کی هستی فسقلی؟
یکی از اون ادمایه غوله جیمین بود
یه سگ بزرگ و سیاهه داشت به سمتمون میومدد
راشل: تروخداا اون سگو ازم دور کنننن
..: نه دیگه اون سگ ادمایه ناشناسو تیکه تیکه میکنه..تو ام جزءاونا
راشل: نه لطفااااا
یه دفعه سگه وایسادو به پشت سرش نگاه کرد
که جیمین با همون سرو و وضع و اون موهایه جذاب لعنتیشش و یه بطری شیشه ایی تو دستش به سمتمون میومد
جلویه اون سگه زانو زد ،و برعکس چند دقیقه قبل اون سگه با دیدن جیمین کیوت و بامزه شد
جیمین: چطوری اسکات؟...
یکم نازش کرد
جیمین: پاشو برو ا...این دختره مامانته ..نباید ازیتش کنی باشه؟
سگه پارس کردو برگشت تو اون تاریکیه اطراف
جیمین بلند شدو بالاخره نگاهشو بهم دوختپ
جیمین: هویی...بزارش زمین
مرده ازم جدا شد
مرده: ببخشید فک کردم شاید.
جیمین: لطفا تو فکر نکن ...گمشو حالا
داشتم به اطراف نگاه میکردم که یه وقت سگه نیاد،یه دفعه سرمو به جلو چرخوندم که جیمین جلو صورتم خم شده بود
جیمین: نترسس اون دیگه نمیاد
تازه یادم امد من باید برم،برگشتم تا به خروجی برم کهه بازوم گرفته شد ....
جیمین: این چه کاریه دختر جونن..؟!
وایی خدا
زدم زیر گریه
راشل: تروخدا دست از سرم برداررر
جیمین: اخه چرا؟!....منکه دوست دارم تو ام مططمعنن دوسم داری این مسخره بازیا چیه؟
راشل : نه من دوست ندارم ازتمتنفرممم
جیمین دستشو باز کرد
جیمین: اوکی ، برو،ولی من میدونم تحش برایه منیی.....در ضمن من اینجا منتظرمم...امید وارم خودت زودتر برایه پیشم موندن اقدام کنی...در این خونه همیشه برات بازه...ولی
منتظر نگاش کردم
جیمین: فقط دعا کن اون روز که برمیگیردی جایگزین نیوورده باشم برات راشیی...میبینمت
و پشت بهم کردو به سمت خونه رفت
الان یعنی من برم؟
خودم برگردم اینجا چون بهش علاقه دارم؟!
چه مزخرفاتی
از اون خونه خارج شدم ...هر لحظه توقعه داشتم از یجا پیداش شه و بگه فک کردی همچی تموم شدد؟ و دوباره برم اونجاا
باورم نمیشه یعنی تموم؟
نه پیام و نه تحدید؟
"۴ ماه بعد "
رو کاناپه لش کرده بودم و شبکه هارو عوض میکردم
امروز روز تعطیل بود حداقل روزایی که کلاس داشتم برایه یه لحظه به اون فکر نمیکردمم...ولی
۱۳.۵k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.