رویایه ریون پارت ۷ 🖤🌙💫
+ هینا خوبی چرا گریه میکنی ؟
هینا : ممنون که نجاتم دادی اون با چشماش منو میترسونه و بدنمو با چاقو زخم میکنه.
+ چیییی ؟ چطور ؟
هینا : اناهاش ببین .
+ با دیدن شکمش که زخمی بود بغضم گرف هینا رو محکم تو بغل خودم فشردم اونم منو محکم بغل کرد رفتیم زخماشو درمان کردم ...
هینا : کاش بابام عاشق تو میشد .
+ چی؟ جانم ؟
هینا: آره تو مثل مامانم و نامادریم نیستی !!!
مونا دختر عمویه بابامه و مامان بزرگم گیر داده باید با مونا ازدواج کنه .
+ نگران نباش پرنسس حتی اگه از من خوشش نیاد من همیشه کنارت میمونم .
هینا : ( لبخند دندون نمایی )
+ بهم لبخند زدیم که یهو صدایه دادی اومد که میگف :
/ ملکه مادر وارد میشوند.
هینا : اوه مامان بزرگم اومد بریم .
+ باشه .
هینا دستمو گرف و باهم رفتیم همه تعظیم کرده بودن ماهم تعظیم کردیم .
_ سلام مامان .
م/ت : سلام پسر گلم .
" سلام عزیزم
م/ت : سلام عزیزم .
_ خوش اومدی !!!
مونا : سلام مااااادر جاااااانننن .( بالا پایین پریدن و ذوق الکی )
م/ت : هی خجالت بکش برازنده ی یه دختر نیس همچین رفتاری داشته باشه . ( اروم )
مونا : چشم مادر جان ( گریه الکی )
م/ت : راستی تهیونگ گفتی پدرت یه همسر دیگه واست انتخاب کرده کجاس ؟؟
_ ریون بیا .
م/ت : ریون ؟؟
_ اسمش ریونه !!!
م/ت : خوبه اسم بدی نداره .
+ با احترام نزدیک شدم سرم پایین بود ملکه ی مادر با دستش چونمو گرف و سرمو آورد بالا و تو چشمام خیره شد .
م/ت : خوبه دختری خوشگلیه میشه گف به رسم ما میاد چشماش مشکیه ... اسمش ریونه .... موهاش مشکیه خوبه به رسم خوناشاما میاد دختر بدی انتخاب نکردی آفرین پسرم .
+ بعد حرفایه مامان تهیونگ خیالم راحت شد ولی از اونور مونا شروع کرد.
مونا : عاا مادر جان اون چی داره من که زیباتر از اونم .
م/ت : خفه مگه از تو نظر خواستم ؟؟
هینا : مامان بزرگگ خوش اومدین !!
م/ت : سلام نوه ی گلم مرسی نفسم بیا برات شکلات چوبی گرفتم .
هینا : مرسی مادر جون .
_ خب بسه بریم داخل .
+ رفتیم داخل تو راه دخترا ( خواهراش )
اومدن طرفم ...
هانا : آفرین آجی با زیباییت دل مادر ملکه رو بردی !!!
+ هیسسس ببندین اون گاراژو الان یکی میشنوه .
همه: 🤣🤣🤣🤣🤣🤣
ادامه دارد .....
هینا : ممنون که نجاتم دادی اون با چشماش منو میترسونه و بدنمو با چاقو زخم میکنه.
+ چیییی ؟ چطور ؟
هینا : اناهاش ببین .
+ با دیدن شکمش که زخمی بود بغضم گرف هینا رو محکم تو بغل خودم فشردم اونم منو محکم بغل کرد رفتیم زخماشو درمان کردم ...
هینا : کاش بابام عاشق تو میشد .
+ چی؟ جانم ؟
هینا: آره تو مثل مامانم و نامادریم نیستی !!!
مونا دختر عمویه بابامه و مامان بزرگم گیر داده باید با مونا ازدواج کنه .
+ نگران نباش پرنسس حتی اگه از من خوشش نیاد من همیشه کنارت میمونم .
هینا : ( لبخند دندون نمایی )
+ بهم لبخند زدیم که یهو صدایه دادی اومد که میگف :
/ ملکه مادر وارد میشوند.
هینا : اوه مامان بزرگم اومد بریم .
+ باشه .
هینا دستمو گرف و باهم رفتیم همه تعظیم کرده بودن ماهم تعظیم کردیم .
_ سلام مامان .
م/ت : سلام پسر گلم .
" سلام عزیزم
م/ت : سلام عزیزم .
_ خوش اومدی !!!
مونا : سلام مااااادر جاااااانننن .( بالا پایین پریدن و ذوق الکی )
م/ت : هی خجالت بکش برازنده ی یه دختر نیس همچین رفتاری داشته باشه . ( اروم )
مونا : چشم مادر جان ( گریه الکی )
م/ت : راستی تهیونگ گفتی پدرت یه همسر دیگه واست انتخاب کرده کجاس ؟؟
_ ریون بیا .
م/ت : ریون ؟؟
_ اسمش ریونه !!!
م/ت : خوبه اسم بدی نداره .
+ با احترام نزدیک شدم سرم پایین بود ملکه ی مادر با دستش چونمو گرف و سرمو آورد بالا و تو چشمام خیره شد .
م/ت : خوبه دختری خوشگلیه میشه گف به رسم ما میاد چشماش مشکیه ... اسمش ریونه .... موهاش مشکیه خوبه به رسم خوناشاما میاد دختر بدی انتخاب نکردی آفرین پسرم .
+ بعد حرفایه مامان تهیونگ خیالم راحت شد ولی از اونور مونا شروع کرد.
مونا : عاا مادر جان اون چی داره من که زیباتر از اونم .
م/ت : خفه مگه از تو نظر خواستم ؟؟
هینا : مامان بزرگگ خوش اومدین !!
م/ت : سلام نوه ی گلم مرسی نفسم بیا برات شکلات چوبی گرفتم .
هینا : مرسی مادر جون .
_ خب بسه بریم داخل .
+ رفتیم داخل تو راه دخترا ( خواهراش )
اومدن طرفم ...
هانا : آفرین آجی با زیباییت دل مادر ملکه رو بردی !!!
+ هیسسس ببندین اون گاراژو الان یکی میشنوه .
همه: 🤣🤣🤣🤣🤣🤣
ادامه دارد .....
۵.۳k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.