رمان
رمان سوگلی ارباب⸽⸽🧿💙
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •───
#پارت_4
همه چیز دست به دست هم داده بود تا عصبانیتم رو بیشتر کنه،کاش میتونستم از اونجا برم و دیگه پشت سرمم نگاه نکنم.
با شنیدن صدای "اخ" با حرص به دختری نگاه کردم که با ظرف خرما روی زمین افتاده بود و با چشمای بسته کمرش رو ماساژ میداد.
اولین برخورد بعد از برگشتم اصلا چیز جالب توجهی نبود.انگار همه چیز دست به دست هم داده بود تا اوضاع رو برام سخت تر کنه.
دستم و توی جیبم مشت کردم و غریدم:
-مگه کوری دختر؟
یکی از خدمتکارا با عجله خودش و به ما رسوند و کنار دختر روی زمین نشست و گفت:
-ای وای خاک به سرم چی شدی تو؟
همون طور که کمکش میکرد سرش و بالا گرفت و با دیدنم رنگش پرید:
-اقا ببخشید تو رو خدا
اون...
عصبی دستی روی موهام کشیدم و خواستم حرفی بزنم که ترلان با عجله خودش به ما رسوند و با دیدن وضعیت پیش اومده با جیغ جیغ گفت:
-مگه صد بار نگفتم نذار این دختره توی دست و پا باشه؟
جمعش کن این افتضاح و تا همتون و اخراج نکردم
یه مشت غربتی جمع شدن دورم عین گاو میچرن
صدای جیغ جیغوش هنوزم عوض نشده بود،حتی افاده ای تر از قبل به نظر میرسید.
جوری آرایش کرده بود که هر کی خبر نداشت فکر میکرد برای مراسم عروسی دعوت شده نه اینکه شوهرش فوت کرده.
موهای چتری و فر شده شو مرتب کرد و چشم غره ای به خدمتکار رفت.
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •───
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •───
#پارت_4
همه چیز دست به دست هم داده بود تا عصبانیتم رو بیشتر کنه،کاش میتونستم از اونجا برم و دیگه پشت سرمم نگاه نکنم.
با شنیدن صدای "اخ" با حرص به دختری نگاه کردم که با ظرف خرما روی زمین افتاده بود و با چشمای بسته کمرش رو ماساژ میداد.
اولین برخورد بعد از برگشتم اصلا چیز جالب توجهی نبود.انگار همه چیز دست به دست هم داده بود تا اوضاع رو برام سخت تر کنه.
دستم و توی جیبم مشت کردم و غریدم:
-مگه کوری دختر؟
یکی از خدمتکارا با عجله خودش و به ما رسوند و کنار دختر روی زمین نشست و گفت:
-ای وای خاک به سرم چی شدی تو؟
همون طور که کمکش میکرد سرش و بالا گرفت و با دیدنم رنگش پرید:
-اقا ببخشید تو رو خدا
اون...
عصبی دستی روی موهام کشیدم و خواستم حرفی بزنم که ترلان با عجله خودش به ما رسوند و با دیدن وضعیت پیش اومده با جیغ جیغ گفت:
-مگه صد بار نگفتم نذار این دختره توی دست و پا باشه؟
جمعش کن این افتضاح و تا همتون و اخراج نکردم
یه مشت غربتی جمع شدن دورم عین گاو میچرن
صدای جیغ جیغوش هنوزم عوض نشده بود،حتی افاده ای تر از قبل به نظر میرسید.
جوری آرایش کرده بود که هر کی خبر نداشت فکر میکرد برای مراسم عروسی دعوت شده نه اینکه شوهرش فوت کرده.
موهای چتری و فر شده شو مرتب کرد و چشم غره ای به خدمتکار رفت.
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •───
۱.۹k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.