you love a vampire part 5 (10)
تائو: خوب بخوابی پرنسس....
لیلی آروم چشماشو بست . تائو از اتاقش بیرون رفت و درو با احتیاط بست
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
به سمت اتاق سوهو رفت و در زد
سوهو به چان اشاره کرد .چان به سمت در رفت و درو باز کرد...
چانیول: اوه تائو....بیا تو
تائو رفت تو و تعظیم کرد
سوهو: تائو....بیا بشین
تائو رفت و کنار سوهو رو تخت نشست
تائو: حالتون خوبه؟؟
سوهو: من خوبم....لیلی چطوره؟
تائو: خوبه...تبش داره پایین میاد
سوهو آه بلندی کشید
تائو: سرورم از دستش عصبانی نباشید
سوهو: نمیشه ....من میترسم تائو ....میترسم!....نمیخوام از دستش بدم....باید ازش محافظت کنم....
تائو: میدونم کاملا درکتون دارم....شما فقط باید باهم حرف بزنید تویه فرصت مناسب
سوهو: درسته...همینکارو میکنم.....ممنونم تائو
تائو: وظیفمه قربان....
تعظیم کرد و از اتاق بیرون رفت
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
از خواب بیدار شد . تبش کامل پایین اومده بود . چون میترسید از اتاق بیرون بره برای همین به سمت میزش رفت و دفترش و بیرون اورد . شروع به نقاشی کرد . تصویر تائو رو کشید اما به نظرش این نقاشی باید بزرگ باشه پس همون رو روی بوم کشید و شروع به رنگ کردنش کرد . تقریبا داشت تموم میشد که صدای در اومد و هل شد
تائو: لیلی؟
_بله؟
تائو: بیام تو؟
_نه نه وایسا
تائو: خیله خب....
سریع بومو کنار کشید و روش پارچه ای انداخت
_بیا تو
تائو وارد اتاق شد
تائو: کی بیدار شدی؟
_یه نیم ساعتی هست
تائو: هوووف دختر باید بیشتر استراحت کنی خب
_من خوبم
لیلی به نقاشی تو دفترش ادامه داد. تائو نگاهش به بومی که روش پارچه بود رفت
تائو: امممم....اون چیه؟
_چی چیه؟
با دست اشاره کرد
تائو: اون!.... اون چیه
_آها....اون هیچی نیست
تائو : یاااا میخوام بدونم
_گفتم نمیخواد
تائو: نخیر من باید بدونم
_تائو نه تائو ! اینکارو نکن!...
به سمت بوم رفت لیلی رو هل میداد که جلوشو نگیره
تائو: حالا مگه چیه تو داری خودتو میکشی؟؟
پارچه رو برداشت
تائو: یااااا ریششش مرلیییینننننن...این....این منم؟
لیلی زد تو سرش: بله...میخواستم مثلا سوپرایزت کنم فهمیدی
تائو: وای خدایا....کی کشیدیش؟
_الان
تائو از خوشحالی اشک تو چشماش جمع شده بود رفت و محکم لباشو بوسید لیلی بعد از بوسه گفت:
_لهههههه شدم یواااش😂
تائو: نمیخوام میخوام انقدر فشارت بدم که با هم یکی شیم
_خیلی پرویی😑
تائو: قربونت😉😅
لیلی آروم چشماشو بست . تائو از اتاقش بیرون رفت و درو با احتیاط بست
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
به سمت اتاق سوهو رفت و در زد
سوهو به چان اشاره کرد .چان به سمت در رفت و درو باز کرد...
چانیول: اوه تائو....بیا تو
تائو رفت تو و تعظیم کرد
سوهو: تائو....بیا بشین
تائو رفت و کنار سوهو رو تخت نشست
تائو: حالتون خوبه؟؟
سوهو: من خوبم....لیلی چطوره؟
تائو: خوبه...تبش داره پایین میاد
سوهو آه بلندی کشید
تائو: سرورم از دستش عصبانی نباشید
سوهو: نمیشه ....من میترسم تائو ....میترسم!....نمیخوام از دستش بدم....باید ازش محافظت کنم....
تائو: میدونم کاملا درکتون دارم....شما فقط باید باهم حرف بزنید تویه فرصت مناسب
سوهو: درسته...همینکارو میکنم.....ممنونم تائو
تائو: وظیفمه قربان....
تعظیم کرد و از اتاق بیرون رفت
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
از خواب بیدار شد . تبش کامل پایین اومده بود . چون میترسید از اتاق بیرون بره برای همین به سمت میزش رفت و دفترش و بیرون اورد . شروع به نقاشی کرد . تصویر تائو رو کشید اما به نظرش این نقاشی باید بزرگ باشه پس همون رو روی بوم کشید و شروع به رنگ کردنش کرد . تقریبا داشت تموم میشد که صدای در اومد و هل شد
تائو: لیلی؟
_بله؟
تائو: بیام تو؟
_نه نه وایسا
تائو: خیله خب....
سریع بومو کنار کشید و روش پارچه ای انداخت
_بیا تو
تائو وارد اتاق شد
تائو: کی بیدار شدی؟
_یه نیم ساعتی هست
تائو: هوووف دختر باید بیشتر استراحت کنی خب
_من خوبم
لیلی به نقاشی تو دفترش ادامه داد. تائو نگاهش به بومی که روش پارچه بود رفت
تائو: امممم....اون چیه؟
_چی چیه؟
با دست اشاره کرد
تائو: اون!.... اون چیه
_آها....اون هیچی نیست
تائو : یاااا میخوام بدونم
_گفتم نمیخواد
تائو: نخیر من باید بدونم
_تائو نه تائو ! اینکارو نکن!...
به سمت بوم رفت لیلی رو هل میداد که جلوشو نگیره
تائو: حالا مگه چیه تو داری خودتو میکشی؟؟
پارچه رو برداشت
تائو: یااااا ریششش مرلیییینننننن...این....این منم؟
لیلی زد تو سرش: بله...میخواستم مثلا سوپرایزت کنم فهمیدی
تائو: وای خدایا....کی کشیدیش؟
_الان
تائو از خوشحالی اشک تو چشماش جمع شده بود رفت و محکم لباشو بوسید لیلی بعد از بوسه گفت:
_لهههههه شدم یواااش😂
تائو: نمیخوام میخوام انقدر فشارت بدم که با هم یکی شیم
_خیلی پرویی😑
تائو: قربونت😉😅
۵.۳k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.