آوای دروغین
فصل دوم
پارت هفدهم
^آوینا ویو^
روی تخت دراز کشیدم و داشتم وب گردی میکردم...سیما بهم گفته بود ساعت شیش آماده باشم و من الان که ساعت ۵ و نیم بود بیخیال روی تخت دراز کشیده بودم و وب گردی میکردم...قرار بود امروز بریم یه جایی...مثل اینکه سپهر و سیما هر دو توی یه اکیپ بزرگ بودن و الانم قرار بود توی خونه باغ همون نیکا جمع بشن...تا اونجایی که فهمیدم این اکیپ هر هفته جمعه تو اون خونه باغ جمعن...حالا بجز روزای استثنا
و امروز سیما بهشون اعلام کرده بود که میخواد منم ببره...گرچه من انصافا کلی مقاومت کردم ولی سیما فقط بهم اطمینان خاطر میداد که همشون خیلی خونگرمن
با باز شدن در سریع روی تخت نشستم که سیما آماده وارد اتاق شد و با دیدن من که گوشی دستمه و با تیپ خونه روی تخت نشستم پوکر شد
×مگه من بهت نگفتم شیش آماده باش؟
+چیزه
×اوکی...وایسا
برگشت و کمدمو باز کرد و یکی یکی لباسامو نگاه میکرد...بعد از کلی نگاه کردن یه مانتو جلوباز که اون روز موقع خرید خریده بودم و درآورد و روی تخت انداخت بعد گفت:اینو بپوش...تیشرت سفید نداری؟
+دارم...تو کشوعه
خم شد و کشو رو باز کرد و بعد از پیدا کردن تیشرت کشو رو بست و اونم روی تخت روی اون مانتو انداخت:یه شلوار سیاهم پیدا کن بپوش من میرم دنبال سپهر اومدم آماده باشی
سرمو تکون دادم و بعد از رفتن سیما یه شلوار سیاه پیدا کردم و پوشیدم...بعد از آماده شدن یه شال سبز رنگم پیدا کردم و انداختم روی سرم...ولی جمع و جور کردن شال خیلی اذیتم میکنه
از اتاق بیرون اومدم و وقتی سیما رو ندیدم در اتاق سپهر رو که کنار اتاق من بود زدم...سیما همونطور که دست سپهر رو گرفته بود و میکشید درو باز کرد و با دیدن من لبخند دندون نمایی زد:عه آمادهای؟اوکیه پس بریم
بعد دست سپهر ول کرد و جلوتر از هممون به سمت پلهها راه افتاد و من و سپهر هم پشتش پلههارو طی کردیم
وقتی به ماشینی که اونروز با سیما رفته بودیم خرید رسیدیم سیما سوئیچ و به سمت سپهر انداخت و گفت:تو برون من حال ندارم
سپهر سوئیچ و بالا گرفت و سوار شد...سیما هم سوار صندلی کمک راننده شد و منم عقب نشستم
سپهر استارت زد و سیما گفت:برو پاسداران سارا رو ما برمیداریم
سپهر سرشو تکون داد و ماشینو راه انداخت...سرمو به شیشه تکیه داده بودم و به خیابونای ناآشنا نگاه میکردم
بعد از کلی ترافیک بالاخره جلوی یه آپارتمان ایستاد و یه دختر که آماده جلوی در وایستاده بود با صدای بوق ماشین سرشو بالا آورد...یا دیدن ماشین سریع اومد جلو و در عقبو باز کرد و نشست
یه سلام داد و بعد نگاهشو به من داد:تو همون آوینایی؟
+آره
×منم سارام...دوست این دوتا کسخل
حقیقتا کلمهی آخرشو نفهمیدم ولی با چشم غرهای که سیما به سارا رفت حدس میزنم که یه فحش باشه
پارت هفدهم
^آوینا ویو^
روی تخت دراز کشیدم و داشتم وب گردی میکردم...سیما بهم گفته بود ساعت شیش آماده باشم و من الان که ساعت ۵ و نیم بود بیخیال روی تخت دراز کشیده بودم و وب گردی میکردم...قرار بود امروز بریم یه جایی...مثل اینکه سپهر و سیما هر دو توی یه اکیپ بزرگ بودن و الانم قرار بود توی خونه باغ همون نیکا جمع بشن...تا اونجایی که فهمیدم این اکیپ هر هفته جمعه تو اون خونه باغ جمعن...حالا بجز روزای استثنا
و امروز سیما بهشون اعلام کرده بود که میخواد منم ببره...گرچه من انصافا کلی مقاومت کردم ولی سیما فقط بهم اطمینان خاطر میداد که همشون خیلی خونگرمن
با باز شدن در سریع روی تخت نشستم که سیما آماده وارد اتاق شد و با دیدن من که گوشی دستمه و با تیپ خونه روی تخت نشستم پوکر شد
×مگه من بهت نگفتم شیش آماده باش؟
+چیزه
×اوکی...وایسا
برگشت و کمدمو باز کرد و یکی یکی لباسامو نگاه میکرد...بعد از کلی نگاه کردن یه مانتو جلوباز که اون روز موقع خرید خریده بودم و درآورد و روی تخت انداخت بعد گفت:اینو بپوش...تیشرت سفید نداری؟
+دارم...تو کشوعه
خم شد و کشو رو باز کرد و بعد از پیدا کردن تیشرت کشو رو بست و اونم روی تخت روی اون مانتو انداخت:یه شلوار سیاهم پیدا کن بپوش من میرم دنبال سپهر اومدم آماده باشی
سرمو تکون دادم و بعد از رفتن سیما یه شلوار سیاه پیدا کردم و پوشیدم...بعد از آماده شدن یه شال سبز رنگم پیدا کردم و انداختم روی سرم...ولی جمع و جور کردن شال خیلی اذیتم میکنه
از اتاق بیرون اومدم و وقتی سیما رو ندیدم در اتاق سپهر رو که کنار اتاق من بود زدم...سیما همونطور که دست سپهر رو گرفته بود و میکشید درو باز کرد و با دیدن من لبخند دندون نمایی زد:عه آمادهای؟اوکیه پس بریم
بعد دست سپهر ول کرد و جلوتر از هممون به سمت پلهها راه افتاد و من و سپهر هم پشتش پلههارو طی کردیم
وقتی به ماشینی که اونروز با سیما رفته بودیم خرید رسیدیم سیما سوئیچ و به سمت سپهر انداخت و گفت:تو برون من حال ندارم
سپهر سوئیچ و بالا گرفت و سوار شد...سیما هم سوار صندلی کمک راننده شد و منم عقب نشستم
سپهر استارت زد و سیما گفت:برو پاسداران سارا رو ما برمیداریم
سپهر سرشو تکون داد و ماشینو راه انداخت...سرمو به شیشه تکیه داده بودم و به خیابونای ناآشنا نگاه میکردم
بعد از کلی ترافیک بالاخره جلوی یه آپارتمان ایستاد و یه دختر که آماده جلوی در وایستاده بود با صدای بوق ماشین سرشو بالا آورد...یا دیدن ماشین سریع اومد جلو و در عقبو باز کرد و نشست
یه سلام داد و بعد نگاهشو به من داد:تو همون آوینایی؟
+آره
×منم سارام...دوست این دوتا کسخل
حقیقتا کلمهی آخرشو نفهمیدم ولی با چشم غرهای که سیما به سارا رفت حدس میزنم که یه فحش باشه
۳.۱k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.