اشتبله محض پارت ۳
اشتبله محض پارت ۳
با تهیونگ داشتیم میریم تیم پیشه کوک کهبای صحنه ای مواحه شدم لایلا.. اون لایلا عه نه و بقلیش هم کوک اونا اونا دارن همو میبوسن چی؟ ات بغض گلوش رو چنگ میزد بزور خودشو نگهداشته بود تهیونگ سعی کرد کاری کنه که ات اون صحنه رو نبینهاما دیر بود که ی دفعه کوک چشمش به ات افتاد سریع از لایلا جدا شد و میخواست بیاد پیشت اما اون دختر نمیزاشت دستشو ول نمیکرد که دستشو پس زد ولی وقتی تو دیدی اون داره میاد پیشت سریع به تهیونگ گفتی بیا بریم حیاط تهیونگ هم قبول میکنه سریع میرید حیاط
تهیونگ: ات ناراحت نباش اون مست بود
ات: چیمیگی اونا داشتن میبوسیدن همون اگه دوست دختر خودت بود چی؟
تهیونگ سکوت کرد که ی دفعه کوک اومد
کوک: هی ات
ات: سکوت کرد
کوک: میخوام ی چیزی بهت بگم
ات: خب بگو(سرد و سرشار از غرور)
کوک: بیا بهم بزنیم من دیگه نمیخوام توی این رابطه باشم
ات بغض گلوش رو بدجور داشت چنگ میزد بزور خودشو نگهداشته بود
ات: تهیونگ
تهیونگ: جانم(تعجب
ات: بیا بریم(دست تهیونگ رو گرفت)
تهیونگ باهاش رفت
تهیونگ: سوار شو بریم
ات: باشه(سوار شد)
تهیونگ ات نرسوند خونه برد خونه خودش
ات: چرا منو چرا نبردی خونه
توی یونگ: با این وضعیتت بنظر میزارم بری خونه؟
ات لبخند محوی زد و گفت ممنون تهیونگ تو همیشه پشتم بودی (تهیونگ رو بغل کرد)
تهیونگ: دوستا برای همینن ولی تو فرق داری برام
ات تعجب کرد
تهیونگ: فردا باید بریم مدرسه ها
ات: واییز نه من وسایلم خونس
تهیونگ: صبح زود تر میریم دم خونتون که حاظر شی
ات: هوم باشه ممنون
(رسیدیم عمارت)
با تهیونگ داشتیم میریم تیم پیشه کوک کهبای صحنه ای مواحه شدم لایلا.. اون لایلا عه نه و بقلیش هم کوک اونا اونا دارن همو میبوسن چی؟ ات بغض گلوش رو چنگ میزد بزور خودشو نگهداشته بود تهیونگ سعی کرد کاری کنه که ات اون صحنه رو نبینهاما دیر بود که ی دفعه کوک چشمش به ات افتاد سریع از لایلا جدا شد و میخواست بیاد پیشت اما اون دختر نمیزاشت دستشو ول نمیکرد که دستشو پس زد ولی وقتی تو دیدی اون داره میاد پیشت سریع به تهیونگ گفتی بیا بریم حیاط تهیونگ هم قبول میکنه سریع میرید حیاط
تهیونگ: ات ناراحت نباش اون مست بود
ات: چیمیگی اونا داشتن میبوسیدن همون اگه دوست دختر خودت بود چی؟
تهیونگ سکوت کرد که ی دفعه کوک اومد
کوک: هی ات
ات: سکوت کرد
کوک: میخوام ی چیزی بهت بگم
ات: خب بگو(سرد و سرشار از غرور)
کوک: بیا بهم بزنیم من دیگه نمیخوام توی این رابطه باشم
ات بغض گلوش رو بدجور داشت چنگ میزد بزور خودشو نگهداشته بود
ات: تهیونگ
تهیونگ: جانم(تعجب
ات: بیا بریم(دست تهیونگ رو گرفت)
تهیونگ باهاش رفت
تهیونگ: سوار شو بریم
ات: باشه(سوار شد)
تهیونگ ات نرسوند خونه برد خونه خودش
ات: چرا منو چرا نبردی خونه
توی یونگ: با این وضعیتت بنظر میزارم بری خونه؟
ات لبخند محوی زد و گفت ممنون تهیونگ تو همیشه پشتم بودی (تهیونگ رو بغل کرد)
تهیونگ: دوستا برای همینن ولی تو فرق داری برام
ات تعجب کرد
تهیونگ: فردا باید بریم مدرسه ها
ات: واییز نه من وسایلم خونس
تهیونگ: صبح زود تر میریم دم خونتون که حاظر شی
ات: هوم باشه ممنون
(رسیدیم عمارت)
۱۱.۳k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.