صبح، چون خونی تازه در رگ های زمین دویده است و من سرشارم ا
صبح، چون خونی تازه در رگ های زمین دویده است و من سرشارم از این طراوت. هوای رقیق سحرگاه در سرم پیچیده است. خدایا! در این صبح لبریز، مرا با اشراقی از نور بیامیز و چشم هایم را از خواب غلیظ فراموشی رها کن تا با دیده جان، نشانه هایت را بنگرم.
۵۵۶
۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.