فیک جیمین ( زندگی من) فصل 2 پارت 2
از زبان ا/ت :
صبح که از خواب بیدار شدم از روی تخت بلند شدم رفتم دست و صورتمو شستم . از پله ها رفتم پایین و صبحانه درست کردم و رفتم توی اتاق. جیمین هنوز خواب بود. گفتم : جیمین پاشو صبحانه امادس.
با صدای نالان گفت : اییی ا/ت خوابم میاد.
دست به سینه شدم و گفتم : کی می خوای جنسیت بچه رو بفهمی؟؟
یهو سر حال شد و گفتم : عه یادم رفت پاشو بریم صبحونه رو بخوریم و بریم.
خندیدم و گفتم : باشه باشه اول پاشو دست و صورتمو بشور.
( نیم ساعت بعد)
داشتیم اماده میشدیم. زنگ زدم به مامانم و بهش گفتم : مامانی می خوایم جنسیت بچه رو ببینیم.
خوشحال گفت : کجا میرین پیش پیش دوست جیمین؟؟
گفتم : اره اره بیاین اونجا.
همون نیم تنه استین بلند مشکی رو گذاشتم تنم بمونه. یه شلوار جین پام کردم و رژ صورتی با یه ارایش ملایم کردم .
جیمین لباس دکمه دار سفیدش رو تنش کرد . با یه شلوار لی. رفتیم سوار ماشین شدیم. توی راه به لانا هم زنگ زدم. خبر رو که بهش دادم سری راه افتادن.
وقتی رسیدیم جیمین با عجله گفت : بدو بدو دل تو دلم نیست ..
گفتم : باشه اروم راه برو نمیتونم بدوعم.
مامان و بابام و تهیونگ و لانا هم بودن . مامانم گفت : بدویید با جیمین برو ا/ت.
رفتیم توی اتاق و اقاعه گفت : خب خانم لطفا روی این تخت دراز بکشید.
اروم رفتم دراز کشیدم. رو به جیمین کردم و لبخند زدم.
بعدش که بچه رو نشون دادن جیمین پاهاش شل شد و روی صندلی نشست. من همش ریز ریز می خندیدم و به بچه زل زده بودم و اشکام میریخت.
جیمین اشکاش رو پاک کرد و دسته منو گرفت و بوسید بهش نگاه کردم و گفتم : میبینیش جیمین.
بعده اینکه بچه رو دیدیم اقاعه گفت برید بیرون الان بهتون میگم دختره یا پسر .
منو جیمین رفتیم بیرون پیش مامانم. همه اونجا بودن بابام پرسید: چی شد؟؟
همون لحظه اون اقا اومد و لبخند زد بعد گفت : تبریک میگم دختره.
منو جیمین خندیدیم بعد جیمین بلندمو کرد و محکم بغلم کرد
بعد لانا بغلم کرد و گفت : تبریک میگم ا/ت خیلی برات خوشحالم خیلی.
تهیونگ گفت : جیمین ا/ت مبارکتون باشه.
بعدش لانا و تهیونگ که رفتن منو جیمین و مامان بابا رفتیم رستوران.
سوار ماشین شدیم ( مامان و بابا با ما اومدن)
۰۰۰۰۰۰
صبح که از خواب بیدار شدم از روی تخت بلند شدم رفتم دست و صورتمو شستم . از پله ها رفتم پایین و صبحانه درست کردم و رفتم توی اتاق. جیمین هنوز خواب بود. گفتم : جیمین پاشو صبحانه امادس.
با صدای نالان گفت : اییی ا/ت خوابم میاد.
دست به سینه شدم و گفتم : کی می خوای جنسیت بچه رو بفهمی؟؟
یهو سر حال شد و گفتم : عه یادم رفت پاشو بریم صبحونه رو بخوریم و بریم.
خندیدم و گفتم : باشه باشه اول پاشو دست و صورتمو بشور.
( نیم ساعت بعد)
داشتیم اماده میشدیم. زنگ زدم به مامانم و بهش گفتم : مامانی می خوایم جنسیت بچه رو ببینیم.
خوشحال گفت : کجا میرین پیش پیش دوست جیمین؟؟
گفتم : اره اره بیاین اونجا.
همون نیم تنه استین بلند مشکی رو گذاشتم تنم بمونه. یه شلوار جین پام کردم و رژ صورتی با یه ارایش ملایم کردم .
جیمین لباس دکمه دار سفیدش رو تنش کرد . با یه شلوار لی. رفتیم سوار ماشین شدیم. توی راه به لانا هم زنگ زدم. خبر رو که بهش دادم سری راه افتادن.
وقتی رسیدیم جیمین با عجله گفت : بدو بدو دل تو دلم نیست ..
گفتم : باشه اروم راه برو نمیتونم بدوعم.
مامان و بابام و تهیونگ و لانا هم بودن . مامانم گفت : بدویید با جیمین برو ا/ت.
رفتیم توی اتاق و اقاعه گفت : خب خانم لطفا روی این تخت دراز بکشید.
اروم رفتم دراز کشیدم. رو به جیمین کردم و لبخند زدم.
بعدش که بچه رو نشون دادن جیمین پاهاش شل شد و روی صندلی نشست. من همش ریز ریز می خندیدم و به بچه زل زده بودم و اشکام میریخت.
جیمین اشکاش رو پاک کرد و دسته منو گرفت و بوسید بهش نگاه کردم و گفتم : میبینیش جیمین.
بعده اینکه بچه رو دیدیم اقاعه گفت برید بیرون الان بهتون میگم دختره یا پسر .
منو جیمین رفتیم بیرون پیش مامانم. همه اونجا بودن بابام پرسید: چی شد؟؟
همون لحظه اون اقا اومد و لبخند زد بعد گفت : تبریک میگم دختره.
منو جیمین خندیدیم بعد جیمین بلندمو کرد و محکم بغلم کرد
بعد لانا بغلم کرد و گفت : تبریک میگم ا/ت خیلی برات خوشحالم خیلی.
تهیونگ گفت : جیمین ا/ت مبارکتون باشه.
بعدش لانا و تهیونگ که رفتن منو جیمین و مامان بابا رفتیم رستوران.
سوار ماشین شدیم ( مامان و بابا با ما اومدن)
۰۰۰۰۰۰
۱۷.۶k
۲۳ اسفند ۱۴۰۱