part 107
#part_107
#فرار
این خودش محافظ میخواد اخه تو چرا اینقد جیگر شدی ؟ خودم از فکرام خندم گرفت ینی خاک تو سر هیزم خلاصه واسه اینکه جمعش کنم یه لبخند کج زدم و رفتیم به سمت پله ها اومدم برم پایین که دستمو گرفت و گفت
- دستمو بگیر الان مثال باید رومانتیک وارد شیم
غش غش خندیدم و دستمو دور بازوش حلقه کردم خودشم خندش گرفت چه بساطی داشتیم ما با این نقش بازی کردن اروم رفتیم پایین همینکه یکم به طبقه ی پایین نزدیک شدیم دیدم بهتر شد فکم افتاد واااااااااای چقدر مهمون دارن !!قشنگ یه دویست نفری بودن حالا من خودم تو شوکم
استرس گرفتم یهو نمیدونم کدوم بیشعوری از اون آخر گفت
- اوووووه آقا داماد و عروس خانومو ببینید !!!
اقا همین اینو گفت کل سرا چرخید سمت ما یا خدا چه سکوتی پروپام تو هم نپیچه بیفتم سوژه شیم سعی کردم به اعصاب خودم مسلط بشم و یکی ازون لبخندای معروفمو
نشوندم رو ل*ب*ا*م یهو همه انگار به خودشون اومدن شروع کردن به دست زدن اصلا هیچکسو نمیشناختم فقط تند تند سالم و احوال پرسی میکردم چقدر زیاد بودن تمومم نمیشد اامصب دیگه داشت گریم میگرفت که ارسلان دستمو کشید و کمرمو گرفتو با صدای بلندی گفت
- اینقدر اذیتش نکنید فرار میکنه الان
همه زدن زیر خنده یه دختری که خیلی فیس بانمکی داشت گفت
- اوه !! کم پیش میاد ارسلان اینجوری هوای یکیو داشته باشه پس قضیه جدیه ؟
همه تایید کردن مونده بودم چی بگم که یهو کتی جون که تا اون موقع ندیدمش تو اون کت و دامن قرمز چه جیگری شده گفت
- معلومه جدیه نیکا از الان عروس ماست .
همه دوباره دست زدن وای اینارو ! چه خوشحالن واسه خودشون نگاهمو یه دور دوره خونه چرخوندم ماشالا جای سوزن انداختن نبود بعدشم دخترا یه تیپایی زده بودن من بینشون انگار چادر پوشیده بودم والا اصلا فجیح !
#فرار
این خودش محافظ میخواد اخه تو چرا اینقد جیگر شدی ؟ خودم از فکرام خندم گرفت ینی خاک تو سر هیزم خلاصه واسه اینکه جمعش کنم یه لبخند کج زدم و رفتیم به سمت پله ها اومدم برم پایین که دستمو گرفت و گفت
- دستمو بگیر الان مثال باید رومانتیک وارد شیم
غش غش خندیدم و دستمو دور بازوش حلقه کردم خودشم خندش گرفت چه بساطی داشتیم ما با این نقش بازی کردن اروم رفتیم پایین همینکه یکم به طبقه ی پایین نزدیک شدیم دیدم بهتر شد فکم افتاد واااااااااای چقدر مهمون دارن !!قشنگ یه دویست نفری بودن حالا من خودم تو شوکم
استرس گرفتم یهو نمیدونم کدوم بیشعوری از اون آخر گفت
- اوووووه آقا داماد و عروس خانومو ببینید !!!
اقا همین اینو گفت کل سرا چرخید سمت ما یا خدا چه سکوتی پروپام تو هم نپیچه بیفتم سوژه شیم سعی کردم به اعصاب خودم مسلط بشم و یکی ازون لبخندای معروفمو
نشوندم رو ل*ب*ا*م یهو همه انگار به خودشون اومدن شروع کردن به دست زدن اصلا هیچکسو نمیشناختم فقط تند تند سالم و احوال پرسی میکردم چقدر زیاد بودن تمومم نمیشد اامصب دیگه داشت گریم میگرفت که ارسلان دستمو کشید و کمرمو گرفتو با صدای بلندی گفت
- اینقدر اذیتش نکنید فرار میکنه الان
همه زدن زیر خنده یه دختری که خیلی فیس بانمکی داشت گفت
- اوه !! کم پیش میاد ارسلان اینجوری هوای یکیو داشته باشه پس قضیه جدیه ؟
همه تایید کردن مونده بودم چی بگم که یهو کتی جون که تا اون موقع ندیدمش تو اون کت و دامن قرمز چه جیگری شده گفت
- معلومه جدیه نیکا از الان عروس ماست .
همه دوباره دست زدن وای اینارو ! چه خوشحالن واسه خودشون نگاهمو یه دور دوره خونه چرخوندم ماشالا جای سوزن انداختن نبود بعدشم دخترا یه تیپایی زده بودن من بینشون انگار چادر پوشیده بودم والا اصلا فجیح !
۱.۸k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.