You love a vampire: part 3 (6)
چه چشمایی دارید پرنسس ...دلبری میکنید با نگاهتون
لیلی سرش پایین بود و هیچی نمیگفت . فقط به رقص ادامه میداد
کریس: پرنسس؟چرا ساکتید؟...بهتون خوش نمیگذره؟
لیلی هیچ جوابی نداد
کریس خندید و گفت: به من که خیلی میگذره
پایان رقص بود . لیلی دستشو از دست کریس کشید و با عصبانیت ازش فاصله گرفت . کریس اخماش تو هم رفت . لیلی رفت پیش تائو
تائو: چیشده؟
_حالا بهت میگم بیا بریم
کریس از مهمونی خارج شد و به سمت اتاقش رفت و پشت سرش محکم درو کوبید . داد زد:
یعنی چیییییی یعنی چیییی؟؟؟؟؟
چیه من از اون پسره ی احمق کمه!!!!
حتی باهام یه کلمم حرف نزد!!!
بلند فریاد زد: اهههههههههههه!!!!!!
میزشو بهم ریخت و همه چی رو شکوند
:
از عصبانیت نفس نفس میزد و گفت:
باشه پرنسس اشکالی نداره...بالاخره روزی میرسه که دیگه انتخابی نداری و باید با من ازدواج کنی و ملکه ی من بشی!!!تو مال منییییییییییییییییی!!!!!!!
چشماش قرمز شد . آدم میتونست شرور بودنش رو توی چشماش دید . اون مثل یک شیطان واقعی خبیث و خشن بود
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
تائو به زمین ماتش برده بود . لیلی هم پشت رختکن لباسشو عوض میکرد یهو بلند گفت: اههههههه!
تائو از جا پرید
تائو: چته دختر؟؟!
_مگه ندیدی ...مجبور شدم باهاش برقصم...ایشششش
تائو خندید و گفت:
😂بهت نگفتم وقتی غرغر میکنی بامزه تر میشی؟
لیلی سرشو از پشت رختکن اورد بیرون
_😐😑قیافه ی من الان بامزست به نظرت؟
تائو: آره خیلی😂😂
لیلی نتونست جلو خندشو بگیره
_اون...لباس سفیدمو میدی؟
تائو: آره ...بیا
لباس و بهش داد . لیلی از پشت رختکن بیرون اومد . تائو با حالت خاصی نگاش میکرد انگار داشت خواب میدید
تائو: خوشگل شدی...سفید بهت میاد
_مرسی😊...تائویی؟
تائو: جانم
_امشب پیشم میخوابی؟
تائو: سوهو نکشتمون😂
نه بابا 😅...بالاخره ما تا چند ماه دیگه ازدواج میکنیم مگه نه؟
تائو: خیله خب پس برم لباسمو بیارم
_باشه
لباسشو که پوشید با هم رفتن تو تخت
_شب بخیر تائو
تائو سرشو بوسید: شب بخیر عزیزم
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
سوهو توی کتابخونه بود . معمولا همیشه توی کتاب خونه میرفت و اونجا کتاب میخوند . درحال پیدا کردن کتاب خاصی بود که صدای جیغ لیلی رو شنید . نگران شد و تا اتاقش دوید
سوهو: لیلی!!...لیلی درو باز کن!
خودشو به در کوبید و درو باز کرد . لیلی با ترس به چیزی خیره شده بود
لیلی سرش پایین بود و هیچی نمیگفت . فقط به رقص ادامه میداد
کریس: پرنسس؟چرا ساکتید؟...بهتون خوش نمیگذره؟
لیلی هیچ جوابی نداد
کریس خندید و گفت: به من که خیلی میگذره
پایان رقص بود . لیلی دستشو از دست کریس کشید و با عصبانیت ازش فاصله گرفت . کریس اخماش تو هم رفت . لیلی رفت پیش تائو
تائو: چیشده؟
_حالا بهت میگم بیا بریم
کریس از مهمونی خارج شد و به سمت اتاقش رفت و پشت سرش محکم درو کوبید . داد زد:
یعنی چیییییی یعنی چیییی؟؟؟؟؟
چیه من از اون پسره ی احمق کمه!!!!
حتی باهام یه کلمم حرف نزد!!!
بلند فریاد زد: اهههههههههههه!!!!!!
میزشو بهم ریخت و همه چی رو شکوند
:
از عصبانیت نفس نفس میزد و گفت:
باشه پرنسس اشکالی نداره...بالاخره روزی میرسه که دیگه انتخابی نداری و باید با من ازدواج کنی و ملکه ی من بشی!!!تو مال منییییییییییییییییی!!!!!!!
چشماش قرمز شد . آدم میتونست شرور بودنش رو توی چشماش دید . اون مثل یک شیطان واقعی خبیث و خشن بود
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
تائو به زمین ماتش برده بود . لیلی هم پشت رختکن لباسشو عوض میکرد یهو بلند گفت: اههههههه!
تائو از جا پرید
تائو: چته دختر؟؟!
_مگه ندیدی ...مجبور شدم باهاش برقصم...ایشششش
تائو خندید و گفت:
😂بهت نگفتم وقتی غرغر میکنی بامزه تر میشی؟
لیلی سرشو از پشت رختکن اورد بیرون
_😐😑قیافه ی من الان بامزست به نظرت؟
تائو: آره خیلی😂😂
لیلی نتونست جلو خندشو بگیره
_اون...لباس سفیدمو میدی؟
تائو: آره ...بیا
لباس و بهش داد . لیلی از پشت رختکن بیرون اومد . تائو با حالت خاصی نگاش میکرد انگار داشت خواب میدید
تائو: خوشگل شدی...سفید بهت میاد
_مرسی😊...تائویی؟
تائو: جانم
_امشب پیشم میخوابی؟
تائو: سوهو نکشتمون😂
نه بابا 😅...بالاخره ما تا چند ماه دیگه ازدواج میکنیم مگه نه؟
تائو: خیله خب پس برم لباسمو بیارم
_باشه
لباسشو که پوشید با هم رفتن تو تخت
_شب بخیر تائو
تائو سرشو بوسید: شب بخیر عزیزم
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
سوهو توی کتابخونه بود . معمولا همیشه توی کتاب خونه میرفت و اونجا کتاب میخوند . درحال پیدا کردن کتاب خاصی بود که صدای جیغ لیلی رو شنید . نگران شد و تا اتاقش دوید
سوهو: لیلی!!...لیلی درو باز کن!
خودشو به در کوبید و درو باز کرد . لیلی با ترس به چیزی خیره شده بود
۴.۰k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.