عشق به مافیا پارت3
ا.ت:یه روز از خواب بیدار شدم دیدم جیمین
اون شونودی که کار گذاشته بودم توی خونش
توی دستش داره و داره نگاهش میکنه
خواستم خودمو بزنم به خواب که جیمین گفت:,این کارت فایده نداره
ا.ت:بلند شدم و خواستم درو باز کنم که دیدم قفله
جیمین کم کم اومد سمتم و منو چسبوند به دیوار و گفت:بهت گفتم....چرا میخواستی منو بکشی؟!جواب بده(داد),
ا.ت:به همین خیال باش پارک جیمین
جیمین:که اینطور
ا.ت:جیمین سوت زد که یهو در باز شد و بادیگاردش در حالی که سیگار مسخرهای توی دهنش بود اومد تو
جیمین پرسید: موش افتاد تو دام؟
بادیگارد:بله قربان
ا.ت:سریع رومو سمت جیمین کردم و پرسیدم:
موش؟!کدوم موش؟!
جیمین:میدونی ا.ت.....گاهی وقتا برای اینکه بتونی.....یه گرگ رو شکار کنی باید بری سراغ طولع اش .....ولی خب چه کنیم....هعی تو که توله نداری....ولی یه چیزی داری که خیلی به دردم میخوره (نیشخند),
ا.ت:داری درباره چی حرف میزنی؟!طوله؟!منظورت چیه؟!(ترس)
جیمین:یکی از اعضای خوانوادت رو میگم....
اوه....(نیشخند)....ببخشید ...یادم نبود پدر مادرتو کشتم.....بهتره بگم.....تنها عضو خونوادت...(نیشخند)
ا.ت:م....منظورت.....خ....خواهرم بود.....ن....نه....نباید این اتفاق بیافته
....ولی باید جوری تظاهر کنم که برام مهم نیست....وگرنه بهش آسیب میزنه تا بفهمه من چرا میخواستم بکشمش
خیلی بیخیال گفتم:خب...به درک ...هر غلطی دلت میخواد بکن
...به یه ورم (نیشخند)
جیمین:باورم نمیشه که براش مهم نیست
حتماً داره اینطوری نشون میده تا من اذیتش نکنم
این چند سالی که مواظبش بودم دیده بودم که چقدر خواهرشو دوست داره
ولی خب اگه راست گفته باشه
حتماً به خاطر مرگ پدر و مادرش همه احساستش نابود شده
هوفففف نمیدونم
به بادیگار علامت دادم که بیاد سمتم و در گوشش گفتم:برو خواهرشو بیار اینجا
وقتی با دیگارد رفت روبه ا.ت کردم:ا.ت...با بد کسی در افتادی (نیشخند)
ا.ت ویو:همون لحظه صدای جیغ شنیدم....
وقتی در اتاق رو باز کردم با چیزی که دیدم افتادم رو زمین اون...........
یاع یاع یاع خماری بمونید 😂😈
شرط پارت بعدی :۲ فالو
لایک:هر چقدر بیشتر زودتر میذارم
کامنت:هرچقدر بیشتر زودتر میذارم
دوستون دارم لایک،کامنت،فالو یادتون نره حمایت کنین ممنون 😘💗
اون شونودی که کار گذاشته بودم توی خونش
توی دستش داره و داره نگاهش میکنه
خواستم خودمو بزنم به خواب که جیمین گفت:,این کارت فایده نداره
ا.ت:بلند شدم و خواستم درو باز کنم که دیدم قفله
جیمین کم کم اومد سمتم و منو چسبوند به دیوار و گفت:بهت گفتم....چرا میخواستی منو بکشی؟!جواب بده(داد),
ا.ت:به همین خیال باش پارک جیمین
جیمین:که اینطور
ا.ت:جیمین سوت زد که یهو در باز شد و بادیگاردش در حالی که سیگار مسخرهای توی دهنش بود اومد تو
جیمین پرسید: موش افتاد تو دام؟
بادیگارد:بله قربان
ا.ت:سریع رومو سمت جیمین کردم و پرسیدم:
موش؟!کدوم موش؟!
جیمین:میدونی ا.ت.....گاهی وقتا برای اینکه بتونی.....یه گرگ رو شکار کنی باید بری سراغ طولع اش .....ولی خب چه کنیم....هعی تو که توله نداری....ولی یه چیزی داری که خیلی به دردم میخوره (نیشخند),
ا.ت:داری درباره چی حرف میزنی؟!طوله؟!منظورت چیه؟!(ترس)
جیمین:یکی از اعضای خوانوادت رو میگم....
اوه....(نیشخند)....ببخشید ...یادم نبود پدر مادرتو کشتم.....بهتره بگم.....تنها عضو خونوادت...(نیشخند)
ا.ت:م....منظورت.....خ....خواهرم بود.....ن....نه....نباید این اتفاق بیافته
....ولی باید جوری تظاهر کنم که برام مهم نیست....وگرنه بهش آسیب میزنه تا بفهمه من چرا میخواستم بکشمش
خیلی بیخیال گفتم:خب...به درک ...هر غلطی دلت میخواد بکن
...به یه ورم (نیشخند)
جیمین:باورم نمیشه که براش مهم نیست
حتماً داره اینطوری نشون میده تا من اذیتش نکنم
این چند سالی که مواظبش بودم دیده بودم که چقدر خواهرشو دوست داره
ولی خب اگه راست گفته باشه
حتماً به خاطر مرگ پدر و مادرش همه احساستش نابود شده
هوفففف نمیدونم
به بادیگار علامت دادم که بیاد سمتم و در گوشش گفتم:برو خواهرشو بیار اینجا
وقتی با دیگارد رفت روبه ا.ت کردم:ا.ت...با بد کسی در افتادی (نیشخند)
ا.ت ویو:همون لحظه صدای جیغ شنیدم....
وقتی در اتاق رو باز کردم با چیزی که دیدم افتادم رو زمین اون...........
یاع یاع یاع خماری بمونید 😂😈
شرط پارت بعدی :۲ فالو
لایک:هر چقدر بیشتر زودتر میذارم
کامنت:هرچقدر بیشتر زودتر میذارم
دوستون دارم لایک،کامنت،فالو یادتون نره حمایت کنین ممنون 😘💗
۳.۴k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.