فیک سرزمین گمشدهP⁸
های گایز خوبین بریم شروع کنیم داستانو که قرار هیجان انگیز بشه
انچه گذشت:
کوک:اره بابا اصلا کاریم شده که ما نتونیم انجام بدیم
انچه خواهید دید:
(فلش به صبح)*
(خوب بزارین از دوستاش شروع کنیم)
لیا:اخ سرم ما کجاییم میا هانا حالتون خوبه ما کی اومدیم اینجا
هانا:یادمه برای تحقیق اومده بودیم و فکر کنم حتما اومدیم دیشب اینجا بمونیم کسی هم اینجا نبود
میا:اره منم یادمه ولی چرا روی زمین خوابیدیم و یه سوال چرا سرمون درد میکنه کسی زدخ تو سرمون
لیا:خوب ولش کنیدالان صبح شد و باید بریم زود باشین بریم تا که رئیس مارو نکشته و این تحقیقی که کردیمو بهش بگیم
(ویو ات)
صبح با نوری که به چشمم خورد بیدار شدم ولی سرم درد میکرد دیدم تو اتاق قشنگم باتم بنفش و مشکی خیلی این رنگو دوست داشتم ولی با یاداوری دیشب مثل جت بلند شدم اون عوضی الان با دوستام چکار کرده(عوضی خودتی یکی میزنمتا) رفتم به سمت اینه که یه پارچه روش کشیده بود پارچه رو برداشتم و خودمو تو اینه دیدم مثل جن شده بودم میخواستم برم صرتمو اب بزنم که یدفعه یه چیزی تو اینه ظاهر شد اول ترسیدم ولی پشت سرمو نگاه کردم هیچی نبود دوباره به اینه نگاه کردم هفت تا پسر بودن ولی خیلی جذاب بودن ولی چرا پشت سرمو نگاه میکنم چیزی نیست باز به اینه نگاه کردم چیزی نبود گفتم شاید دارم خواب میبینم یکی به خودم زدم که بخودم بیام دیدم نه بیدارم گفتم ولش کن میخواستم برم که یعدفه نمی دونم چی شد وایستادم نم تونستم تکون بخورم که یه صدایی اومد
کوک:هه کجا با این عجله میموندی تازه کارمون باهات شروع شده بود راستی یاد حرفت افتادم که گفتی اگه بیام بالا منو میکشین یا نقشه داریم الان به خودت نگاه کن زنده ای یا مردی منکه کامل میبینم تو سالمی و اینم بگم ما نمیتونیم بالایی سرت بیاریم برعکس ما میخوایم ازتو در برابر برادرت محافظت کنیم که قصد جونتو داره فکر کنم الانا برسه اگه میخوای سالم بمونی مارو از اینه دربیار و طلسمونو بشکن تا بهت کمک کنیم در غیر این صورت کاری از دست ما برنمیاد چون خود برادرت مارو طلسم کرده و ما نمیتونیم دربرابرش بایستیم فقط اون طلسم بدست تو شکسته میشه
ات:از کجا بفهمم راست میگی نقشه ای تو کارتون نیست اهه شما واقعا خیلی احمقین که نفهمیدین من میتونم از الان شمارو ببینم (خودتی احمق بچه) واون موقع که تو میخواستی حافظمو پاک کنی خودمم نمیدونم چی شد ولی یه کاری کردم که نتونی یعنی خودم نزاشتم حافظمو پاک کنی و اینم میدونم که من عضو هشتمتونم ولی شما هنوز یه چیزیو نمیدونید که اون برادرم نیست چطور شما هنوز متوجه نشدید که یه نفر برادرمو کنترل میکنه و برادرمم ازش اطاعت میکنه و فقط من میتونم اون ادمی که برادرمو کنترل میکنه شکست بدم اینو میدونم که قبلا منو کشته و شما طلسم کرده میدونید از کجا میدونم اون موقع که داشتم عمارتو میگشتم رفتم تو یه اتاقی که طلسم شده بود ولی من نمیدونستمفقط برای من بازه اون اتاق و شما نمیتونید برید رفتم تو اون اتاق که یه اینه کوچیک پیدا کردم نمیدونم چی شد اینرو جلو خودم گرفتم و رفتم توش که همه خاطراتو از گذشته تا الانو دیدم نمیدونم اون اینه چی بود ولی فکر کنم میخواست مارو به یه حقیقت برسونه کوک
کوک:چی.... تو... منو یادته
ات:.......
خوب تا همینجا بسه چون ویسگون نمیزاره بیشتر از این بنویسم شمام حمایت بکنید ممنون میشم
انچه گذشت:
کوک:اره بابا اصلا کاریم شده که ما نتونیم انجام بدیم
انچه خواهید دید:
(فلش به صبح)*
(خوب بزارین از دوستاش شروع کنیم)
لیا:اخ سرم ما کجاییم میا هانا حالتون خوبه ما کی اومدیم اینجا
هانا:یادمه برای تحقیق اومده بودیم و فکر کنم حتما اومدیم دیشب اینجا بمونیم کسی هم اینجا نبود
میا:اره منم یادمه ولی چرا روی زمین خوابیدیم و یه سوال چرا سرمون درد میکنه کسی زدخ تو سرمون
لیا:خوب ولش کنیدالان صبح شد و باید بریم زود باشین بریم تا که رئیس مارو نکشته و این تحقیقی که کردیمو بهش بگیم
(ویو ات)
صبح با نوری که به چشمم خورد بیدار شدم ولی سرم درد میکرد دیدم تو اتاق قشنگم باتم بنفش و مشکی خیلی این رنگو دوست داشتم ولی با یاداوری دیشب مثل جت بلند شدم اون عوضی الان با دوستام چکار کرده(عوضی خودتی یکی میزنمتا) رفتم به سمت اینه که یه پارچه روش کشیده بود پارچه رو برداشتم و خودمو تو اینه دیدم مثل جن شده بودم میخواستم برم صرتمو اب بزنم که یدفعه یه چیزی تو اینه ظاهر شد اول ترسیدم ولی پشت سرمو نگاه کردم هیچی نبود دوباره به اینه نگاه کردم هفت تا پسر بودن ولی خیلی جذاب بودن ولی چرا پشت سرمو نگاه میکنم چیزی نیست باز به اینه نگاه کردم چیزی نبود گفتم شاید دارم خواب میبینم یکی به خودم زدم که بخودم بیام دیدم نه بیدارم گفتم ولش کن میخواستم برم که یعدفه نمی دونم چی شد وایستادم نم تونستم تکون بخورم که یه صدایی اومد
کوک:هه کجا با این عجله میموندی تازه کارمون باهات شروع شده بود راستی یاد حرفت افتادم که گفتی اگه بیام بالا منو میکشین یا نقشه داریم الان به خودت نگاه کن زنده ای یا مردی منکه کامل میبینم تو سالمی و اینم بگم ما نمیتونیم بالایی سرت بیاریم برعکس ما میخوایم ازتو در برابر برادرت محافظت کنیم که قصد جونتو داره فکر کنم الانا برسه اگه میخوای سالم بمونی مارو از اینه دربیار و طلسمونو بشکن تا بهت کمک کنیم در غیر این صورت کاری از دست ما برنمیاد چون خود برادرت مارو طلسم کرده و ما نمیتونیم دربرابرش بایستیم فقط اون طلسم بدست تو شکسته میشه
ات:از کجا بفهمم راست میگی نقشه ای تو کارتون نیست اهه شما واقعا خیلی احمقین که نفهمیدین من میتونم از الان شمارو ببینم (خودتی احمق بچه) واون موقع که تو میخواستی حافظمو پاک کنی خودمم نمیدونم چی شد ولی یه کاری کردم که نتونی یعنی خودم نزاشتم حافظمو پاک کنی و اینم میدونم که من عضو هشتمتونم ولی شما هنوز یه چیزیو نمیدونید که اون برادرم نیست چطور شما هنوز متوجه نشدید که یه نفر برادرمو کنترل میکنه و برادرمم ازش اطاعت میکنه و فقط من میتونم اون ادمی که برادرمو کنترل میکنه شکست بدم اینو میدونم که قبلا منو کشته و شما طلسم کرده میدونید از کجا میدونم اون موقع که داشتم عمارتو میگشتم رفتم تو یه اتاقی که طلسم شده بود ولی من نمیدونستمفقط برای من بازه اون اتاق و شما نمیتونید برید رفتم تو اون اتاق که یه اینه کوچیک پیدا کردم نمیدونم چی شد اینرو جلو خودم گرفتم و رفتم توش که همه خاطراتو از گذشته تا الانو دیدم نمیدونم اون اینه چی بود ولی فکر کنم میخواست مارو به یه حقیقت برسونه کوک
کوک:چی.... تو... منو یادته
ات:.......
خوب تا همینجا بسه چون ویسگون نمیزاره بیشتر از این بنویسم شمام حمایت بکنید ممنون میشم
۶.۱k
۲۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.