فیک
فیک:مافیای ایتالیا
پارت:1
ات ویو:سلام من کیم ات هستم . من توی کشور ایتالیا زندگی میکنم وشاید بعضی هاتون بدونین توی ایتالیا تعداد زیادی مافیا وجود داره البته بابا ی منم یه مافیا هست .بابام یه شریک داره به نام آقای جئون این یوپ و این دو خوانواده به هم نزدیکیم و زیاد همو میبینیم آقای جئون یه پسر داره به نام جانگ کوک که خیلی روی مخ منه من 17 سالمه و اون 20 اما اینقدر که روی مخ من راه میره که واقعا ازش بدم میاد چند روز دیگه تولد جانگ کوکه و پدر و مادرش می خوان براش یه تولد خیلی خفن بگیرن و ماهم دعوت هستیم که من اصلا دوست ندارم برم اما به زور پدرم باید بیام .
تولد فردا هست و تصمیم گرفتم امروز برم برای خودم لباس بخرم .پس رفتم یه لباس و شلوار گشاد پوشیدم یه آرایش کمی کردم و موهان رو باز گزاشتم و یه کلاه لبه دار سرم کردم و کیفم رو برداشتم (عکسش رو می زارم)و یه سمت ماشینم رفتم . رانندهم در و باز کرد و سوار شدم
راننده:کجا می خواین برید خانم ات
ات:برید پاساژ لاموس (یه اسم الکی از خودم دراوردم)
راننده :چشم
راه اوفتادم و بعد از یک ربع رسیدیم و از ماشین پیاده شدم و وارد پاساژ شدم دونه دونه همه ی مغازه هارو رفتم و یه استایل خیلی خوشگل رو درست کردم و خریدم و با خودم گفتم
ات:حیفه این لباس های خوشگل رو تولد اون اسکل بپوشم
بعد از خرید گشنم شد رفتم به رستوران و یه پاستا سفارش دادم و خوردم بعد به سمت خونه رفتم .
رسیدم و وارد خونه شدم دیدم که مامانم و بابام توی حال نشستم و دارن قهوه می خورن
به خدمتکار ها گفتم خریدام رو بزارن توی اتاقم و رفتم پیش مامان و بابام نشستم و درباره ی کارهایی که انجام دادن بهشون گفتم و رفتم توی اتاقم تا لباس های خونم رو بپوشم ساعت تقریبا 6 بود و...
ادامه دارد .....
پایان پارت 1
بچه ها امروز سه تا پارت میزارم اما از فردا از ساعت 6تا11 شب هر روز یه پارت می زارم
پارت:1
ات ویو:سلام من کیم ات هستم . من توی کشور ایتالیا زندگی میکنم وشاید بعضی هاتون بدونین توی ایتالیا تعداد زیادی مافیا وجود داره البته بابا ی منم یه مافیا هست .بابام یه شریک داره به نام آقای جئون این یوپ و این دو خوانواده به هم نزدیکیم و زیاد همو میبینیم آقای جئون یه پسر داره به نام جانگ کوک که خیلی روی مخ منه من 17 سالمه و اون 20 اما اینقدر که روی مخ من راه میره که واقعا ازش بدم میاد چند روز دیگه تولد جانگ کوکه و پدر و مادرش می خوان براش یه تولد خیلی خفن بگیرن و ماهم دعوت هستیم که من اصلا دوست ندارم برم اما به زور پدرم باید بیام .
تولد فردا هست و تصمیم گرفتم امروز برم برای خودم لباس بخرم .پس رفتم یه لباس و شلوار گشاد پوشیدم یه آرایش کمی کردم و موهان رو باز گزاشتم و یه کلاه لبه دار سرم کردم و کیفم رو برداشتم (عکسش رو می زارم)و یه سمت ماشینم رفتم . رانندهم در و باز کرد و سوار شدم
راننده:کجا می خواین برید خانم ات
ات:برید پاساژ لاموس (یه اسم الکی از خودم دراوردم)
راننده :چشم
راه اوفتادم و بعد از یک ربع رسیدیم و از ماشین پیاده شدم و وارد پاساژ شدم دونه دونه همه ی مغازه هارو رفتم و یه استایل خیلی خوشگل رو درست کردم و خریدم و با خودم گفتم
ات:حیفه این لباس های خوشگل رو تولد اون اسکل بپوشم
بعد از خرید گشنم شد رفتم به رستوران و یه پاستا سفارش دادم و خوردم بعد به سمت خونه رفتم .
رسیدم و وارد خونه شدم دیدم که مامانم و بابام توی حال نشستم و دارن قهوه می خورن
به خدمتکار ها گفتم خریدام رو بزارن توی اتاقم و رفتم پیش مامان و بابام نشستم و درباره ی کارهایی که انجام دادن بهشون گفتم و رفتم توی اتاقم تا لباس های خونم رو بپوشم ساعت تقریبا 6 بود و...
ادامه دارد .....
پایان پارت 1
بچه ها امروز سه تا پارت میزارم اما از فردا از ساعت 6تا11 شب هر روز یه پارت می زارم
۵.۳k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.