قلب سیاه
قلب سیاه
P18
ویو کوک
ات چشههه؟؟؟؟ آخه من نیم فهمم حالش خوب نیست و خیلی نگرانشم با اینکه....
ات: جونگ کوک لطفا تند تر
اوهوم
می خوای برات شیرموز بخرم
ات: ( ب) ای درد بگیری جونگ کوک یادم آورده الان. شیکمم زلزله میره
( صدای قار و قور شکم ات میاد)
کوک: اوووو دیدی گشنته
ات: بدو تا نخوردمت
۲ مین بعد
کوک: بیاااا
ات : حالا بدو بریم خونه اونیم
۷۰ مین بعد
ویو ات
چرا در بازه ؟
ات پاشو بریم تو
ات: میگم تو نمی ترسی یا نگران نیستی؟؟؟
کوک: یکم ارع
( میرن تو)
ات: اون..... خ...و..ن..ه...؟
کوک: ات آروم باش لطفا خواهش میکنم
ات: اونیم اونجا افتاده اونییییی
ببین رو سرش تیر.... زدن
داشتم گریه می کردم که یهو سیاهی جلو چشمام اومد و.....
اه چقدر نور
کوک من کجام؟
کوک: امممم میگم بیدار شدی؟
ات: خب اخه وقتی دارم باهات حرف میزنم سگ درصد بیدارم
کوک: خب اونیت... اممم ... چجوری بگمممم
مرد
( ات دوباره بی هوش میشه)
۵۰ مین بعد ات به هوش میاد
کوک : اتتتت بیدار شدی ...آهان راستی بابات اومد گفت یادته پسر خالت یچیزیت گفته بود سال پیش اون و یادت باشه چون کم کم برات اتفاق میوفته
ات: چیی.... نهههه آخه من هنوز درده مرگ اونیم رو تموم نکردم میای اینو میگی بی شعور
کوک: خب ببخشید ولی میشه بگی ماجرای پسر خالت رو بگی ؟
ات: از دست تو احمق خب اون روز.....
P18
ویو کوک
ات چشههه؟؟؟؟ آخه من نیم فهمم حالش خوب نیست و خیلی نگرانشم با اینکه....
ات: جونگ کوک لطفا تند تر
اوهوم
می خوای برات شیرموز بخرم
ات: ( ب) ای درد بگیری جونگ کوک یادم آورده الان. شیکمم زلزله میره
( صدای قار و قور شکم ات میاد)
کوک: اوووو دیدی گشنته
ات: بدو تا نخوردمت
۲ مین بعد
کوک: بیاااا
ات : حالا بدو بریم خونه اونیم
۷۰ مین بعد
ویو ات
چرا در بازه ؟
ات پاشو بریم تو
ات: میگم تو نمی ترسی یا نگران نیستی؟؟؟
کوک: یکم ارع
( میرن تو)
ات: اون..... خ...و..ن..ه...؟
کوک: ات آروم باش لطفا خواهش میکنم
ات: اونیم اونجا افتاده اونییییی
ببین رو سرش تیر.... زدن
داشتم گریه می کردم که یهو سیاهی جلو چشمام اومد و.....
اه چقدر نور
کوک من کجام؟
کوک: امممم میگم بیدار شدی؟
ات: خب اخه وقتی دارم باهات حرف میزنم سگ درصد بیدارم
کوک: خب اونیت... اممم ... چجوری بگمممم
مرد
( ات دوباره بی هوش میشه)
۵۰ مین بعد ات به هوش میاد
کوک : اتتتت بیدار شدی ...آهان راستی بابات اومد گفت یادته پسر خالت یچیزیت گفته بود سال پیش اون و یادت باشه چون کم کم برات اتفاق میوفته
ات: چیی.... نهههه آخه من هنوز درده مرگ اونیم رو تموم نکردم میای اینو میگی بی شعور
کوک: خب ببخشید ولی میشه بگی ماجرای پسر خالت رو بگی ؟
ات: از دست تو احمق خب اون روز.....
۹.۱k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.