کوچولوی من
از زبان دازای: چند روزی هست که چویا پیشم هست ولی روز به روز داره آب میشه موهاش هم کم رنگ تر میشه احساس می کنم دارم از دستش میدم
امروز یه مقدار از چیز هایی که خیلی دوست داره رو خریدم باید حالش رو خوب کنم
رفتم توی اتاق دیدم یه گوشه کز کرده
رفتم روی تخت نشستم و گفتم چویا بیا اینجا
اومد پیشم منم بغلش کردم و روی پاهام گذاشتمش یه خوراکی بهش دادم بخوره و بعد گفتم چویا میشه منو ببخشی بخدا نمیتونم
ببینم جلو چشمام پرپر میشی
سرش رو آروم رو سینه ام گذاشت و گریه کرد
+ ببخشید که نگرانت کردم ... فکر می کردم کسی واقعا منو نمی خواد
_ این چه حرفیه من نمیتونم بدون تو زندگی کنم...تو منو عوض کردی
چند دقیقه بعد آروم شد
_ قشنگم حالت خوبه
+ آره خوبم
_ حالا بخند
یه خورده قلقلکش دادم و خندید دوباره شد همون چویای خودم
روی تخت بغلم دراز کشید صورتش رو پر از بوسه کردم که خوابش برد
_ خدا واقعا با اینکه خیلی کار های بدی کردم اینقدر دوستم داشت که فرشتش رو برام فرستاد✨
خوب بچهها این داستان تموم شد ولی بازم سوکوکو میزارم ولی باید بهم ایده هم بدید که فی اکشن های قشنگ تری بنویسم
امیدوارم لذت برده باشین
امروز یه مقدار از چیز هایی که خیلی دوست داره رو خریدم باید حالش رو خوب کنم
رفتم توی اتاق دیدم یه گوشه کز کرده
رفتم روی تخت نشستم و گفتم چویا بیا اینجا
اومد پیشم منم بغلش کردم و روی پاهام گذاشتمش یه خوراکی بهش دادم بخوره و بعد گفتم چویا میشه منو ببخشی بخدا نمیتونم
ببینم جلو چشمام پرپر میشی
سرش رو آروم رو سینه ام گذاشت و گریه کرد
+ ببخشید که نگرانت کردم ... فکر می کردم کسی واقعا منو نمی خواد
_ این چه حرفیه من نمیتونم بدون تو زندگی کنم...تو منو عوض کردی
چند دقیقه بعد آروم شد
_ قشنگم حالت خوبه
+ آره خوبم
_ حالا بخند
یه خورده قلقلکش دادم و خندید دوباره شد همون چویای خودم
روی تخت بغلم دراز کشید صورتش رو پر از بوسه کردم که خوابش برد
_ خدا واقعا با اینکه خیلی کار های بدی کردم اینقدر دوستم داشت که فرشتش رو برام فرستاد✨
خوب بچهها این داستان تموم شد ولی بازم سوکوکو میزارم ولی باید بهم ایده هم بدید که فی اکشن های قشنگ تری بنویسم
امیدوارم لذت برده باشین
۵.۹k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.