(پارت آخرفصل دوم)ویوجونگ کوک
(پارت آخرفصلدوم)ویوجونگ کوک
به رفتن ات خیره شدم خواستم جلوش رو بگیرم ولی فکر کنم بخاطر حرف هایی که سلنا زد نخواد دیگه من رو ببینه۰با عصبانیت برگشتم و به سلنا خیره شدم رفتم سمتش و محکم هولش دادم که افتاد و جیغ نکره ای کشید،میخواستم دوباره برم سمتش که در عمارت باز شد فکر کردم اته بخاطر همین دست از کارم ور داشتم و برگشتم ولی دیدم تهیونگه۰از دیدنش خوشحال شدم و فکر کنم بخاطر جواب اومده ولی قیافش اینرو نشون نمیده۰
عصبانی بود و ناراحت۰
با دیدنم اخماش بیشتر بر هم فرو رفت که بهم حمله ور شد و محکم با مشت زد به صورتم۰از این کاری که کرد خیلی تعجب کرده بودم که بلاخره دست از کارش ور داشت و رو بهم کرد۰
شروع کرد به حرف زدن ولی معنی حرفاش رو نمیفهمیدم!
چی داره میگه؟؟
تهیونگ:واقعا؟
اصلا باورم نمیشه تو این کار رو با ات کردی!تو!توی بدبخت چرا نفهمیدی که این شاید به ات آسیب بزنه؟؟؟
جونگ کوک:چی داری میگی؟
تهیونگ:بازیگریت عالی
این حرف رو زد و رفت سمت در عمارت و اون هم مثل ات از عمارت خارج شد۰
چیشد؟چرا همچین کرد؟
میدونستم برای چی ولی نمیخواستم باور کنم چون اون بهترین دوستم بود یعنی اون هم باور کرد؟؟باور کرد و رفت؟
از عمارت زدم بیرون و سوار ماشینم شدم و حرکت کردم سمت جایی که خودمم نمیدونستم۰فقط میخواستم ات رو پیدا کنم و همه چی رو واسش توضیح بدم ولی میدونم که باور نمیکنه ولی این اجازه رو نمیدم بهش که از زندگیم بره۰
۳ماه بعد ویو ات
سر میز شام بودیم و جونگ کوک باز نیومده بود۰پدربزرگ جونگ و مادربزرگش تنها کسانی بودن که فقط باهاشون ارتباط برقرار میکردم۰بعداز خوردن شام ظرف هارو جمع کردم بردم سمت سینک۰
دستکش رو پوشیدم و شروع به ظرف شستن کردم۰
داشتم به جونگ کوک فکر میکردم که حس کردم کسی داره نگام میکنه خوب میدونستم اون کی سرم رو بلند کردم و دیدمش۰کبودی هایی که رو صورتش بود این رو نشون میداد که بدجوری به خودش آسیب زده۰
پایان
خوب ادامش همونجایی که جونگ کوک اومدو گفت آدرسه اون دفتر برای طلاق رو بده و اینا از همونجا فصل سوم شروع میشه۰
به رفتن ات خیره شدم خواستم جلوش رو بگیرم ولی فکر کنم بخاطر حرف هایی که سلنا زد نخواد دیگه من رو ببینه۰با عصبانیت برگشتم و به سلنا خیره شدم رفتم سمتش و محکم هولش دادم که افتاد و جیغ نکره ای کشید،میخواستم دوباره برم سمتش که در عمارت باز شد فکر کردم اته بخاطر همین دست از کارم ور داشتم و برگشتم ولی دیدم تهیونگه۰از دیدنش خوشحال شدم و فکر کنم بخاطر جواب اومده ولی قیافش اینرو نشون نمیده۰
عصبانی بود و ناراحت۰
با دیدنم اخماش بیشتر بر هم فرو رفت که بهم حمله ور شد و محکم با مشت زد به صورتم۰از این کاری که کرد خیلی تعجب کرده بودم که بلاخره دست از کارش ور داشت و رو بهم کرد۰
شروع کرد به حرف زدن ولی معنی حرفاش رو نمیفهمیدم!
چی داره میگه؟؟
تهیونگ:واقعا؟
اصلا باورم نمیشه تو این کار رو با ات کردی!تو!توی بدبخت چرا نفهمیدی که این شاید به ات آسیب بزنه؟؟؟
جونگ کوک:چی داری میگی؟
تهیونگ:بازیگریت عالی
این حرف رو زد و رفت سمت در عمارت و اون هم مثل ات از عمارت خارج شد۰
چیشد؟چرا همچین کرد؟
میدونستم برای چی ولی نمیخواستم باور کنم چون اون بهترین دوستم بود یعنی اون هم باور کرد؟؟باور کرد و رفت؟
از عمارت زدم بیرون و سوار ماشینم شدم و حرکت کردم سمت جایی که خودمم نمیدونستم۰فقط میخواستم ات رو پیدا کنم و همه چی رو واسش توضیح بدم ولی میدونم که باور نمیکنه ولی این اجازه رو نمیدم بهش که از زندگیم بره۰
۳ماه بعد ویو ات
سر میز شام بودیم و جونگ کوک باز نیومده بود۰پدربزرگ جونگ و مادربزرگش تنها کسانی بودن که فقط باهاشون ارتباط برقرار میکردم۰بعداز خوردن شام ظرف هارو جمع کردم بردم سمت سینک۰
دستکش رو پوشیدم و شروع به ظرف شستن کردم۰
داشتم به جونگ کوک فکر میکردم که حس کردم کسی داره نگام میکنه خوب میدونستم اون کی سرم رو بلند کردم و دیدمش۰کبودی هایی که رو صورتش بود این رو نشون میداد که بدجوری به خودش آسیب زده۰
پایان
خوب ادامش همونجایی که جونگ کوک اومدو گفت آدرسه اون دفتر برای طلاق رو بده و اینا از همونجا فصل سوم شروع میشه۰
۱.۹k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.