بابایی جونم 💙☯p ۳
گویو جینا❤☸
با یونا وسایل مون رو جمع کردیم و من یونا رو گزاشتم خونشون و خودم هم رفتم خونه و دیدم بله مثل اینکه امشب بابام قراره بیاد چون مامانم بیداره و نخوابیده الان ساعت ۱۰ شبه
جینا:سلام اوما من میرم حموم بعدش میرم شام بخورم بیرون با جکسون(سوپرایز بچه ها جکسون دوست پسر جینا هست)
ملیسا:لازم نکرده بیرون نمیری امروز بابات میخواد بیاد
جینا:مامان من دیگه ۱۸ سالمه و نیازی به اجازه ی تو یا اقای پارک ندارم برامم مهم نیست کدوم خری میخواد بیاد(دور از جون همسر ایندم چون بایسم جیمینه بخواطر همین همسر اینده مه😇)
ملیسا:خب باشه خودت خواستی
ملیسا پامیشه و در خونرو قفل میکنه و جینا رو میبره به اتاقش و غذا براش میزاره اتاقش و بعدش در اتاق جینا رو میبنده
جینا:مامان ترو خدا درو باز کن قلط کردم باز کن درو ترو خدا اصلا نمیرم بیرون مامان من از تنهایی میترسم (و شروع به گریه کردن کرد)
ویو ملیسا 💛🦋
من جینا رو توی اتاق زندانی کردم باورم نمیشه منی که هیچ وقت تنهاش نمیزاشتم الان تو اتاق تک و تنها زندانیش کردم تو فکرم بودم که یهو زنگ در به صدا در اومد اره جیمین بود پریدم بغلش
جیمین:سلام عزیزم
ملیسا:سلام
جیمین:کو جینا
ملیسا:تو اتاقش زندانیش کردم
جیمین:تو چیکار کردی
ملیسا:ببخشید نمیدونم یهو چم شد زندانیش کردم کل ماجرا رو برای جیمین تعریف کرد و بعدش جیمین گفت که باید بری ازش معذرت خواهی کنی و تازه یاده ملیسا اومد که جینا فوبیای تنهایی داره
ملیسا:وای جیمین الان یادم اومد جینا فوبیای تنهایی داره
جیمین:یا خدا بدو بدو مطمعنن الان از ترس داره گریه میکنه
ملیسا در اتاق جینا رو باز کرد و دید یه گوشه نشسته و داره گریه میکنه
ملیسا:جینا من
جینا میپره بغل مامانش
جینا:مامان هق ترو خدا نرو هق ترو خدا هق قلط کردم اون حرف هق رو زدم (با گریه)
ملیسا:عزیزم و دیگه اینجام جای دیگه ای نمیرم نترس خب
ادامه دارد........
اسکی ممنوع ❌
با یونا وسایل مون رو جمع کردیم و من یونا رو گزاشتم خونشون و خودم هم رفتم خونه و دیدم بله مثل اینکه امشب بابام قراره بیاد چون مامانم بیداره و نخوابیده الان ساعت ۱۰ شبه
جینا:سلام اوما من میرم حموم بعدش میرم شام بخورم بیرون با جکسون(سوپرایز بچه ها جکسون دوست پسر جینا هست)
ملیسا:لازم نکرده بیرون نمیری امروز بابات میخواد بیاد
جینا:مامان من دیگه ۱۸ سالمه و نیازی به اجازه ی تو یا اقای پارک ندارم برامم مهم نیست کدوم خری میخواد بیاد(دور از جون همسر ایندم چون بایسم جیمینه بخواطر همین همسر اینده مه😇)
ملیسا:خب باشه خودت خواستی
ملیسا پامیشه و در خونرو قفل میکنه و جینا رو میبره به اتاقش و غذا براش میزاره اتاقش و بعدش در اتاق جینا رو میبنده
جینا:مامان ترو خدا درو باز کن قلط کردم باز کن درو ترو خدا اصلا نمیرم بیرون مامان من از تنهایی میترسم (و شروع به گریه کردن کرد)
ویو ملیسا 💛🦋
من جینا رو توی اتاق زندانی کردم باورم نمیشه منی که هیچ وقت تنهاش نمیزاشتم الان تو اتاق تک و تنها زندانیش کردم تو فکرم بودم که یهو زنگ در به صدا در اومد اره جیمین بود پریدم بغلش
جیمین:سلام عزیزم
ملیسا:سلام
جیمین:کو جینا
ملیسا:تو اتاقش زندانیش کردم
جیمین:تو چیکار کردی
ملیسا:ببخشید نمیدونم یهو چم شد زندانیش کردم کل ماجرا رو برای جیمین تعریف کرد و بعدش جیمین گفت که باید بری ازش معذرت خواهی کنی و تازه یاده ملیسا اومد که جینا فوبیای تنهایی داره
ملیسا:وای جیمین الان یادم اومد جینا فوبیای تنهایی داره
جیمین:یا خدا بدو بدو مطمعنن الان از ترس داره گریه میکنه
ملیسا در اتاق جینا رو باز کرد و دید یه گوشه نشسته و داره گریه میکنه
ملیسا:جینا من
جینا میپره بغل مامانش
جینا:مامان هق ترو خدا نرو هق ترو خدا هق قلط کردم اون حرف هق رو زدم (با گریه)
ملیسا:عزیزم و دیگه اینجام جای دیگه ای نمیرم نترس خب
ادامه دارد........
اسکی ممنوع ❌
۹.۸k
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.