پارت سوم
جیمین-اونوقت برایان چرا باید این وقت شب از همکالسی
دخترش جزوه بخواد!؟
-بیخیال جیمین چه اشکالی داره؟
جیمین-سر تا پاش اشکاله...چه عشقایی که با دادن یه
جزوه شروع نشده
جیمین-برو داخلچرا چرت میگی
داد زد-بهت میگم برو داخلاما
از ترس تو جام پریدم و کمی عقب رفتم که داخل شد و
درو پشت سرش کوبید...نگاهش رو تو خونه چرخوند و
گفت-تنهایی؟
جیمین-برای ما وقت نداری اما برای برایان داریعا..اره
میخواد اون جزوه لعنتیو ازم بگیرهجیمین چرا متوجه نمیشی؟!...دارم بهت میگم فقط
جیمین-یه جزوه ای نشونش
گوشیش رو از توی جیبش در اورد و بعد از تماس گرفتن
با جونگکوک و تهیونگ اونا رو هم به اینجا کشوند..خدا
بخیر کنه-_-
بعد از به صدا در اومدن زنگ خونه خواستم به طرف در
برم اما جیمین جلومو گرفت و خودش به طرف در رفت و
بازش کرد
بعد از اومدن تهیونگ و جونگکوک هر چهارنفرمون توی
نشیمن نشسته بودیم و تنها صدای تیک تاک ساعت بود
که سکوت رو میشکست...حتی میترسیدم پیشونیمو
بخارونم چون انگار هر سه شون منتظر یه تلنگور برای
ترکیدن بودن
با به صدا در اومدن زنگ نفسم رو توی سینم حبس کردم
و لباسم رو توی مشتم گرفتم
جونگکوک-من باز میکنم
از روی مبل بلند شد و به سمت در رفت
میتونستم صدای برایان رو بشنوم که میپرسید من کجام و
بعد که هیچ صدایی نیومد و در اخر صدای داد جونگکوک
و باز و بسته شدن در
هنوزم جرعت این رو نداشتم که سرم رو برگردونم و ببینم
که جونگکوک داره چیکار میکنه
با حس دستاش روی شونه هام اب دهنم رو قورت دادم و
لبام رو برای نفس گرفتن از هم فاصله دادم که سرش رو
توی گردنم فرو برد و مکی به گردنم زد که چشمام رو
بستم و دستمو روی دستش گذاشتم و نالیدم-
کوووکک...نکن
جونگکوک-ششش
بوسه ای روی کیس مارکش گذاشت و پوستمو بین
دندوناش گرفت و محکم کشید که خواستم سرم رو عقب
بکشم اما شونه هام رو محکم تر گرفت و کیس مارک
دیگه ای روی گردنم گذاشت و دستش رو اروم به سمت
پایین سر داد و از روی شلوار روی عضوم گذاشت
جونگکوک-ما االن بیبیمونو میخوایمکوک..لطفا
-کوک...امشب نمیشه
جونگکوک-اولش به حرفت گوش کردیم..اما برگ برندت
امشب سوخت
با حالت ملتمسی اروم لب زدم-کوک..لطفا
دخترش جزوه بخواد!؟
-بیخیال جیمین چه اشکالی داره؟
جیمین-سر تا پاش اشکاله...چه عشقایی که با دادن یه
جزوه شروع نشده
جیمین-برو داخلچرا چرت میگی
داد زد-بهت میگم برو داخلاما
از ترس تو جام پریدم و کمی عقب رفتم که داخل شد و
درو پشت سرش کوبید...نگاهش رو تو خونه چرخوند و
گفت-تنهایی؟
جیمین-برای ما وقت نداری اما برای برایان داریعا..اره
میخواد اون جزوه لعنتیو ازم بگیرهجیمین چرا متوجه نمیشی؟!...دارم بهت میگم فقط
جیمین-یه جزوه ای نشونش
گوشیش رو از توی جیبش در اورد و بعد از تماس گرفتن
با جونگکوک و تهیونگ اونا رو هم به اینجا کشوند..خدا
بخیر کنه-_-
بعد از به صدا در اومدن زنگ خونه خواستم به طرف در
برم اما جیمین جلومو گرفت و خودش به طرف در رفت و
بازش کرد
بعد از اومدن تهیونگ و جونگکوک هر چهارنفرمون توی
نشیمن نشسته بودیم و تنها صدای تیک تاک ساعت بود
که سکوت رو میشکست...حتی میترسیدم پیشونیمو
بخارونم چون انگار هر سه شون منتظر یه تلنگور برای
ترکیدن بودن
با به صدا در اومدن زنگ نفسم رو توی سینم حبس کردم
و لباسم رو توی مشتم گرفتم
جونگکوک-من باز میکنم
از روی مبل بلند شد و به سمت در رفت
میتونستم صدای برایان رو بشنوم که میپرسید من کجام و
بعد که هیچ صدایی نیومد و در اخر صدای داد جونگکوک
و باز و بسته شدن در
هنوزم جرعت این رو نداشتم که سرم رو برگردونم و ببینم
که جونگکوک داره چیکار میکنه
با حس دستاش روی شونه هام اب دهنم رو قورت دادم و
لبام رو برای نفس گرفتن از هم فاصله دادم که سرش رو
توی گردنم فرو برد و مکی به گردنم زد که چشمام رو
بستم و دستمو روی دستش گذاشتم و نالیدم-
کوووکک...نکن
جونگکوک-ششش
بوسه ای روی کیس مارکش گذاشت و پوستمو بین
دندوناش گرفت و محکم کشید که خواستم سرم رو عقب
بکشم اما شونه هام رو محکم تر گرفت و کیس مارک
دیگه ای روی گردنم گذاشت و دستش رو اروم به سمت
پایین سر داد و از روی شلوار روی عضوم گذاشت
جونگکوک-ما االن بیبیمونو میخوایمکوک..لطفا
-کوک...امشب نمیشه
جونگکوک-اولش به حرفت گوش کردیم..اما برگ برندت
امشب سوخت
با حالت ملتمسی اروم لب زدم-کوک..لطفا
۵.۴k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.