My amazing moon🌙🐾💕 p2
" لونا "
احتمالا پدر و برادرم هم بخاطر مراسم تدفین مشغولن.از ۷ سالگی که پدرم من رو به اداره تحقیقات و برادرم رو برای فرماندهی و نگهبانی و آموزش های.... برد ، خانوادم از هم پاشید
مادرم رو خیلی وقته ندیدم. پدرم گاهی شاید سالی یکبار شاید ماهی یک بار درمیون خیلی کم بهم سر بزنه اما برادرم جیمین، اون افسر نگهباناس اونم فقط با ۲۲ سال سن ! یجورایی دوست صمیمی ولیعهد هم هست . بخاطراینکه اونم توی قصره و اداره تحقیقات و نگهبانی با هم در ارتباطن ، نسبتا اونو بیشتر میبینم ، حتی اگه هم نبینم اون انگار روی نقطه نقطه بدنش چشم داره و مواظب منه.
.
میخواستم از پایگاه برم داخل شهر تا تحقیقات رو شروع کنم که با صدای جونگوم متوقف شدم.
جونگوم" هی لونا خانم جانگ باهات کار داره ، گفت بری توی دفتر پذیرایی.
دفتر پذیرایی ؟ مگه مهمون داریم؟ به هر حال تغییر مقصد دادم و وارد اتاق پذیرایی شدم.
اول فکر میکردم خانم جانگ تنها باشه اما با دیدن ملگه جاخوردم. بعد از چند ثانیه تعظیمی کردم و با لکنت گفتم : چی باعث شده ملکه عزیز به اینجا بیان؟
خانم جانگ با حالت مهربان اما سرد به من اشاره کرد تا بشینم.
بدونه اینکه بدونم منظورشون چیه، ملکه گفت
راوی"
ملکه" پس این همون خانم جوانیه که گفتی درسته؟
خانم جانگ" بله درسته ! پارک لونا ۲۰ سالشه اما من از ۷ سالگی اونو بزرگ کردم و پدرشون هم وزیر اعظم پارک جانگ هیون هستن. و برادرشون هم پارک جیمین ، دوست صمیمی و افسر و فرمانده نگهبانی ! لونا تونسته مسائل سخت و پیچیده ای رو حل کنه و از نظر من دختر کاملا مناسبیه.
ملکه از چاییش نوشید و چشمای قهوه ای سردش را به لونا انداخت و لب باز کرد
ملکه " میدونی برای چی تورو احضار کردیم.؟
لونا سرش رو به چپ و راست به معنی منفی تکون داد...
ملکه نگاه خونسردی داشت و ادامه داد:.....
احتمالا پدر و برادرم هم بخاطر مراسم تدفین مشغولن.از ۷ سالگی که پدرم من رو به اداره تحقیقات و برادرم رو برای فرماندهی و نگهبانی و آموزش های.... برد ، خانوادم از هم پاشید
مادرم رو خیلی وقته ندیدم. پدرم گاهی شاید سالی یکبار شاید ماهی یک بار درمیون خیلی کم بهم سر بزنه اما برادرم جیمین، اون افسر نگهباناس اونم فقط با ۲۲ سال سن ! یجورایی دوست صمیمی ولیعهد هم هست . بخاطراینکه اونم توی قصره و اداره تحقیقات و نگهبانی با هم در ارتباطن ، نسبتا اونو بیشتر میبینم ، حتی اگه هم نبینم اون انگار روی نقطه نقطه بدنش چشم داره و مواظب منه.
.
میخواستم از پایگاه برم داخل شهر تا تحقیقات رو شروع کنم که با صدای جونگوم متوقف شدم.
جونگوم" هی لونا خانم جانگ باهات کار داره ، گفت بری توی دفتر پذیرایی.
دفتر پذیرایی ؟ مگه مهمون داریم؟ به هر حال تغییر مقصد دادم و وارد اتاق پذیرایی شدم.
اول فکر میکردم خانم جانگ تنها باشه اما با دیدن ملگه جاخوردم. بعد از چند ثانیه تعظیمی کردم و با لکنت گفتم : چی باعث شده ملکه عزیز به اینجا بیان؟
خانم جانگ با حالت مهربان اما سرد به من اشاره کرد تا بشینم.
بدونه اینکه بدونم منظورشون چیه، ملکه گفت
راوی"
ملکه" پس این همون خانم جوانیه که گفتی درسته؟
خانم جانگ" بله درسته ! پارک لونا ۲۰ سالشه اما من از ۷ سالگی اونو بزرگ کردم و پدرشون هم وزیر اعظم پارک جانگ هیون هستن. و برادرشون هم پارک جیمین ، دوست صمیمی و افسر و فرمانده نگهبانی ! لونا تونسته مسائل سخت و پیچیده ای رو حل کنه و از نظر من دختر کاملا مناسبیه.
ملکه از چاییش نوشید و چشمای قهوه ای سردش را به لونا انداخت و لب باز کرد
ملکه " میدونی برای چی تورو احضار کردیم.؟
لونا سرش رو به چپ و راست به معنی منفی تکون داد...
ملکه نگاه خونسردی داشت و ادامه داد:.....
۳۶.۳k
۲۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.