اشک های خاکستری
#پارت۲۴
* ا.ت.... جونگکوکو من میشناسم.. همین الانشم قصد جونتو کرده.. اگه همچیو بفهمیو اون بدونه همین امروز میاد سراغت... زندت نمیزاره ا.ت
+ مگه من چه گناهی کردم؟؟ چه اشتباهی کردم که الان باید با جونم تهدید بشم؟؟؟
* ببین... میدونم تمام داراییتو بالا کشیده تا نقشه ای ک چیده درست پیش بره
اینارو میدونستم.. از نقشه بی خبر بودم... سر تکون دادم
* ازش دور باش.. بگو نمیتونی براش کار کنی... اون میخواد تو دختر خودش باشی.. مگه سوکجینو دوست نداری؟!
بهش بگو پشت نمیکنی به جین
+ من خودمم نمیخوام برا جعون جونگکوک کار کنم
* میدونم نمیخوای ولی کلی ریسک داره... از این در که پاتو گذاشتی بیرون و برگشتی خونت با سیل طرفدارات و خبرنگارا مواجه میشی.... پلیسا دم در خونت منتظرن که تورو دستگیر کنن.. کلی بدهی داری ک جبران ناپذیرن..
کلافه اجازه دادم هوایی که انگار وجود نداشت ریه هامو لمس کنه..
* من میخوام کمکت کنم ولی... هیچ قدرتی ندارم که جلوی جعون جونگکوک سنگ ریزه بندازم.. اون محکمه.. کوه روهم از وسط نصف میکنه رد میشه ازش... من و تو که سنگ ریزه ایم... نمیتونم آشکار بدهیاتو پرداخت کنم... درواقع پولم ندارم که اینکارو کنم... خودت خوب میدونی چقد زیادن مبلغ طلبکارات
+ چرا.. سعی میکنی کمکم کنی؟!
* قبلانم گفتم.... از گذشته و تکرارش ترس دارم. تو میری زندان... ولی نَباز.. نمیدونم حُکمت چیه ولی بدون وضعت خیلی خرابه.... دور شو از گذشته و زندگی سوکجین
+ هه خودت میگی مگه سوکجینو دوست نداری اونوقت باز میگی دور شو ازش؟ سه سال تموم دنبالش نگشتم که بخواطر اقای مثلا قدرتمندتون ولش کنم...
جدی بودم.. ولی اینبار مظلوم کردم لحنمو
* چه بلایی سر سوکجین اومده... اصلا اصلا بگو خوبه حالش یا نه
* ا.ت.... جونگکوکو من میشناسم.. همین الانشم قصد جونتو کرده.. اگه همچیو بفهمیو اون بدونه همین امروز میاد سراغت... زندت نمیزاره ا.ت
+ مگه من چه گناهی کردم؟؟ چه اشتباهی کردم که الان باید با جونم تهدید بشم؟؟؟
* ببین... میدونم تمام داراییتو بالا کشیده تا نقشه ای ک چیده درست پیش بره
اینارو میدونستم.. از نقشه بی خبر بودم... سر تکون دادم
* ازش دور باش.. بگو نمیتونی براش کار کنی... اون میخواد تو دختر خودش باشی.. مگه سوکجینو دوست نداری؟!
بهش بگو پشت نمیکنی به جین
+ من خودمم نمیخوام برا جعون جونگکوک کار کنم
* میدونم نمیخوای ولی کلی ریسک داره... از این در که پاتو گذاشتی بیرون و برگشتی خونت با سیل طرفدارات و خبرنگارا مواجه میشی.... پلیسا دم در خونت منتظرن که تورو دستگیر کنن.. کلی بدهی داری ک جبران ناپذیرن..
کلافه اجازه دادم هوایی که انگار وجود نداشت ریه هامو لمس کنه..
* من میخوام کمکت کنم ولی... هیچ قدرتی ندارم که جلوی جعون جونگکوک سنگ ریزه بندازم.. اون محکمه.. کوه روهم از وسط نصف میکنه رد میشه ازش... من و تو که سنگ ریزه ایم... نمیتونم آشکار بدهیاتو پرداخت کنم... درواقع پولم ندارم که اینکارو کنم... خودت خوب میدونی چقد زیادن مبلغ طلبکارات
+ چرا.. سعی میکنی کمکم کنی؟!
* قبلانم گفتم.... از گذشته و تکرارش ترس دارم. تو میری زندان... ولی نَباز.. نمیدونم حُکمت چیه ولی بدون وضعت خیلی خرابه.... دور شو از گذشته و زندگی سوکجین
+ هه خودت میگی مگه سوکجینو دوست نداری اونوقت باز میگی دور شو ازش؟ سه سال تموم دنبالش نگشتم که بخواطر اقای مثلا قدرتمندتون ولش کنم...
جدی بودم.. ولی اینبار مظلوم کردم لحنمو
* چه بلایی سر سوکجین اومده... اصلا اصلا بگو خوبه حالش یا نه
۱.۹k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.