دختری از جنس جاسوس(پارت25)
دامیان:بیا تو
انیا:واو شبیه قصر
دامیان بیا تو تو اتاق من میخوابی
انیا:خدایا اتاقت اندازه ی خونه ی ماست
دامیان:ما اینیم دیگه
انیا:هوی رو بهت میدن پرو نشو
دامیان:باشه بابا
انیا:ولی ما اصلا پولدار نیستیم
دامیان:انیا تاراحت نباش بابای تو بهترین روان پزشک کشوره
انیا:ممنونم
دامیان:انیا کارت اشتباه بود کسی با خانوادش قهر نمیکنه
انیا:ولی اخه من دوست دارم ولی بابام از تو خوشش نمیاد و زوری میخواد منو از جدا کنه
دامیان:اولن ایسگای مارا نگیر تو هیچ وقت از من خوشت نمیومده
انیا:معلومه که ازت خوشم میاد دامیان این چه حرفیه
دامیان:جدی میگی
انیا:اره اون موقع که جلوی گلوله رو گرفتی قلب خیلی تندتند میزد
دامیان:واقعا اخه کلاس اول که ازم معذرت خواهی کردی قلبم تندتند میزد
انیا:من مطمئنم حس عشق بوده
یهو زنگ در خورد خدمتکار دامیان گفت…
خدمتکار:بابای انیاست در رو باز کنم
دامیان خشکش زده بوده
خدمتکار:ارباب دامی(با تعجب)
دامیان:بگو نیستن
ذهن لوید:ردیاب اینجا رو نشون داد ینی خونه ی دزموند ها رو
انیا ردیاب رو دید محکم پرت پنجاه شصت متر اون ور تر باباش هم دنبال ردیاب رفت
انیا:اخش خطر از بیخ گوشمون رد شد
یهو دوباره صدای زنگ اومد
خدمتکار:ارباب دامی دختر خالتونن در رو باز کنم
دامیان:اره
انیا:چی نه
دامیان:اره
انیا:نه
دامیان:اره
انیا:نه
دامیان:اره
خدمتکار:بالاخره باز کنم یا نه
دامیان:وایسا هروقت گفتم وا کن
خدمتکار:چشم
دامیان:ببین انیا ما باید کنار هم بخوابیم
انیا:چی چرا
دامیان:میخوام کرمم رو روی جولیا خالی کنم
انیا:باش ولی من خجالت میکشم
دامیان:عیب نداره بابا
انیا:خیلی ممنون(قیافه انیا😐)
دامیان:خدمتکار در رو که باز کردی بگو تو اتاق خوابن هیچ حرفی هو از این که خودمون رو بخواب زدیم نزن
خدمتکار:چشم حالا در رو باز کنم
دامیان:وایسا وا کن
انیا و خودشو زد بخواب
جولیا:سلام دامیان کجاست
خدمتکار:تو اتاقشون با خانم انیا خوابن
جولیا:میتونم برم تو اتاق
خدمتکار:حتما
جولیا رفت تو اتاق و با صحنه ی بدی مواجه شد
ولی انیا و دامیان هم زیاده روی کرده بودن دامیان یه شلوارک پاش کرده بود و لباس هم نداشت انیا هم یه نیم تنه و شورتک پوشیده بود
جولیا:دامیان(اروم)
یهو دامیان چشاشو شبیه گربه یه وحشی کرد و پاشد یجور ترسناکی به جولیا زل زد
جولیا:عجب هیکلی داره ولی ترسناکه
و فرار کرد
جولیا:عین زن و شوهر های واقعی خوابیده بودن
دامیان:دیدی گفتم حال میده انیا(با تعجب)
انیا زبونش بند اومده بود وفتی هیکل دامیان رو دید و سریع سر تا پا گوجه شد
دامیان دید چشای انیا زوم کرده روی هیکلش سریع پتو رو پیچید دورش
انیا یهو به خودش اومد
دامیان:چیشد یهو چرا رو هیکلم زوم کردی رو سیکس پکام کراش زدی
یهو انیا غش کرد
دامیان:ببخشید ببخشید انیا بلند شو
بعد گذاشتش تو تخت خودش هم چاره ای نداشت باید کنارش میخوابید هردوشون خوابشون برد
چند دیقه بعد مامان دامیان اومد
خدمتکار:سلام بانو
ملیندا(مامان دامیان):هیچ کدوم از بچه ها خونه نیمودن
خدمتکار:فقط ارباب دامیان اومده
ملیندا:کجاس
خدمتکار:پیش دوستشون خانم انیا خوابیدن
ملیندا:انیا که اسم دختره
و رفت توی اتاق دامیان و با چیزی مواجه شد که نباید میشد بله انیا و دامیان لباساشون از اون موقع عوض نکردن و با همون اوضاع خوابیدن
ذهن دامیان:ظاهرا دامیان تصمیمش جدی و واقعا میخواد باهاش ازدواج کنه که اینجوری خوابیدن
فردا صبح انیا چشاش رو باز کرد دامیان رو دید و یه جیغ زد که تو کل کهکشان پخش شد
دامیان که سیخ به تنش مو شده بود پاشد انیا رو دید به جیغ زد که کره ی زمین لرزید
انیا:تو چرا اینجوریی
دامیان:اینو باید به تو بگن
انیا:یادم اومد همش تقصیر تو بود
دامیان:اره میخواستیم به جولیا کرم بریزیم
انیا:کرم بریزیم نه کرم بریزی
دامیان:ای بابا صبح اول صبحی گند نزن تو عصابمون
انیا:واو شبیه قصر
دامیان بیا تو تو اتاق من میخوابی
انیا:خدایا اتاقت اندازه ی خونه ی ماست
دامیان:ما اینیم دیگه
انیا:هوی رو بهت میدن پرو نشو
دامیان:باشه بابا
انیا:ولی ما اصلا پولدار نیستیم
دامیان:انیا تاراحت نباش بابای تو بهترین روان پزشک کشوره
انیا:ممنونم
دامیان:انیا کارت اشتباه بود کسی با خانوادش قهر نمیکنه
انیا:ولی اخه من دوست دارم ولی بابام از تو خوشش نمیاد و زوری میخواد منو از جدا کنه
دامیان:اولن ایسگای مارا نگیر تو هیچ وقت از من خوشت نمیومده
انیا:معلومه که ازت خوشم میاد دامیان این چه حرفیه
دامیان:جدی میگی
انیا:اره اون موقع که جلوی گلوله رو گرفتی قلب خیلی تندتند میزد
دامیان:واقعا اخه کلاس اول که ازم معذرت خواهی کردی قلبم تندتند میزد
انیا:من مطمئنم حس عشق بوده
یهو زنگ در خورد خدمتکار دامیان گفت…
خدمتکار:بابای انیاست در رو باز کنم
دامیان خشکش زده بوده
خدمتکار:ارباب دامی(با تعجب)
دامیان:بگو نیستن
ذهن لوید:ردیاب اینجا رو نشون داد ینی خونه ی دزموند ها رو
انیا ردیاب رو دید محکم پرت پنجاه شصت متر اون ور تر باباش هم دنبال ردیاب رفت
انیا:اخش خطر از بیخ گوشمون رد شد
یهو دوباره صدای زنگ اومد
خدمتکار:ارباب دامی دختر خالتونن در رو باز کنم
دامیان:اره
انیا:چی نه
دامیان:اره
انیا:نه
دامیان:اره
انیا:نه
دامیان:اره
خدمتکار:بالاخره باز کنم یا نه
دامیان:وایسا هروقت گفتم وا کن
خدمتکار:چشم
دامیان:ببین انیا ما باید کنار هم بخوابیم
انیا:چی چرا
دامیان:میخوام کرمم رو روی جولیا خالی کنم
انیا:باش ولی من خجالت میکشم
دامیان:عیب نداره بابا
انیا:خیلی ممنون(قیافه انیا😐)
دامیان:خدمتکار در رو که باز کردی بگو تو اتاق خوابن هیچ حرفی هو از این که خودمون رو بخواب زدیم نزن
خدمتکار:چشم حالا در رو باز کنم
دامیان:وایسا وا کن
انیا و خودشو زد بخواب
جولیا:سلام دامیان کجاست
خدمتکار:تو اتاقشون با خانم انیا خوابن
جولیا:میتونم برم تو اتاق
خدمتکار:حتما
جولیا رفت تو اتاق و با صحنه ی بدی مواجه شد
ولی انیا و دامیان هم زیاده روی کرده بودن دامیان یه شلوارک پاش کرده بود و لباس هم نداشت انیا هم یه نیم تنه و شورتک پوشیده بود
جولیا:دامیان(اروم)
یهو دامیان چشاشو شبیه گربه یه وحشی کرد و پاشد یجور ترسناکی به جولیا زل زد
جولیا:عجب هیکلی داره ولی ترسناکه
و فرار کرد
جولیا:عین زن و شوهر های واقعی خوابیده بودن
دامیان:دیدی گفتم حال میده انیا(با تعجب)
انیا زبونش بند اومده بود وفتی هیکل دامیان رو دید و سریع سر تا پا گوجه شد
دامیان دید چشای انیا زوم کرده روی هیکلش سریع پتو رو پیچید دورش
انیا یهو به خودش اومد
دامیان:چیشد یهو چرا رو هیکلم زوم کردی رو سیکس پکام کراش زدی
یهو انیا غش کرد
دامیان:ببخشید ببخشید انیا بلند شو
بعد گذاشتش تو تخت خودش هم چاره ای نداشت باید کنارش میخوابید هردوشون خوابشون برد
چند دیقه بعد مامان دامیان اومد
خدمتکار:سلام بانو
ملیندا(مامان دامیان):هیچ کدوم از بچه ها خونه نیمودن
خدمتکار:فقط ارباب دامیان اومده
ملیندا:کجاس
خدمتکار:پیش دوستشون خانم انیا خوابیدن
ملیندا:انیا که اسم دختره
و رفت توی اتاق دامیان و با چیزی مواجه شد که نباید میشد بله انیا و دامیان لباساشون از اون موقع عوض نکردن و با همون اوضاع خوابیدن
ذهن دامیان:ظاهرا دامیان تصمیمش جدی و واقعا میخواد باهاش ازدواج کنه که اینجوری خوابیدن
فردا صبح انیا چشاش رو باز کرد دامیان رو دید و یه جیغ زد که تو کل کهکشان پخش شد
دامیان که سیخ به تنش مو شده بود پاشد انیا رو دید به جیغ زد که کره ی زمین لرزید
انیا:تو چرا اینجوریی
دامیان:اینو باید به تو بگن
انیا:یادم اومد همش تقصیر تو بود
دامیان:اره میخواستیم به جولیا کرم بریزیم
انیا:کرم بریزیم نه کرم بریزی
دامیان:ای بابا صبح اول صبحی گند نزن تو عصابمون
۵.۲k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.