دوست برادرم پارت20
رو صندلی نشست و به جیمین اشاره کرد تا رو به روش بشینه
میسو: ...بیا اینجا بشین تا یه نگاه به زخمت بندازم
نگاه عمیقی به ز*خم انداخت زیاد عمیق نبود اما باید بخ*یه میخورد...جیمین هم بی صدا نضاره گر بود
میسو:نیاز به بخ*یه داره حداقل دو یا سه تا
جیمین:پس همه سعی ت رو براش بکن
میسو متعجب گفت
میسو:جیمین این که مثل دوخت لباس نیست کارش زیاده تازه اگه زخ*مت عفو*نت کرد چی
اما جیمین بی باک گفت
جیمین:نمیخوام کل روزم رو تو بیمارستان سر کنم پس
سعی ت رو بکن ...و مطمئن باش اگه ز*خمم هم عفو*نت کرد
تو رو مقصر نمیدونم
میسو بعد یکم مکث با دودلی گفت میسو:باشه
وبعد کارش رو شروع کرد...اون یکم استرس داشت درسته این کار رو چند ها بار انجام داده اما اون ها همه امتحان بود و اون تا حالا واقعی کسی رو بخ*یه نزده بود مشغول بود اما هیچ واکنشی هم تو صورت جیمین نمیدید اخرین بخ*یه بود با اینکه تا اینجا ش رو خوب اومده بود اما این نزدیکی بیش از حدش به جیمین بهش بیشتر استرس میداد زانو هاشون به هم قفل بود.... بلاخره تموم شد میسو همون طور که مشغول باند پیچی دست جیمین بود گفت
میسو:تموم شد...
یک لحظه احساس قلقلک کرد چون جیمین دو انگشتش روی زانو میسو بود...خواست بی توجهی کنه اما این کار ادامه داشت تا وقتی که احساس کرد صورت جیمین داره بهش نزدیک میشه با اینکه میدونست باز اون زیاد نوشیده اما باز انگار پروانه ها تو شکمش داشتن پرواز میکردن ...تو یک لحظه با احساس ل*ب های نرم جیمین رو ل*ب هاش چشم هاش بسته شد شاید به زبان نمیاورد اما خیلی وقت بود اینو میخواست پس اونم با تکان دادن ل*ب هاش جوابش رو داد
انگشت های جیمین هنوزم روی زانو هاش در حال نوازش بودن ... میسو خواست با گذاشت دستش رو شانه جیمین بیشتر ادامه بده اما......
میسو: ...بیا اینجا بشین تا یه نگاه به زخمت بندازم
نگاه عمیقی به ز*خم انداخت زیاد عمیق نبود اما باید بخ*یه میخورد...جیمین هم بی صدا نضاره گر بود
میسو:نیاز به بخ*یه داره حداقل دو یا سه تا
جیمین:پس همه سعی ت رو براش بکن
میسو متعجب گفت
میسو:جیمین این که مثل دوخت لباس نیست کارش زیاده تازه اگه زخ*مت عفو*نت کرد چی
اما جیمین بی باک گفت
جیمین:نمیخوام کل روزم رو تو بیمارستان سر کنم پس
سعی ت رو بکن ...و مطمئن باش اگه ز*خمم هم عفو*نت کرد
تو رو مقصر نمیدونم
میسو بعد یکم مکث با دودلی گفت میسو:باشه
وبعد کارش رو شروع کرد...اون یکم استرس داشت درسته این کار رو چند ها بار انجام داده اما اون ها همه امتحان بود و اون تا حالا واقعی کسی رو بخ*یه نزده بود مشغول بود اما هیچ واکنشی هم تو صورت جیمین نمیدید اخرین بخ*یه بود با اینکه تا اینجا ش رو خوب اومده بود اما این نزدیکی بیش از حدش به جیمین بهش بیشتر استرس میداد زانو هاشون به هم قفل بود.... بلاخره تموم شد میسو همون طور که مشغول باند پیچی دست جیمین بود گفت
میسو:تموم شد...
یک لحظه احساس قلقلک کرد چون جیمین دو انگشتش روی زانو میسو بود...خواست بی توجهی کنه اما این کار ادامه داشت تا وقتی که احساس کرد صورت جیمین داره بهش نزدیک میشه با اینکه میدونست باز اون زیاد نوشیده اما باز انگار پروانه ها تو شکمش داشتن پرواز میکردن ...تو یک لحظه با احساس ل*ب های نرم جیمین رو ل*ب هاش چشم هاش بسته شد شاید به زبان نمیاورد اما خیلی وقت بود اینو میخواست پس اونم با تکان دادن ل*ب هاش جوابش رو داد
انگشت های جیمین هنوزم روی زانو هاش در حال نوازش بودن ... میسو خواست با گذاشت دستش رو شانه جیمین بیشتر ادامه بده اما......
۱۹.۰k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.