pawn/پارت ۳۵
اسلایدها: کارولین
از زبان کارولین:
ا/ت به من گفت که داره با تهیونگ میره آمریکا... و من خوشحال بودم از اینکه بلاخره اون و تهیونگ دوباره به هم برگشتن... خیلی کنجکاو بودم تهیونگ رو از نزدیک ببینم تا بفهمم کسیکه ا/ت اینطوری شیفتش شده کیه... به ا/ت قول داده بودم اگه اینجا توی خانوادش اتفاقی افتاد یا کسی مشکوک شد بهش اطلاع بدم... بنظر من خانوادش بخصوص چانیول دارن در این مورد زیاده روی میکنن... چون وقتی من ا/ت رو توی آمریکا برای اولین بار دیدم فهمیدم که وضعیتش اصلا خوب نیست... اما حالا خوب بود... باید کمکش کنم تا به کسیکه دوسش داره برسه...
دو روز بعد...
از زبان ا/ت:
عروسی دوستم قراره پس فردا شب باشه... من و تهیونگ تو این چند روزی که قبل از عروسی فرصت داشتیم میخواستیم کلی خوش بگذرونیم... از این که تهیونگ حالش خوب بود و روحیه مطلوبی داشت خیلی خوشحال بودم... من خوب میشناسمش... وقتی عمیقا شاد باشه میفهمم... وقتیم که تظاهر کنه بازم میفهمم... الان واقعا شاد بود...
من و تهیونگ قرار بود با امیلی و تالون قبل از عروسیشون بیرون بریم... برای همین امشب آماده شدیم...
از زبان تهیونگ:
به دیدن دوستامون رفتیم... باهم شام خوردیم و مشغول حرف زدن شدیم... امیلی با ذوق و شوق برام از کارای ا/ت تعریف میکرد و میگفت که در نبود من چقد نسبت به پسرا گارد میگرفته... میخندید و تعریف میکرد... ا/ت هم مدام تذکر میداد و میگفت کافیه... درسته که الان شنیدنشون بامزه بود و خاطرات جذابی محسوب میشدن... ولی فقط من درک میکنم که حال ا/ت چطوری بوده... چون خودمم به همون درد مبتلا بودم...
از زبان ا/ت:
امیلی و تالون همینطور که صحبت میکردن با تهیونگ و از خاطرات میگفتن به چیزی اشاره کردن که چندان خوشایند نبود...
تالون گفت: ا/ت سر نترسی داشت... با اون سن کمش توی کازینو بِت بازی میکرد ولی اکثر مواقع هم برنده بود... حتی یه بار پول خیلی زیادی برنده شد.... ولی بدست آوردن پولش براش اهمیت نداشت فقط میخواست بازی کنه تا به قول خودش اعصابش آروم باشه... و به همین خاطر پولاشو به باد میداد...
تهیونگ با شنیدن این حرفا از زبون تالون که حالا تقریبا نیمه مست شده بود سکوت کرد... دیگه نخندید... امیلی کماکان متوجه شد که تهیونگ از این موضوع خوشش نیومده و سعی کرد بحث رو عوض کنه... اما تالون چون مست بود متوجه نمیشد... برای همین مستقیما گفت که: ادامه دادن این بحث خوب نیست... و تالون بحثو خاتمه داد...
بعد از عوض شدن بحث... و تلاش امیلی که حالا داشت از تهیونگ تعریف میکرد و میگفت که فکرشم نمیکرده با چنین پسر خوشتیپ و خوش قیافه ای روبرو بشه ، کمی فضا بهتر شد... اما من حس میکردم که تهیونگ حالا دیگه داره تظاهر میکنه... و چون کمی استرس گرفتم نوشیدنی بیشتری خوردم... زیاده روی کردم...
از زبان کارولین:
ا/ت به من گفت که داره با تهیونگ میره آمریکا... و من خوشحال بودم از اینکه بلاخره اون و تهیونگ دوباره به هم برگشتن... خیلی کنجکاو بودم تهیونگ رو از نزدیک ببینم تا بفهمم کسیکه ا/ت اینطوری شیفتش شده کیه... به ا/ت قول داده بودم اگه اینجا توی خانوادش اتفاقی افتاد یا کسی مشکوک شد بهش اطلاع بدم... بنظر من خانوادش بخصوص چانیول دارن در این مورد زیاده روی میکنن... چون وقتی من ا/ت رو توی آمریکا برای اولین بار دیدم فهمیدم که وضعیتش اصلا خوب نیست... اما حالا خوب بود... باید کمکش کنم تا به کسیکه دوسش داره برسه...
دو روز بعد...
از زبان ا/ت:
عروسی دوستم قراره پس فردا شب باشه... من و تهیونگ تو این چند روزی که قبل از عروسی فرصت داشتیم میخواستیم کلی خوش بگذرونیم... از این که تهیونگ حالش خوب بود و روحیه مطلوبی داشت خیلی خوشحال بودم... من خوب میشناسمش... وقتی عمیقا شاد باشه میفهمم... وقتیم که تظاهر کنه بازم میفهمم... الان واقعا شاد بود...
من و تهیونگ قرار بود با امیلی و تالون قبل از عروسیشون بیرون بریم... برای همین امشب آماده شدیم...
از زبان تهیونگ:
به دیدن دوستامون رفتیم... باهم شام خوردیم و مشغول حرف زدن شدیم... امیلی با ذوق و شوق برام از کارای ا/ت تعریف میکرد و میگفت که در نبود من چقد نسبت به پسرا گارد میگرفته... میخندید و تعریف میکرد... ا/ت هم مدام تذکر میداد و میگفت کافیه... درسته که الان شنیدنشون بامزه بود و خاطرات جذابی محسوب میشدن... ولی فقط من درک میکنم که حال ا/ت چطوری بوده... چون خودمم به همون درد مبتلا بودم...
از زبان ا/ت:
امیلی و تالون همینطور که صحبت میکردن با تهیونگ و از خاطرات میگفتن به چیزی اشاره کردن که چندان خوشایند نبود...
تالون گفت: ا/ت سر نترسی داشت... با اون سن کمش توی کازینو بِت بازی میکرد ولی اکثر مواقع هم برنده بود... حتی یه بار پول خیلی زیادی برنده شد.... ولی بدست آوردن پولش براش اهمیت نداشت فقط میخواست بازی کنه تا به قول خودش اعصابش آروم باشه... و به همین خاطر پولاشو به باد میداد...
تهیونگ با شنیدن این حرفا از زبون تالون که حالا تقریبا نیمه مست شده بود سکوت کرد... دیگه نخندید... امیلی کماکان متوجه شد که تهیونگ از این موضوع خوشش نیومده و سعی کرد بحث رو عوض کنه... اما تالون چون مست بود متوجه نمیشد... برای همین مستقیما گفت که: ادامه دادن این بحث خوب نیست... و تالون بحثو خاتمه داد...
بعد از عوض شدن بحث... و تلاش امیلی که حالا داشت از تهیونگ تعریف میکرد و میگفت که فکرشم نمیکرده با چنین پسر خوشتیپ و خوش قیافه ای روبرو بشه ، کمی فضا بهتر شد... اما من حس میکردم که تهیونگ حالا دیگه داره تظاهر میکنه... و چون کمی استرس گرفتم نوشیدنی بیشتری خوردم... زیاده روی کردم...
۱۵.۵k
۰۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.