name:i will see u...
part:19
در صدم ثانیه خون توی صورت ا.ت پاشید.
با ترس و وحشت به تهیونگ که بین قلبش سوراخ شده بود نگاه کرد.که چطور خون از بدنش میره اما همچنان سعی میکنه لبخند بزنن.
ا.ت جیغ بلندی کشید و سمت تهیونگ برگشت.
تهیونگ: جیهوپ ...خ..خواهش میکنم...ب....ببرش
جیهوپ با شوک به مجرم نگاه کرد که سریع سمت اونا میچرخه و ا.ت رو پایین کشید.
ا.ت جیغ بلندی کشید و با فرو رفتن ته اب همه چی ساکت شد.
انگار زمان متوقف شد.
درست و پا نمیزد،هنوز توی شوک بود به عمق اب نگاهی انداخت و با احساس خفگی بالا رفت..
سریع روی اب شناور شد و با ترس و دیوونگی سمت جیهوپ برگشت و سمتش رفت.
ا.ت: نه...نه...جیهوپ نه...تروخدا...بگو خوابه...بگو...بدو....بگو دروغه....تهیونگ کجاست جیهوپ...
جیهوپ چشاش رو بست و دستش رو روی شونه های ا.ت گذاشت: جیغ بزن....
ا.ت بین گریه اش خندید: چی میگی؟...جیهوپ چرا؟
مهماندار با نگرانی به اون دوتا نگاهی کرد: تهیونگ؟
ا.ت با گریه و خنده سمتش برگشت: الان میپره...یکمی طول میکشه...فقط یکمی....الان میاد
جیهوپ اشک هاش رو پاک کرد و اوت رو بغل کرد: ششش...ا.ت .... اروم
ا.ت :اخه چرا اروم باشم....حس میکنم....یکی دست کرده توی قفسه سینم و داره قلبم رو میکنه....چرا پریدم؟....پریدم که چی بشههههه؟؟؟؟؟
هااا؟؟؟
زنده بمونم؟؟؟؟واقعا پریدم که زنده بمونم؟؟؟؟
چه فایده ای داره؟؟؟؟الان زندممممم؟؟؟خب چیشد؟؟؟جونم داره داره میاد ....(با گریه داد میزنه)
***
یک سال بعد.
روی خاک نشست و یونگها که شیش ماهش بود رو روی پاش نشوند.
به اسم تهیونگ خیره شد و نفس عمیقی کشید.
بعد از اون اتفاق تقریبا به جنون رسید،دیگه اون ادم سابق نشد
جیهوپ تلاش میکرد تا نزاره که به تیمارستان ببرنش
دیگه بعد از اون اتفاق هیچی مثل قبل نشد
حتی خنده های جیهوپ...
تقریبا بعد از پیدا کردن و نجات دادن اون سه نفر جسد تهیونگ توی هواپیمای سقوط کرده توی کوه پیدا شد.
.
.
.
#سناریو
در صدم ثانیه خون توی صورت ا.ت پاشید.
با ترس و وحشت به تهیونگ که بین قلبش سوراخ شده بود نگاه کرد.که چطور خون از بدنش میره اما همچنان سعی میکنه لبخند بزنن.
ا.ت جیغ بلندی کشید و سمت تهیونگ برگشت.
تهیونگ: جیهوپ ...خ..خواهش میکنم...ب....ببرش
جیهوپ با شوک به مجرم نگاه کرد که سریع سمت اونا میچرخه و ا.ت رو پایین کشید.
ا.ت جیغ بلندی کشید و با فرو رفتن ته اب همه چی ساکت شد.
انگار زمان متوقف شد.
درست و پا نمیزد،هنوز توی شوک بود به عمق اب نگاهی انداخت و با احساس خفگی بالا رفت..
سریع روی اب شناور شد و با ترس و دیوونگی سمت جیهوپ برگشت و سمتش رفت.
ا.ت: نه...نه...جیهوپ نه...تروخدا...بگو خوابه...بگو...بدو....بگو دروغه....تهیونگ کجاست جیهوپ...
جیهوپ چشاش رو بست و دستش رو روی شونه های ا.ت گذاشت: جیغ بزن....
ا.ت بین گریه اش خندید: چی میگی؟...جیهوپ چرا؟
مهماندار با نگرانی به اون دوتا نگاهی کرد: تهیونگ؟
ا.ت با گریه و خنده سمتش برگشت: الان میپره...یکمی طول میکشه...فقط یکمی....الان میاد
جیهوپ اشک هاش رو پاک کرد و اوت رو بغل کرد: ششش...ا.ت .... اروم
ا.ت :اخه چرا اروم باشم....حس میکنم....یکی دست کرده توی قفسه سینم و داره قلبم رو میکنه....چرا پریدم؟....پریدم که چی بشههههه؟؟؟؟؟
هااا؟؟؟
زنده بمونم؟؟؟؟واقعا پریدم که زنده بمونم؟؟؟؟
چه فایده ای داره؟؟؟؟الان زندممممم؟؟؟خب چیشد؟؟؟جونم داره داره میاد ....(با گریه داد میزنه)
***
یک سال بعد.
روی خاک نشست و یونگها که شیش ماهش بود رو روی پاش نشوند.
به اسم تهیونگ خیره شد و نفس عمیقی کشید.
بعد از اون اتفاق تقریبا به جنون رسید،دیگه اون ادم سابق نشد
جیهوپ تلاش میکرد تا نزاره که به تیمارستان ببرنش
دیگه بعد از اون اتفاق هیچی مثل قبل نشد
حتی خنده های جیهوپ...
تقریبا بعد از پیدا کردن و نجات دادن اون سه نفر جسد تهیونگ توی هواپیمای سقوط کرده توی کوه پیدا شد.
.
.
.
#سناریو
۷.۵k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.