ازدواج اجباری پارت35
جونگکوک: فقط شوخی کردم
ا.ت :نارا گفت که تو امکان نداره کسی رو دوست داشته باشی
جونگکوک: عزیزم منو از خودم بشناس چون من برای همه همون کس یا بهتره بگم کوک نیستم
ا.ت:اینو میدونم تو باید همیشه فقط با من اینطوری باشی
یه ابروشو داد بالا و سوالی گفت
جونگکوک:تو الان برامن غیرتی میشی
از خود راضی گفتم
ا.ت:شوهر خوشتیپم همسر خوب هیچوقت غیر*تی نمیشه چون غیر*تی شدن برای شوهرت یعنی زن بهتر و زیبا تری از تو وجود داره
خندید و اومد جلو ب*ین پاهام و دستشو دور ک*مرم انداخت و ل*باش رو روی ل*ب هام گزاشت و نرم بو*سید
.......لارا
با خ.کیم و مینا تو اتاق مینا نشسته بودیم
خ.کیم:شما چرا اینقدر احمقید من بهتون گفتم همچین کاری نکنید فکر میکنید با این کارتون ا.ت رو از چشم جونگکوک انداختید اون خیلی زرنگ تر از این حرف هاست با این کارتون اون هارو بیشتر به هم نزدیک کردید بهتره جونگکوک رو عصبی نکنید فکر کردید به خاطر چند تا حرف شما زنش رو ول میکنه
لارا: ولی چیکار کنیم فکر کردیم نقشه خوبیه برا اینکه اون رو از این عمارت بندازیم بیرون
خ.کیم لع*نت به خودتون و فکراتون احمق ها اونا نمیگن مینا از اون همه پله اوفتاده چرا بچه ش چیزیش نشده تو همه چیزو خراب میکنی
مینا:این نقشه لارا بود
لارا:الان چیکار کنیم مطمئنم جونگکوک همینطوری ساکت نمیمونه
خ.کیم یکم فکر کرد و نفس عمیقی کشید
خ.کیم:هر چیزی گفت انجام بدید حتی اگه گفت واقیت رو بگید باید بگید فقط این بحث رو تموم کنید
لارا: ولی من چی میشم
مینا:میگم اتفاقی بود و از ترس اینکه بهت حرفی بزنن این دروغ رو گفتیم
لارا:خب تهیونگ چی
خ.کیم: قبلا گفتی که واقعیت رو به جونگکوک گفته
لارا:بله
خ.کیم: پس مشکل نمیشه و شما دیگه دست از نقشه کشیدن بر دارید و ا.ت رو برای خودم بزارید
...........
.........ا.ت
بعد غذا خوردن با جونککوک یکم تلویزیون نگاه کردیم و بعد رفتیم بیرون ویکم پیاده روی کردیم نزدیک شب بود که جونگکوک منو رسوند خونه از ماشین پیاده شدم اونم پیاده شد
جونگکوک: مراقب خودت باش
سرم رو به نشونه باشه تکان دادم
ا.ت:توم مراقب باش
جونگکوک:یادت نره من همیشه دوستت دارم
خندید منم خندیدم و گفتم
ا.ت: بهت گفتم که اخرش عاشقم میشی
خواستم برم که دستم رو گرفت و گفت
جونگکوک:اگه یه روز خواستی پیشت باشم اما نبودم چشمات رو ببند و دستت رو بزار زوی قلبت من تو تاریکی پشت پلکات توی ضربان قلبت هستم
اینو گفت و بعد پیشونیم رو بو*سید و رفت منم رفتم تو دستام رو صورتم بود از هیجان و خوشحالی لبخندم پاک نمی شد که با سیلی که به پشت سرم خورد از خیال کردن بیرون اومدم
جیمین:چیشده دختر امروز هی برا خودت می خندی
کلافه نگاهش کردم وگفتم
ا.ت:گمشو دیونه چرا یک دفعه ای میزنی
جیمین:صدات کردم تو این دنیا نبودی
ا.ت: برو کنار ببینم
جیمین:باشه اینو ولکن کجا ها رفتید
ا.ت:به تو ربطی نداره
اینو گفتم و رفتم به سمت بالا اوتم پشتم میومد
جیمین:یعنی چی به من ربطی نداره من برادرتما
کتم رو گزاشتم و رو تخت نشستم جیمین هم اومد و کنارم نشست
جیمین: هی دختر چند تا خبر برات دارم
یواش گفت و اومد کنارم نشست متعجب نگاهش کردم یعنی چه خبری داره
جیمین:امروز از نارا پرسیدم در مورد مینا و لارا که چه نسبتی دارن
یاد حرف جونگکوک اوفتاپم که گفت من دخالت نکنم خودش درستش میکنه
ا.ت: جیمین راستش من میخواستم این چیزارو بدونم اما جونگکوک گفت که خودش حلش می کنه
جیمین:ای دختره احمق فکر کردی جونگکوک به خاطر تو ابروی خانوادگی شون رو میبره با اینکه نارا گفت خیلی چیزا رو میدونه که بقیه نمیدونن
ا.ت:نمیدونم
جیمین:.....
ا.ت :نارا گفت که تو امکان نداره کسی رو دوست داشته باشی
جونگکوک: عزیزم منو از خودم بشناس چون من برای همه همون کس یا بهتره بگم کوک نیستم
ا.ت:اینو میدونم تو باید همیشه فقط با من اینطوری باشی
یه ابروشو داد بالا و سوالی گفت
جونگکوک:تو الان برامن غیرتی میشی
از خود راضی گفتم
ا.ت:شوهر خوشتیپم همسر خوب هیچوقت غیر*تی نمیشه چون غیر*تی شدن برای شوهرت یعنی زن بهتر و زیبا تری از تو وجود داره
خندید و اومد جلو ب*ین پاهام و دستشو دور ک*مرم انداخت و ل*باش رو روی ل*ب هام گزاشت و نرم بو*سید
.......لارا
با خ.کیم و مینا تو اتاق مینا نشسته بودیم
خ.کیم:شما چرا اینقدر احمقید من بهتون گفتم همچین کاری نکنید فکر میکنید با این کارتون ا.ت رو از چشم جونگکوک انداختید اون خیلی زرنگ تر از این حرف هاست با این کارتون اون هارو بیشتر به هم نزدیک کردید بهتره جونگکوک رو عصبی نکنید فکر کردید به خاطر چند تا حرف شما زنش رو ول میکنه
لارا: ولی چیکار کنیم فکر کردیم نقشه خوبیه برا اینکه اون رو از این عمارت بندازیم بیرون
خ.کیم لع*نت به خودتون و فکراتون احمق ها اونا نمیگن مینا از اون همه پله اوفتاده چرا بچه ش چیزیش نشده تو همه چیزو خراب میکنی
مینا:این نقشه لارا بود
لارا:الان چیکار کنیم مطمئنم جونگکوک همینطوری ساکت نمیمونه
خ.کیم یکم فکر کرد و نفس عمیقی کشید
خ.کیم:هر چیزی گفت انجام بدید حتی اگه گفت واقیت رو بگید باید بگید فقط این بحث رو تموم کنید
لارا: ولی من چی میشم
مینا:میگم اتفاقی بود و از ترس اینکه بهت حرفی بزنن این دروغ رو گفتیم
لارا:خب تهیونگ چی
خ.کیم: قبلا گفتی که واقعیت رو به جونگکوک گفته
لارا:بله
خ.کیم: پس مشکل نمیشه و شما دیگه دست از نقشه کشیدن بر دارید و ا.ت رو برای خودم بزارید
...........
.........ا.ت
بعد غذا خوردن با جونککوک یکم تلویزیون نگاه کردیم و بعد رفتیم بیرون ویکم پیاده روی کردیم نزدیک شب بود که جونگکوک منو رسوند خونه از ماشین پیاده شدم اونم پیاده شد
جونگکوک: مراقب خودت باش
سرم رو به نشونه باشه تکان دادم
ا.ت:توم مراقب باش
جونگکوک:یادت نره من همیشه دوستت دارم
خندید منم خندیدم و گفتم
ا.ت: بهت گفتم که اخرش عاشقم میشی
خواستم برم که دستم رو گرفت و گفت
جونگکوک:اگه یه روز خواستی پیشت باشم اما نبودم چشمات رو ببند و دستت رو بزار زوی قلبت من تو تاریکی پشت پلکات توی ضربان قلبت هستم
اینو گفت و بعد پیشونیم رو بو*سید و رفت منم رفتم تو دستام رو صورتم بود از هیجان و خوشحالی لبخندم پاک نمی شد که با سیلی که به پشت سرم خورد از خیال کردن بیرون اومدم
جیمین:چیشده دختر امروز هی برا خودت می خندی
کلافه نگاهش کردم وگفتم
ا.ت:گمشو دیونه چرا یک دفعه ای میزنی
جیمین:صدات کردم تو این دنیا نبودی
ا.ت: برو کنار ببینم
جیمین:باشه اینو ولکن کجا ها رفتید
ا.ت:به تو ربطی نداره
اینو گفتم و رفتم به سمت بالا اوتم پشتم میومد
جیمین:یعنی چی به من ربطی نداره من برادرتما
کتم رو گزاشتم و رو تخت نشستم جیمین هم اومد و کنارم نشست
جیمین: هی دختر چند تا خبر برات دارم
یواش گفت و اومد کنارم نشست متعجب نگاهش کردم یعنی چه خبری داره
جیمین:امروز از نارا پرسیدم در مورد مینا و لارا که چه نسبتی دارن
یاد حرف جونگکوک اوفتاپم که گفت من دخالت نکنم خودش درستش میکنه
ا.ت: جیمین راستش من میخواستم این چیزارو بدونم اما جونگکوک گفت که خودش حلش می کنه
جیمین:ای دختره احمق فکر کردی جونگکوک به خاطر تو ابروی خانوادگی شون رو میبره با اینکه نارا گفت خیلی چیزا رو میدونه که بقیه نمیدونن
ا.ت:نمیدونم
جیمین:.....
۳۳.۹k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.