ویو ات
ویو ات
به بدبختی جون هو جیا و سنا را راضی کرده بودم رسیدم دم در اونجا چراغ قوه هامون را روشن کردیم و رفتیم تو همه جا تاریک بود همهنون بیسیم و دوربین داشتیم که از مدارک عکس بگیریم و از هم جدا شدیم من مستقیم رفتم و جیا سمت چپ و سنا سمت راست و چون هو هم رفت سمت پله ها رفت طبقه ی بالا
همینجوری داشتم میرفتم که یه دفتر دیدم رفتم توش تاریک تاریک بود رفتم حلو تر بو خون میامد یه جسد بود جنازه ی یه پرستار بود روی میز روی دیدیدم چنتا سی دی و پوشه بود
هفتا پوشه بود پوشه را باز کردم هفتا بچه بودن همشون پسر بودن و به اون چیز هایی کا تبدیل شده بودن عکساش جلوش بود سی دی را گذاشتم توی دستگاه همون هفتا پسر بودن فیلم را روی گوشیم ریختم را راه افتادم مدارک را برداشتم داشتم اسماشون را میخواندم جئون جونگ کوک، کیم تهیونگ، کیم سوکجین، پارک جیمین، کیم نامجون، جانگ هوسوک، مین یونگی یه لحظه منم فامیلیم پارکه نکنه جیمین برادرم باشه.
منیه برادر داشتم خانواده ام اونو دادان به یه بیمارستان حالا نمیدانم کدوم بیمارستان اگه اون داداش من باشه یعنی اون الان اینجاس و نه نه این واقعیت نداره داشتم میرفتم که یه صدایی از توی یه اتاق اومد رفتم تو با جنازه ی جیا مواجه شدم یعنی چی سرش از بدنش حدا شده بود و زمین پر خون بود یه تخت اونجا بود یکی دستا ماش به اون تخت بسته شده بود یه لحظه این سنا نیست چرا خودشه سنا دیدم تکون نمیخوره چشاش از حدقه در اومده بود و شکمش سوراخ شده بود وقتی برگشتم یکی پشتم بود با ترس بهش نگات میکردم وایسا این کوک نیست چرا خودشه اما با عکسش خیلی فرق داره
اون یه نقاب داشت روی نقاب پر خون بود و دو تا چاقو دستش بود یکی از چاقو ها گذاشت روی میز کنارش بعد منم همینطوری عقب میرفتم و اون همنوجا کنار میزش وایساده بود که. چاقو را پرت کرد سمتم خورد به کتفم جیغم رفت هوا خیلی درد داشتم رفتم تو راه همینحوری میدویدم اونم داشت راه میرفت همینطوری میاد نزدیکم ر ای دوستام خیلی ناراحت بودم یه کمد دیدم رفتم توش قایم شدم
کوک: کجایی کوچولو چاقوی منا کجا بردی
بیا بیرون من می توانم پیدات کنم که یهو صدای جیغ اومد یه لحظه اومد برگشت و رفت تو کمد یه پارچه بود چاقو را کتفم در اوردم و پارچه را دور کتفم پیجیدم و رفتم از اونجا بیرون همینجوری میدویم که یکی پشت سرم احساس کردم نه دوباره نه داشت دنبالم میامد (کوکا میگه) دویدم به یه در رسیدم بازش کردم زیر زمین بود در را قفل کردن و یه جا نشستم و زانوهامو بغل کردم و گریه میکردم که یه چیز خورد به دستم شبیه به موی انسان بود سرم را ب گردوندم دیدم یه عالمه جسد اونجا است و زمین پره خونه ترسیدم اینجا یکز هست در تا دورم را نگاه کردم هیچکس نبود یه نفس راحت کشیدم که........
به بدبختی جون هو جیا و سنا را راضی کرده بودم رسیدم دم در اونجا چراغ قوه هامون را روشن کردیم و رفتیم تو همه جا تاریک بود همهنون بیسیم و دوربین داشتیم که از مدارک عکس بگیریم و از هم جدا شدیم من مستقیم رفتم و جیا سمت چپ و سنا سمت راست و چون هو هم رفت سمت پله ها رفت طبقه ی بالا
همینجوری داشتم میرفتم که یه دفتر دیدم رفتم توش تاریک تاریک بود رفتم حلو تر بو خون میامد یه جسد بود جنازه ی یه پرستار بود روی میز روی دیدیدم چنتا سی دی و پوشه بود
هفتا پوشه بود پوشه را باز کردم هفتا بچه بودن همشون پسر بودن و به اون چیز هایی کا تبدیل شده بودن عکساش جلوش بود سی دی را گذاشتم توی دستگاه همون هفتا پسر بودن فیلم را روی گوشیم ریختم را راه افتادم مدارک را برداشتم داشتم اسماشون را میخواندم جئون جونگ کوک، کیم تهیونگ، کیم سوکجین، پارک جیمین، کیم نامجون، جانگ هوسوک، مین یونگی یه لحظه منم فامیلیم پارکه نکنه جیمین برادرم باشه.
منیه برادر داشتم خانواده ام اونو دادان به یه بیمارستان حالا نمیدانم کدوم بیمارستان اگه اون داداش من باشه یعنی اون الان اینجاس و نه نه این واقعیت نداره داشتم میرفتم که یه صدایی از توی یه اتاق اومد رفتم تو با جنازه ی جیا مواجه شدم یعنی چی سرش از بدنش حدا شده بود و زمین پر خون بود یه تخت اونجا بود یکی دستا ماش به اون تخت بسته شده بود یه لحظه این سنا نیست چرا خودشه سنا دیدم تکون نمیخوره چشاش از حدقه در اومده بود و شکمش سوراخ شده بود وقتی برگشتم یکی پشتم بود با ترس بهش نگات میکردم وایسا این کوک نیست چرا خودشه اما با عکسش خیلی فرق داره
اون یه نقاب داشت روی نقاب پر خون بود و دو تا چاقو دستش بود یکی از چاقو ها گذاشت روی میز کنارش بعد منم همینطوری عقب میرفتم و اون همنوجا کنار میزش وایساده بود که. چاقو را پرت کرد سمتم خورد به کتفم جیغم رفت هوا خیلی درد داشتم رفتم تو راه همینحوری میدویدم اونم داشت راه میرفت همینطوری میاد نزدیکم ر ای دوستام خیلی ناراحت بودم یه کمد دیدم رفتم توش قایم شدم
کوک: کجایی کوچولو چاقوی منا کجا بردی
بیا بیرون من می توانم پیدات کنم که یهو صدای جیغ اومد یه لحظه اومد برگشت و رفت تو کمد یه پارچه بود چاقو را کتفم در اوردم و پارچه را دور کتفم پیجیدم و رفتم از اونجا بیرون همینجوری میدویم که یکی پشت سرم احساس کردم نه دوباره نه داشت دنبالم میامد (کوکا میگه) دویدم به یه در رسیدم بازش کردم زیر زمین بود در را قفل کردن و یه جا نشستم و زانوهامو بغل کردم و گریه میکردم که یه چیز خورد به دستم شبیه به موی انسان بود سرم را ب گردوندم دیدم یه عالمه جسد اونجا است و زمین پره خونه ترسیدم اینجا یکز هست در تا دورم را نگاه کردم هیچکس نبود یه نفس راحت کشیدم که........
۳.۴k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.